معنی پا

معنی پا

  • معنی پا به همراه کلمات هم قافیه، و برابر پارسی آن در فرهنگ لغت دهخدا، فرهنگ لغت معین، فرهنگ فارسی عمید، دانشنامه آزاد فارسی، تلفظ پا در گویش ها و لهجه و جستجوی معنی پادر دانشنامه عمومی ویکی پدیا.

     

    معنی پا

    /pA/

    معنی پا :خطوه، رجل، شلنگ، قدم، گام، لنگ، همبازی، پایین، ته، دامن، ذیل، زیر، تاب، توان، طاقت، قدرت، قوت، یارا، اساس، اصل، بن، بیخ، پایه

     


     

    هم قافیه با کلمه پا

    ابا، ادبا، اطبا، اقربا، الفبا، آبا، آدم‌ربا؛ آدیس‌آبابا، آهن‌ربا، آهنربا، با، بابا، بارنابا، بی‌محابا، بی‌مهابا، توشیبا، حیدربابا، دلربا، دیبا، رقبا.

     


     

    مترادف با کلمه پا

    دست، پنجه، چنگال، چنگ، قسمت، پایه، بخش، ساق پا، ساق، مرحله، پاچه، ران، زیر، کف، کشتی، ته، بن، پایین، غور، پشت، تقویت، پا، کمک، طرفداری، تایید، پشت گرمی، تکیه گاه، پشتیبانی، متکا، پشت بند، ملاک، تکیه، نگاهداری، اتکاء، پشتیبان زیر برد، زیر بری

     


     

    معنی پا در فرهنگ عمید

    ۱. عضوی از بدن انسان و حیوان که با آن راه می رود.
    ۲. قسمت زیرین این عضو در انسان، از مچ تا سرانگشتان: ای تو را خاری به پا نشکسته کی دانی که چیست؟ / جان شیرانی که شمشیر بلا بر سر خورند (امیرخسرو: ۳۱۹ ).
    ۳. [مجاز] قسمت زیرین و پایین چیزی: پای خم، پای دار، پای درخت، پای دیوار، پای کوه، پای منبر.
    ۴. پایه.
    ۵. [مجاز] کنار: مده جام می و پای گُل از دست / ولی غافل مباش از دهر بدمست (حافظ: ۱۰۴۶ ).
    ۶. = فوت۲
    * پا افشردن: (مصدر لازم ) = * پا فشردن
    * پا به دامن کشیدن: [مجاز] ۱. در گوشه ای نشستن.
    ۲. گوشه گیری کردن.
    ۳. صبر کردن.
    ۴. قناعت کردن.
    * پا پس کشیدن: [مجاز] از اقدام به کاری خودداری کردن و خود را کنار کشیدن.
    * پا خوردن: (مصدر لازم )
    ۱. ساییده شدن، لگدمال شدن.
    ۲. [مجاز] فریب خوردن و دچار حساب سازی شدن.
    * پا دادن: [مجاز] ۱. [عامیانه] فرصت مناسب دست دادن، موقع مناسب برای کسی پیدا شدن که از آن بهره گیری کند.
    ۲. (مصدر متعدی ) کسی را نیرو دادن و پشتیبانی کردن.
    * پا زدن: (مصدر لازم )
    ۱. کوبیدن پا بر زمین.
    ۲. بسیار راه رفتن در جستجوی چیزی.
    ۳. (ورزش ) در شنا و دوچرخه سواری، پاها را حرکت دادن برای پیش رفتن.
    ۴. (ورزش ) در میان گود زورخانه، پا کوفتن هماهنگ ورزشکاران.
    ۵. [مجاز] در حساب به کسی حقه زدن و دغلی کردن و مبلغی از طلب او کم کردن، در صورت حساب تقلب کردن و مبلغی اضافه از طرف گرفتن، حساب سازی و سوءاستفاده کردن.
    * پا شدن: (مصدر لازم ) [عامیانه] از جا برخاستن و برپا ایستادن، برخاستن.
    * پا فشردن: (مصدر لازم ) ‹پای فشردن›
    ۱. اصرار و ابرام کردن، پافشاری کردن.
    ۲. ایستادگی کردن، پایداری کردن.
    * پا کردن: (مصدر متعدی ) [عامیانه] ۱. پوشیدن شلوار.
    ۲. پوشیدن کفش یا جوراب.
    * پا کشیدن: پا بر زمین کشیدن و آهسته آهسته رفتن.
    * پا کشیدن از جایی: [عامیانه، مجاز] ترک جایی کردن، از جایی دوری گزیدن و دیگر به آنجا نرفتن.
    * پا گرفتن: (مصدر لازم ) [عامیانه، مجاز] ۱. استوار شدن، پابرجا شدن، برقرار شدن.
    ۲. ثبات و دوام پیدا کردن.
    ۳. نیرو گرفتن.
    * پا کوبیدن: (مصدر لازم ) = * پا کوفتن
    * پا کوفتن: (مصدر لازم )
    ۱. پا به زمین زدن.
    ۲. [مجاز] رقص کردن، رقصیدن.
    * از پا درآمدن: (مصدر لازم )
    ۱. خسته شدن و از رفتن بازماندن.
    ۲. شکست خوردن.
    * از پا درآوردن: (مصدر متعدی )
    ۱. خسته کردن و از رفتن بازداشتن.
    ۲. شکست دادن و کشتن.
    * برپا: ‹برپای، ورپا› سرپا، ایستاده.
    * برپا خاستن: (مصدر لازم ) برخاستن، بلند شدن، روی پا ایستادن.
    * برپا داشتن (کردن ): (مصدر متعدی ) [مجاز] به پا داشتن، دایر کردن.
    * زیر پا کشیدن: [عامیانه، مجاز] از کسی دربارۀ اسرار یا مطالبی که باید پنهان بماند پرسش کردن و اطلاعاتی به دست آوردن، با حیله و تدبیر از کسی اقرار گرفتن، به اقرار آوردن.
    ۱. = پاییدن
    ۲. پاینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): دیرپا.

     


     

    معنی پا در فرهنگ معین

    ( اِ. ) ۱ – حریف در قمار و کارهای دیگر. ۲ – عهده ، ذمه .
    پی بودن (پِ. دَ ) (مص ل . ) مراقب بودن ، کاری را دنبال کردن .
    [ په . ] ( اِ. ) = پای : ۱ – یکی از اندام های بدن از بیخ ران تا سرپنجه . ۲ – واحدی برای طول برابر با یک قدم متوسط ، گام . ۳ – بخش پایین هر چیزی . ۴ – اساس ، پایه . ۵ – (کن . ) تاب و توان ، نیرو. ، این ~ آن ~ کردن (کن . ) مردد بودن ، دو دل بودن . ، سر

     


     

    معنی پا در لغتنامه دهخدا

    پا. ( اِ ) رِجل. از اندامهای بدن و آن از بیخ ران تا سر پنجه پای باشد شامل ران و زانو و ساق و قدم. پای. و گاه بمعنی قسمت زیرین پا آید که عرب قدم گوید و آن از اشتالنگ تا نوک ابهام است :
    با جهل شما درخور نعلید بسر بر
    نه درخور نعلی که بپوشیده به پائید.

    ناصرخسرو.

    در این میان بهتر بنگریست هر دو پای خود بر سر چهار مار دید. ( کلیله و دمنه ).
    پا تهی گشتن به است از کفش تنگ
    رنج غربت به که اندر خانه جنگ.

    مولوی.

    پای پیش و پای پس در راه دین
    می نهد با صد تردد بی یقین.

    مولوی.

    || گام. خِطوه. قَدم. || کنار. قسمت تحتانی چیزی چون بنا یا دیوار و درخت و هر چیز دیگر. بن. بنیاد. تحت. مقابل فوق. پائین. تَک. تَه. اَسفل. ( غیاث اللغات ) : برو بخانه شو چو او بیاید اینجا آی به پای خضرا. ( تاریخ سیستان ). بر خضراء کوشک یعقوب نشستی تنها تا هرکه را شغلی بودی به پای خضرا رفتی سخن خویش… با او بگفتی. ( تاریخ سیستان ). گفتا به پای مناره کهن بودی ؟ گفتا بودم. ( تاریخ سیستان ).چون بر رعیت زیادت و بیدادی باشد تدبیر خویش به پای مناره کهن کنند. ( تاریخ سیستان ).
    در اوراق سعدی چنین پند نیست
    که چون پای دیوار کندی بایست.

    سعدی.

    مده جام می و پای گل از دست
    ولی غافل مباش از دهر سرمست.

    حافظ.

    در زیر شاخ و پای درختان میان باغ
    دینار توده توده کند پیش باغبان.

    ؟

    || محل. جای ، چنانکه در پاتوغ. || تمکین و استقرار و تاب و طاقت. ( غیاث اللغات ).
    – امثال :
    از پا پس میزند با دست پیش می کشد ، نظیر: از بام خواندن و از در راندن و:
    چه خوش نازیست ناز خوبرویان
    ز دیده رانده را دزدیده جویان
    بچشمی خیرگی کردن که برخیز
    بدیگر چشم دل دادن که مگریز.

    نظامی.

    از پا راه بروی کفش پاره میشود از سر کلاه ؛ زیان هر دو طرف امر مساوی است.
    پا از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم ، نظیر:
    پا به اندازه گلیم دراز باید کرد.
    زین سرزنش که کرد ترا دوست حافظا
    بیش از گلیم خویش مگر پا کشیده ای.

    حافظ.

    مکن ترک تازی بکن ترک آز
    بقدر گلیمت بکن پا دراز.

     


     

    معنی پا در فرهنگ فارسی

    ( اسم ) ۱ – جزئی از بدناز بیخ ران تا سر پنجه شامل : ران زانو ساق قدم پای رجل . اندام تحتانی در انسان و حیواناتی که روی دو پا حرکت میکنند و اندام خلفی در حیوانات ذی فقار . پاها در انسان و ذی فقاران دیگر یکزوجند که بوسیل. کمربند خاصره به تنه در محل مفصل رانی خاصره یی چسبیده اند و از سه قسمت : ران و ساق و کف پا که شامل انگشتان نیز میباشد تشکیل شده اند . پاها در تیره های مختلف حیوانات بر حسب شکل زندگی محیط و تغذیه و حرکت باشکال مختلف در میایند و در حیوانات آبزی باله های خلفی شنا را تشکیل میدهند . ۲ – قسمت زیرین پا که عرب آن را قدم گوید و آن از شتالنگ تا نوک ابهام پاست . ۳ – مقیاس طول برابر با یک قدم متوسط گام قدم خطوه . ۴ – قسمت سفلای چیزی پایین تک ته اسفل زیر زیرین مقابل بالا زبر زبرین : بپای تپه رفتم . ۵ – اساس و پای. چیزی چون بنایا دیوارو غیره بن بنیاد بیخ اصل . ۶ – تاب توان قوت قدرت طاقت ( مقاومت ) توضیح ۱ – ( پا ) به ( پاها ) فقط جمع بسته شود . ۲ – مصغر ( پا ) ( پایک ) است. ترکیبات فعلی از پا افتادن .۱ – خسته شدن بسبب راه رفتن بسیار. ۲ – فرسوده شدن ضعیف شدن از کار افتادن. یا از پا داشتن. بر پا داشتن : ( بیا بزم شادی بر او بریم بداریمش از پا و مامی خوریم . ) ( اسدی ) یا از پا در آمدن.۱ – باخر رسیدن بنهایت رسیدن . ۲ – ضعیف شدن . ۳ – مردن . یا از پا نشستن. بسبب بستوه آمدن از قیام نشستن نشستن و ساکت و بی حرکت شدن . یا از پا ننشستن . دست از فعالیت نکشیدن تا رسیدن بمقصود . یا این پا آن پا کردن . مردد بودن دودل بودن . یا پا از پا برنداشتن. یک جا ثابت ایستادن. یا پا از جایی کشیدن. بدانجا نرفتن . یا پا از سر نشناختن . با استیاق سوی مقصود رفتن . یا پا از گلیم خویش دراز تر کردن . از حد خویش درگذشتن . یا پابه پای کسی راه رفتن. قدم بقدم با او راه رفتن . یا پا بر زمین زدن . ۱ – پا بر زمین زدن.۱ – پا بر زمین کوفتن.۲ – بیصبری کردن ناشکیبایی کردن . یا پا بریدن از جایی . دیگر بدانجا نرفتن . یا پا بسن گذاشتن . مسن شدن بالا رفتن سن شخص .یا پا بسنگ آمدن کسی را. بدشواری و مانعی بر خوردن وی پیش آمدن مخاطره ای او را. یا پا پیش گذاشتن . اقدام کردن بامری . یا پا توی کفش کسی کردن.۱ – با او در افتادن بازار او برخاستن . ۲ – ازوی بد گفتن . یا پا در کفش کسی کردن . یا پا در هوا ماندن . بدون تکلیف ماندن . یا پا را توی کفش کردن . روی عقید. خود پا فشاری کردن لجاج ورزیدن اصرار کردن در امری و عقیده ای . یا پا را در یک کفش کردن . یا پا را کج گذاشتن . کار زشت و ناپسند کردن . یا پا روی پا بند نشدن . بسیار خوشحال بودن . یا پا روی حق گذاشتن . یا پا روی دم کسی گذاشتن . ویرا بر اثر آزار و ایذائ بکینه جویی بر انگیختن او را اذیت کردن . یا روی پای خود ایستادن. ۱ – مستقل بودن متکی بخود بودن . ۲ – باستقلال کارها را انجام دادن. یا پای خود را جای پای دیگری گذاشتن. از او تقلید کردن . یا پای خود را کنار کشیدن . دخالت نکردن . یا پای کسی باز شدن بجایی . بانجا آمد و رفت کردن وی . یا پای کسی را توی دو آوردن . او را وارد میدان نمودن . یا دو پا داشتن دو پا هم قرض کردن . بچابکی گریختن .
    نام کرسی پادکاله

    معنی پ در دانشنامه آزاد فارسی

    پا (آناتومی). پا (زیست شناسی)
    پا
    پا
    پا
    از اعضای بدن. هنگام ایستادن تکیه گاه محکمی برای وزن بدن است و هنگام راه رفتن و دویدن مانند تختۀ پرش عمل می کند. عملکرد رانشی پا به علت قرارگرفتن استخوان ها به صورت دو قوس طولی است که مثل ضربه گیر عمل می کنند. زمانی که فشار وزن به این قوس ها وارد می شود، این دو کمی باز می شوند و با برداشته شدن فشار به حالت اولیه باز می گردند. در حالت ایستاده، وزن بدن عمدتاً به واسطۀ پاشنۀ پا و سراستخوان های کف پا، درست در عقب انگشتان پا، تحمل می شود. هنگام راه رفتن، ابتدا وزن به پاشنه منتقل می شود و سپس در طول لبۀ خارجی پا به جلو منتقل می شود. با بلندشدن پاشنه از روی زمین، محل تحمل وزن در کف پا از سر استخوان های خارجی کف پا، به سر استخوان های داخلی کف پا و در نهایت سر استخوان کف پا منتقل می شود که مقابل شست پا است. شست پا آخرین فشار را برای بلندشدن پا به زمین وارد می کند. هنگام دویدن، پاشنۀ پا با زمین تماس پیدا نمی کند و وزن فقط از راه انتهای دور قوس های طولی به زمین منتقل می شود. قوس های طولی در این حالت با جمع شدن فشار حاصل از انگشتان داخلی را تقویت می کنند. قوس های کف پا با درهم قفل شدن استخوان ها، انقباض عضلات، و رباط های قویحفظ می شوند. اگر رباط ها کش بیایند و شل شوند، بخشی از قوس ازبین می رود و این امر به صاف شدن کف پا می انجامد. در حالت ایستاده، پا به طور طبیعی عمود بر ساق است و می توان آن را با حرکت مفصل مچ پا به طرف بالا (خم به طرف پشت) یا پایین (خم به طرف کف پا) حرکت داد یا کف پا را به طرف داخل (چرخش به داخل) و خارج (چرخش به خارج) چرخاند. برای این حرکت ها همۀ استخوان های پا مثل یک واحد حول تالوس، بالاترین استخوان مچ

    wikijoo: پا_(آناتومی)

     


     

    پیشنهاد و نظر شما برای معنی پا

    در بخش دیدگاه، نظر خودتان را درباره‌ی این مطلب بنویسید. اگر نقصی می‌بینید، سعی کنید مطلبمان را کامل کنید. و اگر پیشنهاد تازه‌ای دارید، پیشنهادتان را اضافه کنید.

     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه

    نامه های احمد شاملو

    معنی پ


     

    معنی پا در دانشنامه ویکی پدیا

    پا یا اندام تحتانی یا لِنگ قسمتی از بدن جانوران است که بدن را بالاتر از زمین نگه می دارد و برای حرکت استفاده می شود.پای انسان یک شاهکار مهندسی بیومکانیک است که مانند بسیاری دیگر از دارایی های با ارزش ما قدر آن شناخته نیست تا وقتی که به علتی دچار بیماری یا آسیب شود. یک انسان به طور متوسط در طول عمرش مسافتی به اندازه دو بار دور کره زمین را با پاهای خود راه میرود و اگر بطور درستی از آن ها مراقبت شود میتوانند کار خود را به خوبی تا آخر عمر آنجام دهند.
    کف پا
    قدم (پا)
    منظور از پا قسمتی از اندام تحتانی است که پایینتر از ساق و مچ قرار گرفته است و شامل پاشنه، کف پا، پنجه و انگشتان است.
    مردمان قدیم از پا به عنوان قلب دوم انسان یاد می کردند. آن ها نقاطی از پا را مرتبط با حواس پنجگانه میدانستند .
    مثلاً محدوده بین انگشت سوم الی پنجم را با چشم و یا پاشنه را با عصب سیاتیک مرتبط دانسته و امروزه نیز بسیاری از محققان بر این باور اند.در بدن، پاها یکی از حیاتی ترین اعضای بدن انسان است که معروف به قلب دوم است. زمانی همین پاها علایمی از خود بروز می دهد که نشانه سلامت کل بدن بوده و از روی این علایم می توان از وجود مشکلی پی برد. قسمت پایین پا که از بدن حیوان دورتر عضوی متصل شده که تمام وزن بدن بر روی آن قرار می گیرد و آن قسمت بر روی زمین قرار می گیرد.

     

    پا (پا). مختصات: ۱۱°۳۳′ شمالی ۳°۱۵′ غربی / ۱۱٫۵۵۰°شمالی ۳٫۲۵۰°غربی / 11.550; -3.250
    باله
    پا شهری در شهرستان پا در استان باله در بورکینافاسوی جنوبی است و جمعیت آن ۸۶۴۹ نفر است.

     

    پا 1

    wiki: پا (پا)

     

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *