باب

معنی باب

  • معنی باب به همراه کلمات هم قافیه، و برابر پارسی آن در فرهنگ لغت دهخدا، فرهنگ لغت معین، فرهنگ فارسی عمید، دانشنامه آزاد فارسی، تلفظ باب در گویش ها و لهجه ها.

     

    معنی باب

     

    رایج، رسم، در، دروازه.

     


     

    مترادف باب

     

    رایج، رسم، متعارف، متداول، مد، مرسوم، معمول، در، دروازه، بارگاه، سرا ، دریچه، پنجره، بخش، فصل، مدخل، اب، بابا، پدر ، خاص، مخصوص، ویژه، باره، خصوص، فقره، مورد، بغاز، تنگه، درخور.

     


     

    متضاد باب

     

    کلبه، مام، مادر، ام.

     


     

    برابر پارسی

     

    در، دروازه.

     


     

    هم قافیه با باب

     

    صواب- ثواب – سراب- کباب- حساب- عذاب- خراب- شراب- کتاب- جواب- طناب- حباب- عتاب.

     


     

    معنی باب در فرهنگ عمید

     

    واحد اندازه گیری طول، تقریباً برابر با ۶ گز.
    ۱. درخور، شایسته: باب روز.
    ۲. رایج: به بازاری که دلال است دلدار / متاع ناله هم باب است بسیار (زلالی: لغت نامه: باب ).
    ۳. (اسم ) موضوع، باره، مورد: در این باب.
    ۴. (اسم ) قسمتی از یک کتاب که دارای استقلال نسبی باشد، فصل.
    ۵. (اسم ) (جغرافیا ) = بُغاز
    ۶. (اسم ) [جمع: اَبواب] [قدیمی] در، دروازه.
    * باب دندان: [مجاز] چیزی که مطابق میل و پسند کسی باشد.
    * باب طبع: موافق میل، به دلخواه.
    پدر: به گیتی نه فرزند مانَد نه باب / تو بر سوک باب ایچ گونه متاب (فردوسی۲: ۱۵۶۴ ).

     


     

    معنی باب در لغتنامه دهخدا

     

    باب. ( اِ ) بابا. پدر. اَب. والد. مقابل مام ، مادر، که بعربی والد گویند و به این معنی بلغت زند و پازند با بای فارسی باشد. حکیم سنائی گفته :
    هر دو را در جهان عشق طلب
    پارسی باب دان و تازی اَب.
    ( از جهانگیری ).
    بفتح اول به الف کشیده و سکون موحده تحتانی بمعنی پدر باشد و در لغت زند و پازند بمعنی اول ( پدر ) بجای موحده تحتانی آخر بای پارسی آمده. ( هفت قلزم ). مؤلف آنندراج آرد: بمعنی پدر آمده است. خاقانی گفته :
    مرا گریز ز خانه بخانقاه بود
    چو کودکی که بمادر گریزد از بر باب.
    خواجه جمال الدین سلمان در مرثیه امام حسین علیه السلام آرد:
    در حق باب شما آمد علی بابها
    هر کجا فصلی درین بابست در باب شما.
    باب بزرگوارت ، اجداد نامدارت
    دانسته اند بر خود انفاس من همایون.
    || و باب بلغت ژند و پاژند کنایه از آتش است که آتش پرستان از روی تعظیم آتش را مکرمترین همه اشیا می پندارند و لهذا بنام پدر موسوم سازند. ( آنندراج ). و رجوع به انجمن آرا و فرهنگ نظام شود :
    یکی ترک تیری بر او [ شیدسپ ] برگشاد
    شد آن خسرو شاهزاده بباد
    دریغ آن شه پروریده بناز
    شد و روی او باب [ گشتاسب ] نادیده باز.
    فردوسی.
    سدیگر بپرسیدش افراسیاب
    از ایران و از شهر و از مام و باب.
    فردوسی.
    پسر گفت کای باب فرخنده رای
    چو دشمنش کردی بپرداز جای.
    فردوسی.
    نماند برو بوم و نی مام و باب
    شود پست رودابه و رود آب.
    فردوسی.
    ببوسید روی زمین زال زر
    بسی آفرین خواند بر باب بر.
    فردوسی.
    مرا بی پدر داشت بهرام [چوبینه ] گرد
    دو ده سال زانگه که بابم بمرد.
    فردوسی.
    همه شهر ترکان ترا بس نبود
    چو باب تو اندر جهان کس نبود.
    فردوسی.
    بگیتی نه فرزند ماند نه باب
    تو بر سوک باب ایچ گونه متاب.
    فردوسی.
    سه اندر شبستان گرسیوزند
    که از مام و از باب باپروزند.
    فردوسی.
    از آن سو خرامید تا رزمگاه
    سوی باب کشته همی جست راه.
    فردوسی.
    که این تاجور شاه لهراسبست
    که باب جهاندار گشتاسبست.
    فردوسی.
    ز پیش پدر بازگشت او بتاب
    هم از بهر تاج و هم از گفت باب.
    فردوسی.
    بدو گفت من خویش گرسیوزم
    که از مام و از باب باپروزم.
    فردوسی.
    که ای باب شیراوژن پهلوان
    کجا پیل با تو ندارد توان.
    فردوسی.
    اگر نام پرسی تو برزوی نام
    چنین خواندم شاه و هم باب و مام.
    فردوسی.
    گر آزار بابت نبودی ز پیش
    ترا دادمی چیز از اندازه بیش.
    فردوسی.
    بدو گفت شاها مرا باب و مام
    همی گوش بسترنهادند نام.
    فردوسی.
    بدو گفت شیدسب کای جان باب
    تو خردی مرو سوی او باشتاب.
    فردوسی.
    سر بابت از مغز پرداختند
    مرآن اژدها را خورش ساختند.
    فردوسی.
    گر از نام پرسیم برزوست نام
    چنین خواندم شاه و هم باب و مام.
    فردوسی.
    فراوان سخن راند از افراسیاب
    ز درد دل خویش وز رنج باب [ سیاوش ].
    فردوسی.
    چنین گفت [ بیژن با گیو ] کای باب پیروزگر
    تو برمن بسستی گمانی مبر.
    فردوسی.
    دریغا که باب من آن پهلوان [ گیو ] بماند ز هجران من ناتوان.
    فردوسی.
    که کیخسرو ایدر بدان سان شدست
    که گوئی برباب مهمان شدست.
    فردوسی.
    بدان رفت لرزان بدی مام و باب
    اگر تافتی بر سرش آفتاب.
    فردوسی.
    گر بیارند و بسوزند و دهندت بر باب
    تو بسنگ تکژی نان ندهی باب ترا.
    لبیبی.
    تابناکند ازیرا که دو علوی گوهرند
    بچگان آن به نسبت که ازین باب گرند.
    منوچهری.
    یک بارطبع آدمیان گیر و مردمان
    گر آدم است بابت و فرزند بابکی.
    اسدی.
    اینجهان خوابست ، خواب ای پور باب
    شاد چون باشی بدین آشفته خواب
    روشنی چشم مرا خوش خوش ببرد
    روشنیش ای روشنائی چشم باب.
    ناصرخسرو.
    وز آنجا در جهان مردمت خواند
    ز راه مام و باب مهربانت.
    ناصرخسرو.
    وز باب و ز مام خویش بربودش
    تا زو بربود باب و مامش را.
    ناصرخسرو.
    همچو لؤلؤ کند، ای پورترا علم و عمل
    ره باب تو همین است برو بر ره باب.
    ناصرخسرو.
    عطسه او آدم است ، عطسه آدم مسیح
    اینت خلف کز شرف عطسه او بود باب.
    خاقانی.
    خرسندی من دل دهدم گر ندهد خلق
    سیمرغ غم زال خورد گر نخورد باب.
    خاقانی.
    گر بخوانی باب و مامت را بنام
    نعمت حق بر تو می گردد حرام.
    عطار.
    اگر باب را سایه رفت از سرش
    تو در سایه خویشتن پرورش.
    بوستان.
    – بی باب ؛ در تداول عوام ، به معنی بی پدر باشد.
    || درخور. لایق. شایسته. سزاوار. بسکون بای ابجد بمعنی شایسته و درخور باشد چنانکه گویند: فلانی باب فلانی است ؛ یعنی شایسته فلانی است. ( برهان ). و در ترکی و فارسی بمعنی شایسته و برابر و درخور و لایق. ( غیاث ) ( آنندراج ).
    – باب دندان کسی بودن ؛ ملایم دندان او بودن : پلو پخت باب دندان پیرهاست.
    || رسم. معمول. راه. طریق. طریقه. متداول. متعارف.
    – باب بودن یا نبودن ؛ مرسوم و معمول و متداول وقت بودن یا نبودن. مد بودن یا نبودن ، مقابل ، ناباب : جبه ، لباده ، حالا باب نیست. این کار میان ما باب نیست.
    || بمعنی رایج و مرغوب :
    بیازاری که دلال است دلدار
    متاع ناله هم بابست بسیار.
    زلالی.
    در مملکت وسیع رحمت
    هر جنس که می برند بابست.
    صائب.
    بباد صرف کنی اشک آه را بیوقت
    که این متاع گرانمایه باب صبحدم است.
    صائب ( از آنندراج )
    – باب محلی بودن ؛ در آنجا بازار و رواج و مشتری بسیارداشتن.
    – نوکرباب : از طبقه نوکر. چاکر پیشه : فلان نوکربابست. رجوع به نوکرباب در ردیف خود شود.
    باب. ( ع اِ ) به عربی در خانه را گویند. ( برهان ). در تازی در خانه را گویند. ( هفت قلزم ). در. ( صراح اللغه ) ( ترجمان القرآن علامه جرجانی نسخه خطی مؤلف ص 24 ) ( شرفنامه منیری ). در عربی دروازه باشد. ( غیاث ) ( آنندراج ). ج ، ابواب ، ابوبه. ( صراح اللغه ). ج ، ابواب ، بیبان ، ابوبة، و جمع اخیر نادرست. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( فرهنگ نظام ) : الجاعل لکل اجل کتاباً و لکل عمل باباً. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298 ). مابین الباب والدار نزاع بنشود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 408 ).
    چند گریزی ز حواصل درین
    قبه بی روزن و باب ای غراب.
    ناصرخسرو.
    حرمت تو سخت بزرگست از آنک
    در تو دعا را بگشایند باب.
    ناصرخسرو.
    وز بابهای علم نکو دررس
    مشتاب بی دلیل سوی دریا.
    ناصرخسرو.
    این در بسته تو بگشای که بابیست عظیم.
    ( مجالس سعدی ).
    تو در خلق میزنی همه وقت
    لاجرم بی نصیب ازین بابی.
    سعدی.
    ابروی تو از بهشت بابی
    دل بر نمک لبت کبابی.
    سعدی ( ترجیعات ).
    حیات سعدی آن باشد که بر خاک درت میرد
    دری دیگر نمیدانم ، مکن محروم ازین بابم.
    سعدی ( بدایع ).
    || بتمام : یک باب دکان ؛ یک دکان. یک باب خانه ؛ یک خانه. یک باب حیاط؛ یک عمارت. ( فرهنگ نظام ). || قسمتی از قسمتهای کتاب که بفصول تقسیم شود. ج ، ابواب. باب کتاب. ( شرفنامه منیری ). فصل کتاب. ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ) :
    به همه کار امامی به همه فصل تمام
    به همه باب ستوده به همه علم علیم.
    فرخی.
    در تاریخ گذشته بیاورده ام دو باب در آن از حدیث این پادشاه بزرگ. ( تاریخ بیهقی ). پیش از این باب باز نموده ام. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 407 ). و آنچه از جهت پارسیان بدان الحاق افتاده است شش بابست. ( کلیله و دمنه ). و التماس او بر این مقصور گشته است که بنام او در این کتاب بابی وضع کرده آید مفرد. ( کلیله و دمنه ). و بزرجمهر بحضور برزویه و تمام اهل مملکت این باب بخواند. ( کلیله و دمنه ). در این باب اشارت کرده است بحال دو عاقل زیرک. ( کلیله و دمنه ). و از آن اصل که هندوان کرده اند ده بابست. ( کلیله و دمنه ). و این کتاب کلیله و دمنه شانزده بابست. ( کلیله و دمنه ). و بزرجمهر این باب بر آن ترتیب که مثال یافته بود بپرداخت. ( کلیله و دمنه ).
    ندانسته از دفتر دین الف
    نخوانده بجز باب لاینصرف.
    سعدی ( بوستان ).
    نگویند از سر بازیچه حرفی
    کز آن پندی نگیرد صاحب هوش
    و گر صد باب حکمت پیش نادان
    بخوانند، آیدش بازیچه در گوش.
    سعدی ( گلستان ).
    چون این کاخ دولت بپرداختم
    بر او ده در از تربیت ساختم
    یکی باب عدلست و تدبیر و رای…
    دوم باب احسان نهادم اساس…
    سوم باب عشق است و مستی و شور…
    سعدی ( بوستان ).
    || باره ٔ. خصوص. حق. بخش. مبحث. مسئله ٔ. مقوله :
    دلیری کن و جنگ شیران بسیچ
    نباید که گیری از این باب هیچ.
    فردوسی.
    ازین باب چندانکه دانی بگوی
    چو با اوتو رو اندر آری بروی.
    فردوسی.
    پیش سلطان جهان از همه بابی که بود
    سخن آن است که او گوید باقی همه باد.
    فرخی.
    مزد یابد که کند سعی درین باب همی.
    منوچهری.
    نه من نیز کمتر از آن شاعرانم
    بباب مدیح و بباب معانی.
    منوچهری.
    تا تو بولایت بنشستی چواساسی
    کس را نبود با تو در این باب سپاسی.
    منوچهری.
    این باب پیش گیرم و بازپس شوم و کارهای سخت سلطنت برانم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 362 ). بحضرت خلافت نامه ها نبشته گشت که این احوال و فرمانها خواسته آمد درهر بابی. ( تاریخ بیهقی ). درین تن سه قوه است… و سخن اندر آن باب دراز است که اگر بشرح آن مشغول شود غرض در میان گم گردد. ( تاریخ بیهقی ). گفتم [ بونصرمشکان ] بنده بدانست و آنچه واجب است در این باب کرده آید. ( تاریخ بیهقی ). نصر… ایشان را دستوری داد بشفاعت کردن در هر بابی. ( تاریخ بیهقی ). ناچار چون وی مقدم تر بود آن روز در هر بابی سخن میگفت و ما آنرا به استصواب آراسته می داشتیم. ( تاریخ بیهقی ). و در این باب حکایتی که به نشابور گذشته از جهت غاشیه بیاورم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 363 ). بباب خواجه هیچ قصدی نکردم و کسان وی را نواخته داشتم. ( تاریخ بیهقی ). اگر معتمدی از آن جانب در بابی سخن گوید… بحق جواب دهی. ( تاریخ بیهقی ). آنچه فرمودنی بود در هر باب فرموده آمد. ( تاریخ بیهقی ). جواب دادم در این باب سخت کوتاه اما درشت و دلگیر. ( تاریخ بیهقی ). توفیق صلح خواهم از ایزد عز ذکره در این باب که توفیق آن دهد بندگانرا. ( تاریخ بیهقی ). امیر خلوتی که کرده بود در راه چیزی بیرون داد از این باب. ( تاریخ بیهقی ). خواجه حسن… خزانه بقلعه شادیاخ نهاده بود… و بمعتمد وی [مسعود ] سپرده تا به غزنین برده آید و در این باب تقربی و خدمتی نیکو کرده. ( تاریخ بیهقی ). آن ملوک… که ایشانرا قهر کرد [ اسکندر ]… راست بدان مانست که در آن باب سوگند داشته ست. ( تاریخ بیهقی ). ما [ مسعود ] رأی حاجب را در این باب جز این یافتیم. ( تاریخ بیهقی ). دیگر بار کس سوی من در این باب پیغام نیاردکه گردن زدن فرمایم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 627 ). اشارت وی در این باب نگاهداشته آید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 405 ). در آن باب اگر سخنی گویند آنچه رأی واجب کند جواب داده آید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 213 ). چون پیش امیر از این ابواب چیزی میگفتند و وی میشنود و بدش نمی آمد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 219 ). پس اگر اندراین باب سخنی رود اینک جوابهای جزم است در این مشافهه عرضه کنی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 217 ). هر چه وی [ ابوالقاسم ] گوید همچنانست که از لفظ ما رود که آنچه گفتنی است در چند مجلس با ما گفته است و جوابهای جزم شنیده تا حاجتمند نگردد بدانکه در بابی از ابواب آنچه می باید نهاد اندر آن استطلاع رائی باید کرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 209 ). بوسهل حمدوی مواضعه نبشت در هر بابی با شرایط تمام. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 395 ). بونصر نامه سلطان چنانکه او دانستی نبشت که استاد زمانه بود در این باب. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 374 ).از آن باب آن حالها مقرر گردد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 403 ). چون بر این حال امیر واقف گشت… خالی کرد و در این باب رای خواست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 343 ).صواب آن باشد که رسولی بانام نزدیک خوارزمشاه فرستاده آید و در این پیغام داد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 343 ). در این باب لختی تأمل کردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 358 ). امیرمسعود در این باب آیتی بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 366 ). در این باب عنایت نامه ای نبشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 365 ). او را در این باب بسیار دقایق است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 366 ). عبدوس را بر اثر تو فرستیم تا عیادت ما برساند و آنچه باید کرد در این باب بکنید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 368 ). وزارت مرا [ حسنک ] دادند و نه جای من بود و بباب خواجه هیچ قصدی نکردم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 182 ). چون بوسهل بسیار در این باب [ قتل حسنک ] بگفت یکروز…. امیر [ مسعود ] گفت… ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 177 ). حق بدست خواجه بونصر است در این باب. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 397 ). با وزیر در این باب سخن گفته آید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 685 ). ایشانرا هر چند این باب مقبول نیامد و دانستند که چون خوارزم آنرا باشد خاری قوی در دل ایشان نشیند جواب نبشتند که صواب اندیشیده است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 692 ). درباب ارتکین که خواهر او را داشت سخنی چند گفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 383 ). جامه های دوخته پیش آوردند و در هر بابی سخن گفت که در آن فخر است و همچنان درباب مرکبان خاصه. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 377 ). زنادقه و قرامطه را بر باید انداخت و سنت پدر یمین الدولة والدین در این باب نگاه بایدداشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 377 ). امیر سخت تافته بود ، گفت : نرفته است از این باب چیزی که دل بدان مشغول باید داشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 323 ). گفتم زندگانی خداوند دراز باد این باب درتوان یافت اگر چیزی دیگر نرفته است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 323 ). چون ویرا [ بوسهل ] نشانده آید این گناه در گردن وی کردن سزد پس در این باب نامه توان نبشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 330 ). از روی سلامت نیست و استقامت عزیمت و استمرار هواداری در این باب… ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316 ). ناچار چون وی مقدم تر بود آن روز در هر بابی سخن می گفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334 ). منکه بونصرم باری هر چه امیر محمد مرا بخشیده است… هم امروز بخزانه بازفرستم پیش از آنکه تسبیب کنند و آب بشود که سخن گفتن در چنین ابواب فایده نخواهد داشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 259 ). بیغلان به سلطان رسیدند و باز نمود [ خواجه احمد ] آنچه در هر بابی کرده بود امیر را سخت خوش آمد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 246 ). و در بابهای دیگرآنچه فرمان عالی بود و منشور و جواب مواضعه آماده است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 271 ). و بوسهل در زبان مردمان افتاد و از وی دیدند همه هرچند که یاران داشت دراین باب. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261 ). شغلهای سالاری از تجمل و آلت و غلام و جز آن همه درست کرد چنانکه دیده بود و آموخته که در چنین ابواب آیتی بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 272 ). طاهر باب باب بازمیراند و باز می نمود. ( تاریخ بیهقی ).
    عقل ز بهر تفکر است درین باب
    بر تن و بر جانت ای پسر سر و سالار.
    ناصرخسرو.
    گفت ازین باب هرچه گفتی تو
    من ندانسته ام صحیح و سقیم.
    ناصرخسرو.
    گوید ملک مرا که عنایت بباب تو
    چندان کنم که جان عدوبا عنا کنم.
    مسعود.
    قوت طبع من کند آسان
    هرچه از باب شعر شد دشوار.
    مسعود.
    دمنه… گفت این باب از حزم دور است. ( کلیله و دمنه ). تا هر باب که افتتاح کردند به تمامت اشباع میرسانیدند. ( کلیله و دمنه ).
    بباب ظلم شدم در جهان عدیم المثل
    شدم عدیم من و ظلم من نگشت عدیم.
    سوزنی.
    راه نفسم بسته شد از آه جگرتاب
    کو همنفسی تا نفسی رانم از این باب.
    خاقانی.
    همه مردم دروغزن دیدم
    راست از هیچ باب نشنیدم.
    خاقانی.
    مرا با من از نیستی هست سری
    دو کس را درین باب محرم ندارم.
    خاقانی.
    سلطان در این باب اجازت فرمود و بغراجق ببوشنج آمد. ( ترجمه ٔتاریخ یمینی ).
    شد از نیرنگ این گسترده دولاب
    عجب درماند و عاجز شد درین باب.
    نظامی.
    چو خسرو گفت بسیاری درین باب
    بزرگان ریختند از دیدگان آب.
    نظامی.
    دروغی نگوئیم در هیچ باب
    بشب باژگونه نبینیم خواب.
    نظامی.
    بگفتم هرچه دانستم درین باب
    تو خواهی نرم باش و خواه بشتاب.
    نظامی.
    باسید عامری درین باب
    گفت آفت نارسیده دریاب.
    نظامی.
    من این سخن نه سزاوار قدر او گفتم
    که سعی در همه بابی بقدر وسع توان.
    سعدی.
    چه حاجت درین باب گفتن بسی
    که حرفی بس ار کار بندد کسی.
    سعدی ( بوستان ).
    چشمم بروی ساقی وگوشم بقول چنگ
    فالی بچشم و گوش در این باب میزدم.
    حافظ.
    صلاح ما همه دام ره است و من زین بحث
    نیم ز شاهد و ساقی بهیچ باب خجل.
    حافظ.
    گاه مستی و گه خرابی تو
    کس نداند که از چه بابی تو.
    اوحدی.
    – درباب ؛ درباره ٔ. درخصوص. درحق ِ. درامر. درکارِ… بمعنی باره و حق نیز هست همچنانکه گویند: درباب فلانی یعنی در حق فلانی و درباره فلانی. ( برهان ) ( هفت قلزم ) ( منتخب ) ( لطائف ) ( غیاث ) ( آنندراج ). حق ِ. ( شرفنامه منیری ) ( فرهنگ نظام ) :
    برداشت کنم آن کسان را که درباب ایشان سیاست فرموده باشم. ( تاریخ بیهقی ).امیر حرکت کرد… بر جانب بلخ… و خوارزمشاه…با وی بود تا درباب وی چه رود. ( تاریخ بیهقی ). و از درگاه ایران محمد و مسعود را درباب غاشیه و جناغ فرمان رسید و تشدیدها رفت. ( تاریخ بیهقی ). رکابدار ندیمی را گفت درباب حاشیه چه میفرماید، ندیم بیامد و بگفت. ( تاریخ بیهقی ). درباب تو امروز سخن رفته است. ( تاریخ بیهقی ). و حیلتها ساختند تا رأی نیکوی او را درباب ما بگردانیدند و وی نیز آنرا که ساختند خریداری کرد. ( تاریخ بیهقی ). بروزگار سلطان محمود بفرمان وی درباب خواجه ژاژ می خائیدم. ( تاریخ بیهقی ). معلوم نیست که درباب حسنک چه رفت. ( تاریخ بیهقی ).رای ما درباب تو نیکوتر رایهاست. ( تاریخ بیهقی ). پس از این بیارم آنچه رفت درباب این بازداشته بجای خویش. ( تاریخ بیهقی ). حاجب کدخدای خویش را نزدیک وی فرستاد و پیغام داد که مجمزی رسیده است از هرات با نامه سلطانی ، فرمانی داده است درباب اسیر بخوبی و نیکویی. ( تاریخ بیهقی ). بازنموده ام پیش از اینکه حاجب بزرگ علی از تکیناباد سوی هرات رفت درباب امیرمحمد چه احتیاط کرد. ( تاریخ بیهقی ). سلطان مثال داده است دربابی دیگر چون روز آهنگ قلعه کردیم تا بخدمت رویم… ( تاریخ بیهقی ). درباب لشکر پایمردیها کردی تا جمله روی بدو دادند. ( تاریخ بیهقی ).امیر گفت… من از وی [ آلتونتاش ] خشنودم و سزای آن کس که درباب وی این محال گفت فرمودیم.( تاریخ بیهقی ). گفتم به شغلی بزرگ میروم چون آن درست شود درباب تو نیز جهد کنم. ( تاریخ بیهقی ). من حکایتی خوانده ام… بیارم اما هول تر از این خوانده ام درباب پیغام و واجب دیدم به آوردن آن. ( تاریخ بیهقی ). گفت بونصر را بگوی آنچه درباب حصیری کرده ای سخت صوابست. ( تاریخ بیهقی ). امیر… جواب داد شفاعت خواجه را درباب ایشان امضا فرمودیم. ( تاریخ بیهقی ). سلطان آن فرمود درباب من بنده… که از بزرگی وی سزید. ( تاریخ بیهقی ). بیارم پس از این که درباب علی چه رفت تا آنگاه که فرمان یافت. ( تاریخ بیهقی ). خواجه بوالقاسم کثیر بدیوان عرض مینشست و درباب لشکر امیر سخن با وی می گفت. ( تاریخ بیهقی ). حیلت میساخت [ آلتونتاش ]… تا رضاء آن خداوند را درباب ما دریافت. ( تاریخ بیهقی ). آن کار بزرگ [ ولیعهدی ] با نام ما [ مسعود ] راست شد و پس از آن… خواست که آن رای نیکو را که درباب ما داده بود بگرداند. ( تاریخ بیهقی ). پس از الحاح که کردی ترا اجابتی کردیم درباب قاسم. ( تاریخ بیهقی ). دوش سوگند خورد که درباب وی سخن نگوید تا هر چه خواهم کنم. ( تاریخ بیهقی ). چون قصد ری کرد [ محمود ]… و حاجب از گرگانج بکرمان آمد و درباب ما برادران بقسمت ولایت سخن رفت چندان نوبت داشت. ( تاریخ بیهقی ). اگر معتمدی از آن جانب دربابی سخن گوید از آن ابواب از آن نیکوتر بشنوی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 211 ). ایضاً دستورالعملی درباب دیگر. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 213 ). مشافهه ای دیگر است با وی [ ابوالقاسم ] دربابی مهمتر که اگر اندر آن باب سخن رود عرضه نکند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 209 ). آن خیانتها که وی کرد درباب خوارزمشاه و بابهای دیگر بسنده نیست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 395 ). چون حساب وی فصل شود آنچه رای واجب کند درباب وی فرموده آید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 395 ).بوالفتح رازی را بخواند و خالی کرد و گفت درباب تو امروز سخن رفته است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 342 ). اگر بودستی خواجه بزرگ بدین جای نیستی بدان قصدهای بزرگ که کرد درباب وی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 369 ).از درگاه ایران محمد و مسعود را درباب غاشیه و جناغ فرمان رسید.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 366 ).بدان وقت که حسنک از حج به بلخ آمد و ما [ احمد حسن ] قصد ماوراءالنهر کردیم و با قدرخان دیدار کردیم پس از بازگشتن بغزنین ما را بنشاندند و معلوم نه که درباب حسنک چه رفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 178 ). جامه های دوخته پیش آوردند و درهر بابی سخن گفت که در آن فخر است و همچنان درباب مرکبان خاصه. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 377 ). بوسهل زوزنی… تا از غزنین حرکت کردیم وی فسادی کرده بود درباب خوارزمشاه آلتونتاش. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319 ).بااین همه زبان در خداوندان شمشیر دراز میکرد و درباب ایشان تلبیس میساخت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334 ). رأی نیکو را درباب حاجب که مر ما را بمنزله پدر است و عم تباه گردانید [ بوسهل ]. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334 ). گفتند [ غلامان و نزدیکان محمود به مسعود ] زندگانی خداوند دراز باد سلطان پدر درباب تو سخت بد است و میخواهد که ترا فرو تواند گرفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 129 ). درباب وی [ شتربه ] تا این غایت جز نیکوئی و خوبی جایز داشته نشده است. ( کلیله و دمنه ). این ساعت تعریک این جنایت و تأدیب این بی خویشتنی درباب تو تقدیم کنم. ( سندبادنامه ص 125 ).
    بگفتیم در باب احسان بسی
    ولیکن نه شرطست باهرکسی.
    سعدی ( بوستان ).
    – از هرباب ؛ از هر در. هر قسم و هر گونه. انوری گوید:
    دوش با یار خویش میگفتم
    سخن دوستدار از هر باب.
    ( آنندراج ).
    نیست نقاش و شبه بنگارد
    صورت هرچه بیند از هر باب.
    مسعودسعد.
    – از باب فلان ؛ ازقبیل فلان و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته. ( آنندراج ).
    || نهایت.ابتدای چیزی. در حساب حدود، بمعنی غایت است. ( منتهی الارب ). در حساب و کتاب نهایت چیزی و ابتدای چیزی باشد. ( آنندراج ). || بمعنی بارگاه سلاطین. ( آنندراج ). || در اصطلاح جغرافی ، تنگه و آب نای میان دو دریا. ( فرهنگ نظام ). باب برنگ ، رجوع به برنگ شود. || باب السماء؛ راه کاهکشان. ( مهذب الاسماء ). || باب القوم ؛ سردار ایشان. ( آنندراج ). || واحد طول : شصت گز زمین بذراع هاشمیه که آن گزیست و دو دانگ گز.آن مقدار را بنزدیک اهل حساب و اصطلاح ایشان اشل گویند و اشل ده باب بود و بابی عبارت از شش گز. ( تاریخ قم ص 109 ).
    || و گاه به صورت ترکیب با کلماتی نظیر، به ، در، فتح و امثال آن جمع شود: بباب ، در باب ( امثله آن گذشت )، فتح باب :
    آفتاب از کفش به تب لرز است
    کانجم جود فتح باب کند.
    خاقانی.
    زان نظر کشت زرد عمر مرا
    تا ابد فتح باب دیدستند.
    خاقانی.
    جهان کشت زرد وفا دارد آوخ
    کز ابر کرم فتح بابی نبیند.
    خاقانی.
    گفته نا گفته کند از فتح باب
    تا از آن نی سیخ سوزد نی کباب.
    مولوی.
    رجوع به فتح باب شود.
    باب. ( معرب ، اِ ) معرب پاپ. ( دزی ج 1 ص 47 ).
    باب. ( اِخ ) فرقه سبعیه از باب ، علی بن ابیطالب علیه السلام را خواهند و از ابواب گروه دعوت کنندگان سوی کیش خود را مقصوددارند. || هر یک از وکلای امام دوازدهم درغیبت. و آن درجه ای میان حجت جزایر و امام بوده است و شاید همان «حجت اعظم » باشد که طریقه صباحیه ( پیروان حسن صباح ) بعنوان رئیس مجلس دعوت در مصر «داعی الدعاة» نامیده میشد که ظاهراً «باب » امام زمان و دربان دعوت او منظور است و از کتب ایشان درست واضح نیست که آیا «باب » که مرتبه آن بالاتر از حجت است از میان خود حجتهای دوازده گانه انتخاب میشده و یکی از آنها بوده یا غیر از دوازده حجت بوده است. ( تقی زاده مقدمه ٔدیوان ناصرخسرو ص مح و پاورقی شماره ٔ1 همان صفحه ).
    باب. ( ع اِ ) در نزد پزشکان باب اطلاق می شود بر اولین رگی که میروید از مقعر کبد برای جذب غذا بسوی خود و آن رگیست بزرگ که هر یک از طرفین آن بشعبه های بسیار منشعب می شود چنانکه در بحرالجواهر مسطور است. نام رگی است که از جانب مقعر جگر رسته است. ( ذخیره خوارزمشاهی ). رجوع به طالع من الکبد شود. نام عرقی ساکن که جانب مقعر کبد رسته است و نفع اکثری او جذب غذا به کبد باشد. ( قانون ابوعلی ). هو اول عرق ینبت من مقعر الکبد، لجذب الغذاء الیه و هو عرق کبیر ینشعب کل واحد من طرفیه الی شعب کثیرة، فمایکون متصلة بالکبد یتصغر شعبهاو یتضایق جداً لکثرة الانشعاب الواقع فیه حتی لایخلو شی من الاجزاء المحسوسة للکبد عن شعبة منه فینفذ لطیف الکیموس بتلک الشعب الی جمیع الکبد و یصیر کله ملاقیاً لکلها و ینهضم و یستحیل الی الاخلاط الاربعة. ( بحر الجواهر ). || علما و مصنفان از کلمه باب منظورشان مسائل متعدده ای از جنس واحد، یا نوع واحد، و یا صنف واحد میباشد و از کتاب مسائل متعدده ای از جنس واحد خواهند. و از فصل مسائل متعدده ای از صنف واحد. و از منشوره و شتی بابها یا از اصناف مختلفه اراده کنند. || نزد علماء علم جفر، باب اطلاق میشود بر حروف هجائیه که بترتیب مخصوص مرتب باشد و آن ترتیب را بیت و سهم نیز نام گذارند میگویند باب کبیر باشد و صغیر و متصل ، اما باب کبیر بیست و نه حرفست و آن این است : ا. ب. ت. ث. ج. ح. خ. د. ذ. ر. ز. س.ش. ص. ض. ط. ظ. ع. غ. ف. ق. ل. م. ن. و. ه. لا. ی.
    و اما باب صغیر مبنی است بر بیست و دو حرف و آن این است : ا. ب. ج. د. ه. و. ز. ح. ط. ی. ک. ل. م. ن. س. ع. ف. ص. ق. ر. ش. ت.
    و باب متصل نیز بیست و دو حرف و آن این است : ب. ت. ث. ج. ح. خ. س. ش. ص. ض. ط. ظ. ع. غ. ف. ق. ک. ل. م. ن. ه. ی. پس در باب صغیر این هفت حرف نیست : ث. خ. ذ. ض. ظ.غ. لا. و در باب متصل این هفت حرف نیست : ا. د. ذ. ر.ز. و. لا.
    باب. ( ع اِ ) از اعلام مردان عربست. || ( اِخ ) نام اسب زیادبن ابیه. ( منتهی الارب ).
    باب. ( اِخ ) نام دهی است از بخارا و آنرا بابة نیز گفته اند. ( از معجم البلدان ) ( مراصد الاطلاع ). || شهر کوچکی است در طرف وادی بطنان از اعمال حلب. از آنجا تا منبج دو میل و تا حلب ده میل است. ( معجم البلدان ). قریه ای از حلب. ( منتهی الارب ). || یا باب جبول و در قدیم باب بزاعه. مؤلف قاموس الاعلام ترکی گوید: نام قصبه قضائیست درسنجاق و ولایت حلب به 37 هزارگزی مشرق حلب دارای 2500 تن نفوس ، یک باب مدرسه یکباب جامع بزرگ و چارسوقی دارد، یاقوت حموی گوید: کرباس بسیار زیاد در این قصبه بافته بد مشق و مصر صادر کنند، باغها و باغچه های فراوان و انار و بادنجان آن معروفست. || ( قضای… ) نیز مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: نام قضائی است در ولایت حلب و بانضمام نواحی ابوفلفل و ایلبکلو. و منبج تحتانی مشتمل بر 192 قریه و قریب 30000 تن نفوس مسلم که اکثر آنان عرب و برخی کرد و ترکند. محصولات زمین آن عبارت از انواع و اقسام حبوبات ، میوجات و سبزیجات و مصنوعات آن گلیم و سجاده و نمد و نظایر اینها و پوستین های پوست بره است ، در اندرون قضا 18 باب مکاتب صبیان دائر است و نیز یک دریاچه نمک دارد که سالانه قریب 5 میلیون قیه نمک سفید بسیار لذیذ حاصل شود و دور این دریاچه یک مسافت 18 ساعته تشکیل میدهد. || کوهی است نزدیک هجر از زمین بحرین. ( معجم البلدان ) ( مراصد الاطلاع ) ( آنندراج ). || ظاهراً باب الابواب. ( حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 499 ).
    باب. ( اِخ ) ( 1236 – 1266هَ. ق. ) میرزا علی محمد شیرازی ولادتش در غره محرم سال هزار و دویست و سی و شش قمری ، و در بیست و هفتم شعبان سال هزار و دویست و شصت و شش قمری در تبریز تیرباران شد و اگر این تاریخ ولادت او درست باشد سن وی در وقت قتل سی بوده است. ( وفیات معاصرین بقلم علامه محمد قزوینی در مجله یادگار سال سوم شماره چهارم ).
    بر حسب منابع دیگر: میرزا علیمحمد ( محمدعلی ) شیرازی در غره محرم 1235 یا 36 هَ. ق. ( نهم اکتبر، 1820 م. ) در شیراز متولد و در 27 شعبان سال 1266 هَ. ق. ( نهم ژوئیه سال 1850 م. ) در نزدیکی ارگ تبریز در سن سی سالگی تیرباران شده است. در طفولیت وی ، پدرش سیدمحمدرضای بزاز وفات کرد و او تحت حمایت عموی خود حاجی سیدعلی تربیت یافت و در سن هفده سالگی براهنمائی دائی خود بشغل پدر مشغول گردید و به بندر بوشهر برای تجارت میرفت ولی چون مجذوب مسائل مذهبی بود در پناه قیافه محجوب و چهره زیبا و حسن خلق وسلوک با مردم توانست عده ای را بسوی خود جلب کند و پس از توقف در بوشهر که بقولی کوتاه و بروایتی طولانی یعنی پنج سال بود به شیراز بازگشت و تجارت را رها کرد و سفری به مکه نمود و بزیارت قبور ائمه توفیق یافت و در مدت توقف خود در کربلا که ظاهراً دو یا سه سال طول کشیده ، در سلک شاگردان و مریدان حاجی سیدکاظم رشتی که از شاگردان شیخ احمد زین الدین احسائی است درآمد و با وجود جوانی مورد توجه استاد که از روحانیون معروف و صاحب نفوذ عصر خود بوده قرار گرفت. ولی مؤلف نقطه الکاف ( ص 110 ) شرکت باب را در درس سیدکاظم رشتی رد می کند و می گوید سه ماه در کربلا بود گاهی بمجلس موعظه او میرفته است و حتی در ص 109 تصریح میکند: «نفسی که امی بوده یعنی سواد عربیت درستی نداشته ». ولی مؤلف بهائیگری میگوید: «بهائیان خواسته اند این راانکار کنند و بگویند باب جز از مکتب ، در جائی درس نخوانده بود ولی این انکار بیجاست ». پس از فوت سیدکاظم گیلانی چون میرزا علی محمد بیش از دیگر شاگردان موردتوجه استاد بود و از طرفی در زهد و ورع استقامت بسیار داشت مورد توجه مریدان قرار گرفت و بسال 1260 هَ. ق. ( 1844 م. ) بسن 24 سالگی تحولی در فکر او پیدا شد و نخست بعنوان مصلح و منجی جامعه دعوی بابیت و سپس دعوی مهدویت کرد. مؤلف نقطة الکاف ( ص 181 ) آرد: خلاصه ذکر، در سنه اول ادعای بابیت نمودند و در سنه دوم که ادعای ذکریت فرمودند مقام بابیت خود را مفوض بجناب آخوند ملا محمدحسین نمودند لهذا ایشان باب گردیدند و در سنه اول باب الباب بودند. این بود که اسم خود را… باو کرم فرمودند که آقا سیدعلی شدند چنانکه…رساله ای در این باب نوشته اند ولی ظاهراً اسم ایشان حسین بود. مریدان باب بتبلیغ عقیده جدید پرداختند و در نقاط مختلف ایران مردم را بدین جدید دعوت کردندو همه جا ندا دردادند که حضرت امام مهدی برای نجات خلق ظهور کرده و زمان آن رسیده که مردم اوامر او را گردن نهند. دولت و علمای ایران که در آغاز امر توجهی نکرده بودند بخود آمدند و علاج واقعه بعد از وقوع کردند و چون باب از مکه به بوشهر آمد در آنجا رحل اقامت افکند. در این زمان حکومت فارس با حسین خان آجودان باشی ملقب به نظام الدوله بود. وی دستور داد تا او را توقیف کردند و تحت الحفظ در 19رمضان 1261 هَ. ق. به شیراز بردند و زیرنظر داشتند و تبلیغ آشکارای آن مرام را منع کردند. مؤلف نقطة الکاف گوید: چون وارد شیراز شد پس از سه روز منع کردند احدی با او ملاقات کندو یا نامه دریافت دارد یا جواب نامه دهد ولی چون پنهانی این امور انجام میشد، در شب 21 ماه رمضان از دیوار خانه بالا رفتند و او را با خالویش بمنزل حاکم آوردند و نسبت بآن حضرت لساناً سوء ادب نمودند و خالوی ایشان را چوب زیادی زدند و اوضاع خانه ایشان را بغارت بردند و قبل از این واقعه حاجی را که بحضرت حبیب معروف بود و آخوند ملا محمدصادق خراسانی را و ملا علی اکبر اردستانی را چوب زیادی زدند و مهار کردند و تازیانه زدند و در بازارها گردانیدند و اخراج بلد نمودند و آن جناب را در خانه داروغه منزل دادند. ( نقطةالکاف صص 112 – 113 ).
    آشکار ساختن دعوت خود: بسال 1260 هَ. ق. در خانه خود در شیراز نخستین بار دعوت خود را به ملاحسین بشرویه ای آشکار ساخت و او بدو گروید و ملقب به باب الباب شد. بنا بنقل مؤلف کواکب الدریه از 1260 تامدت پنج ماه هجده تن از علمای شیخیه به باب ایمان آوردند و آنها بحروف ( حی ) موسوم و موصوف شدند. هجده تن حروف حی ، بنا بنقل مؤلف الکواکب الدریه ( ص 232 و 233 ) عبارتند از:
    1 – حاجی ملا محمدعلی بارفروشی ملقب بقدوس. 2 – ملا حسین بشرویه ای ملقب به باب الباب. 3 – آقا محمدحسن برادر باب الباب. 4 – آقا میرزا محمدباقر از خویشان باب الباب که او را میرزا باقر کوچک گفتند و گویا پسرخالوی باب الباب بوده است. 5 – ملا علی بسطامی که سبب ایمان حاج سیدجواد کربلائی و مبشر و مبلغ در عراق عرب بود. 6 – قرةالعین ، طاهره. 7 – شیخ محمد ابدال. 8 – آقا سیدحسین یزدی ولد آقا سیداحمد معروف بکاتب وحی. 9 – میرزا محمد روضه خوان یزدی. 10 -سعید هندی. 11 – ملامحمد خوئی. 12 – ملا خدابخش قوچانی که بسبب کثرت علم و تحقیق او را ملا علی رازی گفته اند. 13 – ملا جلیل ارومی. 14 – ملا باقر تبریزی که حامل جعبه و قلمدان و الواح نقطه اولی بجهت بهأاﷲ توسط ملا عبدالکریم قزوینی بوده است. 15 – ملا یوسف اردبیلی. 16 – میرزا هادی قزوینی. 17 – میرزا محمدعلی قزوینی و این هر دو برادر بودند و در قلعه طبرسی کشته شدند. 18 – ملا حسن بجستانی که بعد از قتل باب دچار تزلزل شد.
    جستجوی باب و اجتماع بر او در شیراز: در مسجد کوفه اغلب شاگردان سیدکاظم رشتی از قبیل بشرویه ای و ملاعلی بسطامی و حاج محمدعلی بارفروشی وآخوندملا عبدالجلیل ترک و میرزا عبدالهادی و میرزا محمدهادی و آقا سیدحسین یزدی و ملا حسن بجستانی و ملا بشیر و ملا باقر ترک و ملا احمد ابدال و چند تن دیگر پس از مرگ سیدکاظم در 1259 هَ. ق. چهل روز در کوفه بسر بردند و شروع کردند به تفحص جانشین او در عالم اسلامیت یعنی یک وجود فوق العاده را تجسس میکردند که اگر بالاتر از استادشان نباشد لااقل با او برابری کند و قبل از اینکه از یکدیگر جدا شوند بسیاری از آنها هم پیمان و هم قسم شدند که نتیجه تفحصشان را به یکدیگر اطلاع دهند و البته این در صورتی باید باشد که موفق شوند بیافتن کسی که قرآن و استادشان سیدکاظم خبر داده است و مابین آنها سه تن دوست صمیمی و واقعی بودند که عبارت از: بشرویه ای و مقدس خراسانی و ملا علی گوهر باشد. این سه تن باطراف پراکنده شدند و نخستین کسی که باب را در شیراز یافت و باو ایمان آورد و دیگران را خبر کرد ملا حسین بشرویه ای بود و بعد به تدریج دیگران بر او اجتماع کردند.
    وجه تسمیه. باب اسم عربی و بمعنی «در» است. باب در آغاز ظاهراً مدعی بوده است که من باب امام زمان هستم و برای پی بردن به اسرار و حقایق بزرگ و مقدس ازلی و ابدی باید مردم بناچار از در بگذرند و بحقیقت برسند، پس باید به من ایمان بیاورند تا بکمک من که واقف باسرار هستم بر آن اسرار دست یابند. پس از مدتی قدم فراتر نهاد و مدعی شد که خداوند کتاب «بیان » را بروی نازل کرده است و قول خدای تعالی که فرموده : «الرحمن ، علم القرآن ، خلق الانسان ، علمه البیان » اشاره باو دارد که انسان «علی محمد» و بیان همین کتابست که براو نازل گشته. کتاب بیان تألیفی است از جملات عربی مسجع مغلوط و فارسی. باب خود را ملقب بذکر کرد مدعی شد که مراد از آیه شریفه «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون » و «فاسئلوا اهل الذکر» و دیگر امثال آیات قرآنی ، اوست.
    پیش گوئی راجعبظهور: اولین کسی که در خصوص ظهور امام غایب سخن آغاز کرد شیخ احمد احسائی است که در کربلای معلا میزیسته و در 1242 هَ. ق. درگذشته است و بعد از او حاجی سیدکاظم رشتی جانشین او شد و مطلب را روشن تر از سلف خود عنوان کرد. و بنا بقول کسروی در کتاب بهائیگری دعوی «بابی » را شیخ احمد احسائی و شاگردش سیدکاظم رشتی ،نیم آشکار و نیم پنهان کرده بودند و حاجی کریمخان نیز آنرا در کتاب های خود می نوشت ( که هنوز این زمان بیرون نیامده بود ). و چون سیدکاظم رشتی جانشینی برنگزیده و این مطلب بر سر زبانها بود که سید می گفت ظهور خود امام نزدیکست و از آنسوی گفته شیخ احمد در باره ٔمرگ محمد بن حسن العسکری ، و این که باید گوهر امام زمانی در کالبد دیگری پدید آید راه دعوی مهدیگری یا امام زمانی را بروی هرکس باز میداشت ، اینها مطالبی بودکه یکی از شاگردان سیدکاظم را بنام میرزا علیمحمد که جوان بیست و چند ساله بود بآرزو می انداخت و او را بدعوی امام زمانی وامی داشت ولی چنین پیداست که بچنان دعوی دلیری نمیکرده است و این است که خود را «باب » یا در امام زمان می نامد و در میان مردم باین نام شناخته گردیده است. پس دعوی بابی را که شیخ و سید نیز آشکار و نیم پنهان بیان کردند سیدعلیمحمد آشکار ساخت و بر سر آن ایستاد و پافشاری کرد و از آنسوی پس از مرگ سیدکاظم رشتی شاگردان او تشنه وار امام زمان یا جانشین ویژه او را جستجو میکردند. بعض آنان از جمله ملا حسین بشرویه ای در مسجد کوفه به «اعتکاف »نشست و بادعا از خدا خواستار شد که امام زمان را به وی نشان دهد. مؤلف نقطةالکاف در ص 105 آرد: «خلاصه بعد از آنکه نجم وجود آن سید بزرگوار ( حاج سیدکاظم رشتی ) غروب نمود بعضی از اصحاب با صدق و وفاء آن سرور نظر بفرمایش آن نیر اعظم در مسجد کوفه مدت یک اربعین معتکف گردیده ابواب ما تشتهی الانفس را بر روی خود بسته و روی طلب بر خاک عجز و نیاز گذارده و دست الحاح بدرگاه موجد کل فلاح برآورده و بلسان سر و جهر در پیشگاه فضل حضرت رب المتعال عارض گردیده که بار الها ما گم شدگان در وادی طلبیم و از لسان محبوب موعود بظهور محبوبیم وبجز حضرت تو مقصد و پناهی نداریم ، اینک از تموج بحربی کرانت مستدعی چنانیم که حجاب غیریت را از میانه ما و ولیت برداشته تا چشم فؤاد ما بنور طلعت معرفتش روشن گردد و دل سوخته ما را از آتش فراق آن سرور افئده موحدین به آب وصالش تسلی بخش. چونکه فرمایش حضرت خداوند رحمن در این خطاب بود بعباد مقبلین خود که «ادعونی استجب لکم ». ( قرآن 40 / 60 ). و لهذا تیر دعای به اصدق و اخلاص نقطه انداز پرده دعوت به اجابت رسیده و در عالم اشراق بتجلی معرفت جمال غیبی آن شمس وحدت مرآت فؤادش متجلی گردیده و بیت طلوعش را که کعبه حقیقت بود عارف شده و لهذا قدم طلب در سبیل وصالش گذارده و بسوی کشور شیراز جان افزا شتابیده…» سپس این گروه رو بشهرها آوردند و بگردش و جستجو پرداختندو ملا حسین به شیراز آمد سیدعلیمحمد را یافت و سه روز با هم گفتگو کردند تا سرانجام ملاحسین سرفرود آورد و بیعت کرد و همچنین دیگر شاگردان سیدبه شیراز آمدندو باو گرویدند و باب مصمم شد دعوی خود را آشکار سازد ولی متحیر بود با وجود حدیث های گوناگون درباره ظهور از کجا سردرآورد، از مکه یا خراسان : «ان مهدینا سیظهر فی ظهر الکوفه »؛یعنی مهدی ما بزودی در پشت کوفه پدید خواهد آمد. «اذا رایتم الاعلام السود من جانب خراسان فاستبشروا بظهور مهدینا»؛ یعنی چون درفشهای سیاه را از جانب خراسان دیدید بخود مژده دهید که مهدی ما پیدا شده و بعقیده مرحوم کسروی حدیث اولی از ساخته های زیدیه و دومی از ساخته های عباسیان برای پیشرفت کار خود و تقویت ابومسلم است. لذا به ملا حسین دستورمیدهد که بخراسان رود و دسته ها گرد آورد و از آنجا با درفشهای سیاه رو باین سواد گذارد و خود نیز آهنگ مکه میکند تا از آنجا با شمشیر پدید آید. خلاصه آنکه میرزاعلی محمد باب بعد از مرگ حاج سیدکاظم رشتی بدعوی امامت برخاست و طریقه بابی را بوجود آورد. بابیها طرفدار میرزاعلی محمد باب بودند ولی پیش از بروز اختلاف طرفداران باب را هم شیخی میگفتند چون هر دوی آنها مرید حاجی سیدکاظم رشتی شاگرد شیخ احمد احسائی بودند.
    ظهور مذهب بابیه : ادوارد برون محقق انگلیسی در مقدمه نقطة الکاف راجع بظهور باب آرد: ادعای میرزا علی محمد شیرازی که وی «باب » و واسطه بین امام غایب و شیعیان است از نظر شیخیه چندان تازگی و غرابت نداشت ولی طولی نکشید که میرزا علی محمد از این درجه قدم بالاتر نهاده ادعا نمود که وی همان قائم موعود و مهدی منتظر و امام ثانی عشر است و لقب باب را به یکی از اتباع خود ملاحسین بشرویه ای داد. میرزاعلی محمد تا آن وقت در نوشته های خویش خود را «باب » و «ذکر» و «ذات حروف سبعه » ( بمناسبت اینکه علیمحمد هفت حرف است ) میخواند ولی از این به بعد خود را «قائم » و «مهدی » و «نقطه » مینامد. تاریخ این ادعای جدید بتصریح حاجی میرزا جانی ( ص 212 س 15 ) مصادف بود باحرکت دادن باب به قلعه چهریق که دو سال و نیم آخر عمر خود را ( صفر 1264 – شعبان 1266 هَ. ق. ) در آنجابسر برد. این مسئله را باید بطور وضوح در نظر داشت که چنانکه کنت دو گوبینو گوید هیچ ربطی و ادنی مناسبتی نیست باین مفهومی که بابیه از «نقطه » اراده میکنند و تصوریکه مسلمین از «مهدی » در ذهن دارند و دیگر آنکه عقیده ای که اکنون مابین بهائیان منتشر است و میگویند باب خود را فقط مبشر و منادی ظهور دیگر که بهأاﷲ باشد می دانست و باب نسبت به بهأاﷲ مانند یحیی تعمید دهنده بود نسبت بحضرت عیسی ، بکلی از نظر تاریخی بی اساس و باطل است. باب بعقیده خود و بعقیده اتباع وی مؤسس یک دوره نبوت جدید بود و کتابی جدید آوردموسوم به «بیان » که به عقیده ایشان ناسخ قرآن است ( ؟! ) چنانکه قرآن ناسخ انجیل و انجیل ناسخ تورات بود. راست است که باب مکرر و موکداً در نوشته های خود اظهار میدارد که وی خاتم ظهورات مشیت اولیه و آخرین حلقه سلسله نبوات نیست و کتاب او خاتم کتب سماوی نه ،بلکه ظهور بعد از او که از او همیشه به «من یظهره اﷲ» تعبیر می نماید بمراتب اعظم و اشرف از ظهور خود اوست ، و نیز راست است که باب بواسطه شدت تأثر و تألمی که پیدا کرده بود از اینکه قسم اعظم از هر امتی پیغمبر موعود خود را که در کتب سماوی قبل اخبار از مجی او داده شده بود وقتی که ظاهر شد بشدت هر چه تمامتر در مقام انکار و ایذاء برآمدند و از ترس این که مبادا امت او نیز نسبت به «من یظهره اﷲ» موعود همین قسم رفتار نماید کرة بعد اولی و مرة بعد اخری در جمیعنوشته های خود و مخصوصاً در «بیان » اتباع خود را توصیه اکید میکند که تقلید یهود را نکنند که مسیح موعود خود را بدار زدند و پیروی نصاری را ننمایند که فارقلیط ( یعنی محمد بن عبداﷲ ( ص ) بعقیده مسلمین ) موعودخود را انکار نمودند و تقلید اهل اسلام را ننمایند که با وجود این که هزار سال در کمال شوق منتظر مهدی موعود خود بودند چون ظهور نمود او را زجر و طرد و حبس نمودند. خوف باب از این که مؤمنین باو نیز، با «من یظهره اﷲ» همین طور رفتار نمایند به اندازه ای شدید بود که اتباع خود را نهی صریح و منع اکید نموده است از ایذاء یا انکار هرکس که دعوی این مقام نماید ولو این که در صدق و حقانیت وی شبهه داشته باشند بلکه اگر نمیتوانند او را تصدیق نمایند لااقل در مقام انکار و زجر او برنیامده بیطرفی اختیار کنند ولی این درست نیست ( تا آنجا که از روی بیان میتوان استنباط نمود ) که باب خود را مبشر و منادی «من یظهره اﷲ» میدانست بهر معنی که از کلمه «مبشر» اراده شود غیر از آن مفهوم عامی که از این کلمه اراده کنند… اینکه صریحاً ذکر میکند که زمانی خواهد آمد که مذهب رسمی ایران مذهب بیان خواهد گردید و از اینکه مکرراً و موکداً تصریح میکند که هر ظهور بعدی قیامت ظهور قبل است و شی تا به مقام کمال نرسد قیامت آن نمی شود چنانکه قیامت دین موسی و بلوغ آن بدرجه کمال در ظهور عیسی بوده وقیامت و کمال دین عیسی در ظهور محمد ( ص ) و قیامت و کمال دین محمد در ظهور صاحب بیان و قیامت و کمال دین بیان در ظهور «من یظهره اﷲ» خواهد بود، ( این مضمون در غالب ابواب «بیان » و در سایر نوشته های باب تکرار شده است ). رجوع به «بیان فارسی » شود.
    صریحاً و در کمال وضوح مستفاد میشود که باب خود و«من یظهره اﷲ» را در ظهور مستقل در ردیف ظهورات سابقه تصور میکرده و قطعاً چنین فرض میکرده است که ظهور بعد با ظهور خود او تقریباً همان مقدار فاصله خواهد داشت که ظهورات سابقه با یکدیگر، و در حقیقت از فقرات… بیان فارسی… چنین مفهوم میشود که باب مقدار این فاصله را در پیش خود 1511 یا2001 سال که مطابق عدد کلمه «غیاث » یا «اغیث » و «مستغاث » است تصور میکرده است… از فقره ذیل منقول از بیان فارسی معلوم میشود که بعقیده باب عمر عالم از زمان آدم الی عصر خود او 12210 سال بوده است و چون ( به عقیده باب ظاهراً ) هر هزارسال از عمر آدم معادل است با یکسال از عمر ظهورات و نمو آنها بصورت کمال ، لهذا آدم را تشبیه میکند بنطفه و خود را بجوان دوازده ساله و «من یظهره اﷲ» را بجوان چهارده ساله و این نیز شاهد قطعی دیگری است که باب در پیش خود عصر «من یظهره اﷲ» را قریب دو هزارسال بعد از عصر خود فرض میکرده است. این است فقره منقوله از باب 13 از واحد3 از بیان فارسی بنصها:
    «من ظهور آدم الی اول ظهور نقطة البیان از عمر این عالم نگذشته الا دوازده هزار و دویست و ده سال و قبل از این شکی نیست که از برای خداوند عوالم و اوادم ما لانهایه بوده و غیر از خداوند کسی محصی آنها نبوده و نیست و در هیچ عالمی مظهر مشیت نبوده الا نقطه بیان ذات حروف سبع و نه حروف حی آن الا حروف حی بیان و نه اسماء او الا اسماء بیان و نه امثال او الا امثال بیان… و بعینه نقطه بیان همان آدم بدیع فطرت اول بوده و بعینه خاتمی که در ید اوست همان خاتم بوده که از آن روز تا امروز خداوند حفظ فرموده و بعینه آیه ای که مکتوب بر اوست همان آیه بوده که مکتوب بر او بوده این ذکر نظر بضعف مردم است و الا آن آدم در مقام نطفه این آدم میگردد. مثلا جوانی که دوازده سال تمام از عمر او گذشته نمی گوید که من آن نطفه هستم که از فلان سما نازل و در فلان ارض مستقر شده که اگر بگوید تنزل نموده و نزد اولواالعلم حکم بتمامیت عقل او نمی شود. این است که نقطه بیان نمی گوید امروزمنم مظاهر مشیت از آدم تا امروز که مثل این قول همین میشود و ازین جهت است که رسول خدا نفرمود که من عیسی هستم زیرا که آن وقتی است که عیسی از حد خود ترقی نموده و بآن حد رسیده و همچنین «من یظهره اﷲ» در حدزمانی که محبوب چهارده ساله ذکر میشود لایق نیست که بگوید من دوازده ساله بودم که اگر بگوید نظر بضعف مردم نموده زیرا که شی رو بعلو است نه دنو اگر چه آن جوان چهارده ساله در حین نطفه آدم بوده و کم کم ترقی نموده تا آنکه امروز دوازده ساله گشته و از این دوازده سالگی کم کم ترقی مینماید تا آنکه به چهارده میرسد. اگرامروز یکی از مؤمنین بقرآن ، بر خود می پسندد که بگوید من یکی هستم از مؤمنین به انجیل ، نقطه حقیقت هم بر خود می پسندد و کذلک در بیان و بیان بالنسبه به «من یظهره اﷲ» – انتهی.
    بالجمله چون دعوت باب آغاز گردید و تنی چند که جملگی از شیخیه و پیروان سیدکاظم رشتی بودند، بدو پیوستند وبیم تفرقه و فتنه ای پدید گردید، حاکم شیراز به چاره جوئی پرداخت و بقول مؤلف ناسخ التواریخ تدبیری اندیشید و روزی مجلس را از بیگانه پرداخته کرد و باب را بنزدیک خود طلبید و سر معذرت پیش داشت و گفت بر من روشن شد که سخن تو ازدر صدق است و طریقت تو پسندیده باشد همانا دوش در خواب دیدم که تو بر من درآمدی و باسرانگشت پای مرا از جای برانگیختی و گفتی هان ای حسین خان در جبین تو نور ایمان مشاهده کرده ام و از اینجاست که در ازای فرستادگان خود ترا هلاک نساختم برخیز و طریق حق گیر. میرزا علی محمد باب این سخنان را باورداشت و گفت تو خواب ندیدی بلکه بیدار بودی و من خودبودم که ببالین تو آمدم و چنان کردم. حسین خان از درخصوع پیش شد دست او را بوسه زد و گفت جان و مال در قدم تو ریزم و این توپخانه سرباز که در شیراز اکنون بتحت فرمان من است بحکم تو کوچ دهم و با دشمنان تو نبرد آزمایم. باب در جواب گفت چون با من بگرویدی و ازدر مطاوعت و متابعت بیرون شدی چون جهان را مسخر کردم ، سلطنت روم را با تو خواهم گذاشت. حسین خان عرض کردمن سلطنت نمیخواهم همه آرزوی من آن است که در رکاب تو شهید شوم و پادشاهی جاودانی بدست کنم. بالجمله چون حسین خان خاطر باب را از دهشت و انقلاب آسایش داد مجلسی بیاراست و علمای بلد را انجمن کرد و باب را گفت حجت خویش را بر این مردم تمام باید کرد آنگاه که علما طریق تو گیرند کار عامه سهل باشد. پس میرزا علی محمد به همراهی مرید خود سیدیحیی پسر سیدجعفر دارابی ملقب به کشاف با دل قوی بمجلس درآمد و مطالب خود را بیان داشت و نظام الدوله اظهار کرد که نیکوتر آن است شرایع خود را در صفحه نگار کنی تا هر کس خواهد بدان بنگرد و بگرود. پس قلم بگرفت و سطری چند نگار کرد. علمای مجلس چون بدان نگریستند از قانون عربیت بیرون یافتند در این هنگام حسین خان روی بدو کرد و گفت با این که هنوز لفظی چند را نتوانی تلفیق کرد چگونه گفتار خود را سخن خدائی داری و دستور داد تا در همان مجلس هر دو پای او را بسته بزدند تا توبت و انابت جست و استغفار کرد و دستور داد تا رویش سیاه کرده به مسجدی که شیخ ابوتراب بجماعت نماز میگزاشت بردند تا دست و پای او را بوسه زد و بر کردار خویش لعنت فرستاد و اورا مجبور ساختند تا در بالای منبر در مسجد وکیل انکار عقیده کرد و مدت شش ماه محبوس شد. ( ناسخ التواریخ «قاجاریه » ج 3 ).
    حرکت به اصفهان : چون خبر او در اصفهان سمر گشت چند تن از مردم عامه بی آنکه پشت و روی این کار دیده باشند روی دل بجانب او کردند و منوچهرخان ایچ آقاسی معتمدالدوله که این وقت حکومت اصفهان داشت گمان کرد که تواند بود میرزا علیمحمد نیز یکی از بزرگان دین باشد و هر کس نشنیده بود که او میگوید من صاحب الامرم یا قرآن آورده ام با خود می اندیشید که اگر مردی باب معرفةاﷲ باشد زیانی در دین نخواهد بود و زبان از لعن او کوتاه میداشتند و معتمدالدوله از اینگونه مردم بود و خواست او را دیدار کند پس چند تن سوار بفرستاد که اگر توانند او را از بند برهانند و پوشیده از مردم به اصفهان برسانند. وقتی سوارهای معتمدالدوله به فارس رسیدند ازقضا بلای وبا بالا گرفته بود و مردم آشفته خاطر بودند لاجرم بی زحمت ، باب را برداشته به اصفهان آوردند. ( از ناسخ التواریخ «قاجاریه » ج 3 ).
    توقف در اصفهان : معتمدالدوله منوچهرخان حاکم اصفهان اصلاً ارمنی و جدیدالاسلام بود. باب در بین راه توقیعی بنام او نوشت و در آن شرح مسافرت خود را به اصفهان بیان داشت و تقاضا کرد منزل مناسبی برای او در نظر بگیرد. و بنا بقولی اذن خواست تا ایامی را در مملکت او توقف نماید و او اجازت داد. مؤلف الکواکب الدریه گوید: معتمدالدوله پس از دریافت توقیع در همان روز به مقتضای حکمت با امیر سیدمحمد امام جمعه ملاقات نمود و شرح واقعه را بیان کرد که مدعی باب امام آمده و مناسب است که باب در منزل شما وارد شود و او هم پذیرفت. چهل روز باب در خانه امام جمعه بود و تفسیر سوره والعصر را آنجا بخواهش معتمدالدوله نوشت و چون از گوشه و کنار زمزمه تکفیر بلند شد وبیم آشوب و بلوا میرفت معتمدالدوله تدبیر کرد و انتشار داد که باب را از طهران طلبیده اند و او را علناًاز وسط شهر با عده ای مأمور گذر داد و چون به مورچه خورت یک منزلی اصفهان رسید، بنا به امر محرمانه باب را عودت دادند و در عمارت سرپوشیده که خلوت خاصه حکومت و مشهور بعمارت خورشید بود مسکن داد و مدت چهار ماه و چند روز در آنجا توقف کرد و هرچند میرزا آقاسی او را خواست تسلیم نکرد. و جمعاً مدت اقامت باب در اصفهان شش ماه بود. ولی بنا به روایت ادوارد برون مدت توقف باب در اصفهان یک سال بود که مهمان منوچهرخان معتمدالدوله بوده است. بعد از رفتن باب ، حسین خان سیدیحیی را پیام فرستاد که دیگر در مملکت فارس سکونت توناهموار است بی آنکه آزرده شوی و آسیبی بینی بیرون شو. سیدیحیی ناچار شد و از شیراز کوچ کرد و به شهر یزد رفت همچنان پیروان باب از بیم حسین خان بهر سوی پراکنده شدند.
    مباحثه علمای اصفهان با میرزا علیمحمد باب : مؤلف ناسخ التواریخ آرد: معتمدالدوله چون باب را درآوردخواست تا دانش او را ممتحن دارد، یک شب محفلی آراسته کرد و شناختگان فضلای اصفهان را به میهمانی دعوت نمود. امام جمعه و جماعت اصفهان ، میرزا سیدمحمد و آقامحمدمهدی پسر حاجی ابراهیم کلباسی و میرزا محمدحسن پسر ملاعلی نوری نیز از جمله مجلسیان بودند. باب در این وقت درآمد و بمکانی رفیع جلوس نمود. نخستین آقا محمد مهدی آغاز سخن کرد و باب را گفت این مردم که طریق شریعت سپرند بیرون دو فرقه نباشند یا مسائل شرعیه خویشتن از اخبار و احادیث استخراج و استنباط فرمایندو اگر نه مقلد مجتهدی باشند. پاسخ گفت که من تقلید کسی نکرده ام و نیز هر کس با ظن خویش عمل کند حرام دانم. آقا محمدمهدی گفت امروز باب علم مسدود است و حجت خدای غایب باشد، بی آنکه امام وقت را دیدار کنی و مسائل فقه را از زبان او اصغا فرمائی چگونه با یقین پیوسته شوی و کار با یقین کنی با من بگوی این علم از کجا اندوختی و این یقین از که آموختی ؟ باب در جواب گفت تو متعلم نقل و کودک ابی جادی و مرا مقام ذکر و فؤاد است. ترا نرسد که با من از آنچه ندانی سخن کنی. چون مناقشه ایشان بدینجا رسید آقا محمدمهدی خاموش شد و میرزا حسن که در فنون حکم ، خاصه در مؤلفات ملاصدرا قدرتی بکمال داشت سر برکرد و باب را گفت بدین سخن که گفتی ایستاده باش ، ما در اصطلاح خویش از برای ذکرو فؤاد مقامی نهاده ایم که هر کس بدانجا ارتقا جویدبا تمامت اشیا همراه باشد و هیچ شیئی از وی غایب نماند و هیچ چیز نباشد که نداند، آیا تو نیز مقام ذکر و فؤاد را چنین شناخته و احاطت وجود شما بر اشیاء چنین است ؟ میرزا علیمحمد باب بی لغزش خاطر و لکنت زبان گفت چنین است هرچه میخواهی بپرس. میرزا حسن گفت همانا از معجزات انبیاء و ائمه هدی یکی طی ارض است بگوی تا بدانیم که زمین چگونه درنوشته شود، مثلاً حضرت جواد علیه السلام قدم از مدینه برداشت و در طوس گذاشت مسافتی که از مدینه تا طوس بود بکجا شد آیا زمین میان این دو شهر فروشد و مدینه به طوس برچفسید و چون امام علیه السلام به طوس شد دیگرباره زمین ببرآمد و این نتواند بود چه بسیار شهرها از مدینه تا طوس باشد پس همه باید خف شود و جانداران همه تباه شوند و اگر گوئی زمینها با هم متراکم شدند و تداخل کردند این نیز نتواند بود چه بسیار شهرها باید محو شود و بدان سوی مدینه تا طوس رود و حال اینکه هیچ قطعه از زمین دگرگون نشده و از جای خود جنبش نکرده و اگر گوئی امام طیران نموده و از مدینه تا طوس با جسم بشری برجستن کرد این نیز با براهین محکم راست نیاید. و همچنان بگوی که چگونه امیرالمؤمنین علی علیه السلام در یک شب و یک حین در چهل خانه میهمان شد اگر گوئی که علی نبود و صورتی نمود نپذیریم زیرا که خدای و رسول دروغ نگوید و علی شعبده نکند و اگر براستی او بود چگونه بود؟ و همچنان در خبر است که آسمانها در زمان سلطان جابر بسرعت سایر باشد و در روزگار ائمه هدی بطؤ سیر دارد، نخست آنکه از برای آسمان دو گونه سیر چگونه تواند بوددیگر آنکه سلاطین بنی امیه و بنی عباس با ائمه ما علیهم السلام معاصر بودند، پس باید آسمان را بطؤ سیر و سرعت سیر در یک زمان باشد این سرّ را نیز مکشوف دار. باب در جواب گفت اگر خواهی کشف این معضلات را مشافهه کنم و اگرنه با کلک و بنان بر صفحه رقم زنم. میرزا حسن گفت امر تو راست هرچه خواهی میکن. پس باب قلمی و صفحه ای بدست کرد و بنگارش پرداخت تا آن هنگام که خورش و خوردنی بمجلس مینهادند سطری چند بنگاشت. میرزا حسن برداشت و نظاره کرد گفت همانا خطبه عنوان کرده و حمدی و درودی آورده و کلماتی چند بمناجات رقم زده و آنچه ما خواسته ایم خویش را آشنا نکرده. سخن در اینجابماند و چون از کار اکل و شرب بپرداختند هر کس ره خویش گرفت و با خانه خویش شد و چون معتمدالدوله را دل با جانب باب بود تخریب امر او نمیفرمود. بعد از بیرون شدن علما سرائی از بهر او معین کرد و او را پوشیده از مردم بداشت و سخن درانداخت که باب را ازین شهربیرون فرستادم. این ببود تا آنگاه که معتمدالدوله وداع زندگانی گفت و فتنه باب بالا گرفت. ( ناسخ التواریخ «قاجاریه » ج 3 ).
    ولی بنا بروایتی دیگر چون باب به اصفهان درآمد بنا بر نظر معتمدالدوله قرار بر این شد که علما در مسجد شاه اصفهان با او مباحثه کنند ولی بعللی علما حاضر به این امر نشدند و او را طرد کردند و نامه به صدراعظم میرزا آقاسی نوشتند و امام جمعه طهران خبر را به امام جمعه اصفهان رسانید و او نیز با معتمدالدوله در میان گذاشت و او تدبیر کرد و متن نسخه پاسخ میرزا آقاسی به نامه علمای اصفهان که در تاریخ 11 محرم 1263 هَ. ق. صادر شده است در دست میباشد: «خدمت علمای اعلام و فضلای ذوی العز والاحترام مصدع میشود که در باب شخص شیرازی که خود را باب و نایب امام نامیده ، نوشته بودند که چون ضال مضل است موجب مقتضیات دین و دولت لازمست مورد سیاست اعلیحضرت قدرقدرت قضاشوکت شاهنشاه اسلام پناه روح العالمین فداه شود تا آینده را عبرتی باشد. آن دیوانه جاهل دعوی نیابت نکرده بلکه دعوی نبوت کرده زیرا از روی کمال نادانی و سخافت رای در مقابل با آنکه آیه شریفه ٔ،«فاتوا بسورة من مثله ». ( قرآن /2 23 ). دلالت دارد که مقابله یک سوره اقصر محال است کتابی از مزخرفات جمع کرده و قرآن نامیده و حال آنکه «لئن اجتمعت الانس و الجن علی ان یأتوا بمثل هذا القرآن لایأتون بمثله و لوکان بعضهم لبعض ظهیراً». ( قرآن 17 / 88 ). چه رسد به قرآن ، آن نادان که بجای «کهیعص » مثلاً کاف ، ها، جیم ، دال ، نوشته بدین نمط مزخرفات و اباطیل ترتیب داده ، بلی حقیقت احوال او را من بهتر میدانم که چون اکثر این طایفه شیخی را مداومت به چرس و بنگ است جمیع گفته ها و کرده های او از روی نشأه حشیش است که آن بدکیش به این خیالات باطل افتاده و من فکری که برای سیاست او کرده ام این است که او را به ماکو فرستم که در قلعه ماکو حبس مؤبد باشد. اما کسانی که به او گرویده اند و متابعت کرده اند مقصرند. شما چند نفر از تابعین او را پیدا کرده به من نشان بدهید تا آنها مورد تنبیه و سیاست شوند. باقی ایام فضل و افاضت مستدام باد». ( کسروی بنقل از کتاب امیرکبیر ایران ). و مرحوم کسروی در کتاب بهائیگری خود این نامه را عیناً آورده است و در حاشیه اظهار نظر میکند که این نامه ممکن است پیش از مرگ معتمدالدوله به اصفهان رسیده باشد و معتمدالدوله از آن اطلاع داشته است که از فرستادن باب خودداری کرده تا پس از مرگ او برادرزاده اش فرستاده است. ( بهائیگری ، کسروی چ 3 ص 30 ).
    حرکت به طهران : نیکلا در تاریخ خود گوید: پس از مرگ معتمدالدوله میرزا گرگین خان برادرزاده معتمدالدوله و تنها وارث او ( ولی باب از ماکو در نامه ای که به محمدشاه می نویسد خود را وارث حقیقی معتمدالدوله میداند و تقاضای اموال او را که مطابق گزارش بونیه به وزارت خارجه فرانسه در حدود چهل ملیون فرانک بوده است مینماید ) برای جمعآوری ثروت عموی خود به اصفهان می آید ( 1263 هَ. ق. ) و متوجه میشود که باب را در منزل خود پنهان ساخته است و گزارش امر را به صدراعظم وقت حاجی میرزا آقاسی میدهد و بنا بدستور او باب را تحت الحفظ به تهران میفرستد و در نزدیکی طهران با موافقت شاه تصمیم می گیرند او را از خارج شهر به ماکو بفرستند و گویند نامه ای از باب به محمدشاه رسیده که نسبت به خود کسب تکلیف نموده بود و نیکلا گوید که نامه ای از طرف محمدشاه به باب نوشته شده که بتوسط یکی از بابیان متن آن به من رسیده است و متن نامه چنین است : «نظر به این که اردوی دولتی در شرف حرکت است ملاقات شما ممکن است نتایج خوبی نداشته باشد. بروید به ماکو و چندی استراحت کنید. سپرده ام که با شما با احترام سلوک کنند. در موقع مراجعت از سفر شما را نزد خود خواهم طلبید».
    حرکت بسوی ماکو: کتابی بنام ترجمه تاریخ نیکلادر دست است که به سال 1323 هَ. ش. در اصفهان بطبع رسیده ولی نه مترجم بصراحت خود را معرفی کرده و نه مطبعه ای که کتاب در او چاپ شده معلوم است ، اما چون درمواردی مطالب مهمی در این کتاب مشاهده می شود این است که از ذکر آن ناچاریم. نیکلا گوید چون صدراعظم محمدشاه از حضور باب در طهران وحشت داشت با مشورت شاه باب را بوسیله محمدبیگ چاپار در اواخر رجب 1263 هَ. ق. روانه ماکو ساختند. و بهرحال این مسئله مسلم است که باب در طی مسافرت خود به حاجی میرزا آقاسی نوشت :«شما مرا از اصفهان به طهران خواسته بودید برای مباحثه با ملاها، پس چه شد که تغییر رأی دادید و مرا بطرف تبریز و ماکو فرستادید». بنا بنقل مؤلف نقطةالکاف ( ص 132 ) باب را نخست به ماکو بردند و پس از سه سال که زیر نظر علی خان زندانی بود به قلعه چهریق نزدیک ارومیه زیر مراقبت یحیی خان محبوس ساختند و دو سال و نیم آخر عمر خود را ( صفر 1264 – 1266 هَ. ق. ) در آنجا بسر برد. یحیی خان از مریدان باب گردید و بهمین مناسبت او را در تبریز محبوس ساختند. ( مقدمه ادوارد برون بر نقطةالکاف ). ولی ادوارد برون در کتاب «یکسال در میان ایرانیان » ص 123 آرد: پس از مرگ منوچهرخان حاکم جدید گرگین خان برادرزاده معتمدالدوله برای تقرب به دولت باب را تحت الحفظ به طهران فرستاد و برای جلوگیری از پیش آمدی او را از بیراه به شهر وارد کردند. محمدشاه و صدراعظمش حاجی میرزا آقاسی از حضور میرزا علیمحمد در طهران نگران شدند و به این فکر افتادند پیش از بروز حوادثی او را به ماکو بفرستند.
    اجتماع بدشت و آشکار ساختن حقیقت مذهب باب : بنا بنقل مؤلف نقطةالکاف بعد ازفوت محمدشاه جمعی از اصحاب از خراسان بهمراهی باب الباب ملامحمدحسین بشرویه ای وارد مازندران شدند و تفصیل آن ازین قرار است که ملامحمدحسین بشرویه ای برای دیدار باب از خراسان تا ماکو را پیاده و مستور حرکت کرده و اطلاعاتی به باب رسانید. باب دستور داد که از راه مازندران به خراسان بازگردد زیرا ابلاغ درستی در آنجانشده است. بعد از آنکه ملامحمدحسین به بارفروش آمد در منزل حاجی محمدعلی بارفروشی منزل کرد و امر باب رابه اهل بارفروش خصوصاً به سعیدالعلما ابلاغ کرد و سپس روانه خراسان شد. سعیدالعلما حاجی محمدعلی را از بارفروش بیرون کرد و او با چند تن روانه خراسان گردید و طاهره نیز پس از واقعه قتل حاجی ملاتقی در قزوین و نسبت قتل به طاهره از قزوین گریخت و بسوی خراسان رفت و در بدشت به دیگران پیوست. نیکلا در تاریخ خود آرد:
    رهائی باب از زندان ، آشکار ساختن حقیقت مذهب بر پیروان ، جلوگیری از بابی کشی ، تقویت نیروی ایمان هم کیشان ، اجتماع عمومی بدشت را ایجاب کرد.حرکت مقدس و ملاحسین بشرویه ای را به سوی خراسان دانستیم. قرةالعین هم بواسطه قتل ملامحمدتقی که بدو نسبت کردند دیگر نتوانست در قزوین بماند فراراً به جمع در بدشت پیوست. موضوع این اجتماع حبس باب بود که موافقت شد تهیه سفر ماکو را ببینند و تا ممکن است بر عده همراهان بیفزایند و باب را خلاص کنند و بکوشند تا کار بخشونت و جنگ نکشد و در صورتی که بخواهند باب رابقتل برسانند مقاومت نمایند و اگر قشون زیادی به آنها حمله ور شد خود را بخاک روسیه برسانند و سپس بتحقیق در حقیقت مذهب جدید پرداختند و همه ، باب را پیغمبرجدید دانستند و این چنین توافق کردند که «خداوند ظهور نموده و مذهب قبل منسوخ شد و قوانین قدیم از ریشه درآمده است و باید نهال قوانین تازه در میان مردم کاشت » و قرةالعین اظهار داشت که باید هرچه زودتر بابیها را به این حقایق جدید آشنا سازیم. قدوس اظهار کرد که پیروان این مذهب همه مسلمانانی هستند صادق و ما هم بواسطه مواعظ خود تعصبات آنها را تهییج کرده ایم وفعلاً این اظهارات خطرناک است و صلاح نیست فعلاً آنانرا از اشتباه بدرآورد. قرةالعین پاسخ داد که تأخیر در اظهار حقایق بجای پیشرفت ما را بعقب خواهد برد و اشکال کار در همین جا بود و همه برخلاف رای قرةالعین نظر دادند و گفتند بمحض شنیدن اولین کلمه که بر ضد قرآن گفته شود تمام جمعیت بجای قبول مذهب جدید، ما را بنفرین و لعن دچار خواهند ساخت. نزدیک بود قرةالعین از پیشنهاد خود نتیجه معکوس بگیرد که تدبیری اندیشیدو گفت من زن هستم و طبق سنت اگر زن مرتد شود و توبه کند قبولست من در این گفتار حقایق را بیان خواهم کرد و قدوس در میان جمع حاضر نگردد اگر گفتار من به اشکال برنخورد که چه بهتر و چنانچه تولید شورش و انقلاب کرد نظر قدوس را راجع به اظهارات من خواهند خواست واو مرا کافر میخواند و می کوشد دوباره مرا به اسلام بازگرداند و حضار این رأی را پسندیدند زیرا متفق بودند که یک روز باید پرده از روی کار برداشته شود. پس هرچه زودتر بهتر و کار چنان شد و قرةالعین بگفتگو پرداخت و چون هنگام ایراد سخن در پشت پرده نازکی قرارمیگرفت آن روز دستور داد مستخدمین با مقراض آماده باشند تا با اشاره او بندهای پرده را قطع کرده پرده به یک سو افتد و با آرایش کامل پشت پرده ظاهر شد با عباراتی مهیج و آهنگی نافذ آغاز سخن کرد تا بدین کلمات رسید: «شماها باید امروز بدانید که خداوند ظهور کرده است… و کتاب جدید از آسمان برای ما نازل شده وقوانین جدیدی برای ما مقرر گردیده است » و با اشاره بندهای پرده قطع و پرده بکنار افتاد و او با جلال و شکوه تمام در برابر حضار ظاهر گردید و ظاهراً خدمتکاران را توبیخ کرد که چرا چنین بی احتیاطی شد و سپس جمعیت را مخاطب ساخته گفت : «این قضیه چه اهمیت دارد و نباید با نظر اعتنا به آن نگاه کرد آیا من خواهر شما نیستم و شما برادرهای من نیستید؟ کدام خواهری صورتش را از برادرش پوشیده است ؟ اما اثر این پیش آمد مانند صاعقه بر سر مستمعین فرودآمد بعضی صورت خود را با دست پوشانیدند و پاره ای دامن لباس بر سر کشیدند تا نظرشان بر زن نامحرم نیفتد و قرةالعین بی اعتناء بمیان آنها درآمد و مرتب میگفت : برادران من !… امر حجاب ازمیان رفت ولی نتوانست کاملاً به مقصود برسد چه عده قلیلی آنهم بندرت به او نگاه میکردند. میرزا حسین علی بها چون دید صحنه تماشا بطول انجامید و شاید خطر خونریزی بمیان آید فوراً عبای خود را بر سر قرةالعین انداخته او را بچادر برد. مجلس در میان همهمه و ناسزا که چرا این زن برخلاف قوانین مذهبی صورت خود را بمردان نمود، پایان یافت و برخی را عقیده بر این بود که این زن ناگهان مبتلا به جنون شده است و پاره ای نسبت هرزگی به او میدادند. و عده قلیلی هم از او طرفداری میکردند. قدوس طبق نقشه ناراضیان را بار داد و با کمال مهربانی و خوشروئی از آنها پذیرائی کرد و واقعه را با جزئیات شنید و درجه نفرت مسلمانان را ازین عمل دریافت و گفت : «مسئله فی حد ذاته غامض است و مرا به اشتباه می اندازد و هرگاه واقعاً طاهره چنین که شمامیگوئید رفتار کرده مسلماً کافر است و شما نیز بایدمن بعد او را کافر شمارید ولی شاید در این اعمال و رفتار معمائی باشد که معنی آن بر من پوشیده است ». و از آن پس بذر تردید را که ماهرانه در دماغ پیروان خود کاشته بود آبیاری کرد و به بحث و گفتگو پرداخت و چنین گفت : موضوع حجاب عادتی بیش نیست… امام مهدی باید تاریکیهای کتاب خدائی را برای ما روشن نماید و قوانین آن را بسط و توسعه دهد نه این که آنها را بکلی از میان بردارد. پس باید با قرةالعین مباحثه کرده ونظر او را دریافت و چنین کردند و قدوس مغلوب او شد و او و همراهانش از او پیروی کردند و بدین ترتیب حقیقت مذهب جدید را بر پیروان آشکار ساختند و پراکنده شده و برای تبلیغ و جمعآوری زوار برای ماکو به شهرستانهای ایران مسافرت کردند.
    واقعه مازندران : پس از اجتماع بزرگان بابی در بدشت ، آنان به بحث و گفتگو در میان خود پرداختند. چون اهل آن آبادی آنها را غیر از خود یافتند بر ایشان تاختند و اموالشان به غارت بردند. و حضرات از یکدیگر متفرق گردیدند. جمعی به اشرف و گروهی به آمل و برخی به بارفروش آمدند و قدوس نیز مخفی از مردم به بارفروش شد و طاهره به نور رفت و چون خبر بدشت در صفحات شمال منتشر گردید هر کجا ازین قوم قدم میگذاشتند آنان را به رسوائی هرچه تمامتر بیرون میکردند وچون سعیدالعلما از ورود قدوس مطلع گردید به حاکم ساری نوشت تا او را دستگیر کند و حاکم هم او را تحت الحفظ به ساری برد و باب الباب با یاران خود در حوالی مازندران توقف کرد.
    یک روز شاهزاده حاکم مازندران عبوراً به اردوی او برخورد سؤال نمود با این جمعیت آراسته از کجا می آئید و به کجا میروید جواب داد از خراسان می آئیم و به کربلا مشرف میشویم. چند روزی گذشت و خبر فوت محمدشاه به آنها رسید، پس به فیروزکوه آمدند و ملاحسین بالای منبر شد و گفت ما عزیمت مازندران داریم و همینکه وارد آن سرزمین شدیم دیگر بجهت ما نجاتی نیست و ما کشته خواهیم شد. هر کس بطمع دنیا آمده است تا گرفتار نشده است برگردد و علت این اظهار آن بود که قدوس در نامه ای که برای او فرستاده بود چنین پیش بینی را کرده بود که با عده ای دیگر کشته خواهد شد دویست نفر با او همراهی کردند و سی نفر اجازه گرفته مرخص شدند. و او با یاران خود بسواد بارفروش درآمد. سعیدالعلماءخبر شد و مانع از ورود آنان بشهر گردید. ملاحسین اظهار داشت که ما زواریم و چند روزی در بلد شما می مانیم و میرویم. چونکه شاه مرده و سفر کردن مشکل است ولی چون تقاضای او مورد قبول واقع نشد، مقاومت کرد و در نتیجه نزاع بین طرفین درگرفت و عده ای کشته شدند و درکاروانسرای میدان سبز منزل کردند. عباسقلی خان سردارلاریجانی به بارفروش آمد و چون از جریان واقف شد داماد خود را نزد ملاحسین فرستاد و گفت چون شاه فوت کرده است و آرامش برقرار نیست بهتر است شما شهر را ترک گوئید. ملاحسین قبول کرد بشرط آنکه راه دهند و مزاحم او نشوند. سردار تعهد کرد و داماد خود را بهمراه آنهافرستاد و او مسافتی آنها را بدرقه کرد و بازگشت. ولی خسرو قادی کلائی با یکصد سوار خود در نزدیکی قلعه طبریه بر آنها تاخت چون تاب مقاومت نیاوردند اسباب خود ریخته و به قلعه طبریه پناه بردند. ولی خسرو در این واقعه کشته شد. پس از چندی قدوس هم به این جمع پیوست و دستور ساختن قلعه را داد. چون خبر ساختن قلعه بشهر رسید سعیدالعلماء نامه ای به ناصرالدین شاه که تازه بر تخت نشسته بود نوشت و جریان را به اطلاع شاه رسانید. شاه به سرکردگان آن حدود دستور قلع و قمع دادو سپاهیان در نزدیکی قلعه در ده نظرخان سنگر ساختندولی مردم قلعه بر آنها شبیخون زدند و عده زیادی بقتل آوردند و ده را متصرف شدند و خراب کردند و اشیاء غارتی را با خود به قلعه آوردند و آذوقه دو سال تأمین گردید. چون این خبر به طهران رسید، شاهزاده مهدیقلی میرزا را با مهمات و ادوات لازم حاکم مازندران کردند و عباسقلی خان سردار لاریجانی که در طهران بود بهمراه شاهزاده به مازندران آمد و در دوفرسخی قلعه در ده «وازگرد» و «واسکس » بنا بنقل مؤلفین ناسخ التواریخ و ذیل روضةالصفا منزل نمود و منتظر ورود عباسقلی خان شد و نامه ای به قدوس نوشت که دست از نزاع بردارید و تسلیم شوید و تعیین کنید که دعوای دنیا دارید یا دین. قدوس در پاسخ گفت نزاع دین داریم و مایلیم علما باما مباحثه کنند تا حقیقت بر آنها آشکار شود، سپس سلطان مسلمین بپذیرد و پس از آن رعایا قبول نمایند و مدت سه سالست که چنین تقاضا کرده ایم جز لعن و استهزاءجوابی بما نداده اند با این حال ما مردمانی مظلوم و غریب و اسیر هستیم هرگاه به ما راه دهید به کربلا میرویم و اگر اراده قتل ما دارید دفاع میکنیم ، اما تو ای شاهزاده فریب دنیا مخور و بدان که ناصرالدینشاه سلطان باطل است و مائیم سلطان حق. شاهزاده موافقت کردکه علما را جمع و حاضر بمباحثه کند ولی قلعگیان شبیخون کردند و دولتیان بگمان این که قوای عباسقلیخان سردار است متعرض نشدند و آنها براحتی توانستند قورخانه را بتصرف آورند و سپس به درون قلعه راه یافتند و قورخانه را آتش زدند و عده بسیاری را کشتند و هزیمت بر سپاهیان افتاد. شاهزاده مهدیقلی میرزا خود را به جنگل رسانید و نجات داد و قلعگیان آتش درزدند، شاهزاده سلطان حسین میرزا فرزند فتحعلیشاه و داودمیرزا فرزند ظل السلطان سوختند و با این که جمعآوری غنیمت منع شده بود در این مورد اطاعت نکرده به گردآوری اموال سرگرم شدند تا صبح فرارسید و دولتیان از تاریکی شب استفاده کرده بر سر آنها ریخته عده ای کشته و جمعی هزیمت شدند و تیری به دهن قدوس رسید و دندانهای او را دردهان بریخت و نیمی از صورت او را مجروح ساخت ، سپس به قلعه بازگشتند. چون این خبر به عباسقلیخان رسید بالشکریان خود به بارفروش آمد و با شاهزاده که در بارفروش بود عازم قلعه شدند و بساختن سنگر و تهیه مقدمات پرداختند. برای بار دوم قلعگیان شبیخون زدند و عده بسیاری را بقتل آوردند و برای این که دوست را از دشمن تمیز دهند شالهای سفید چپ و راست بگردن بسته بودند و برای یافتن دوستان آتش بخانه ها زدند تا در پرتو نور خودی را از بیگانه تمیز دهند و عباسقلیخان سردار بلباس مبدل با دو تن از پیشخدمتان در عقب تلی کمین نشسته بود و در پرتو نور آتش ملاحسین را شناخت. سینه او را هدف تیری قرار داد که کارگر آمد و سواری اورا بترک گرفت و به قلعه درآورد و در دالان قلعه چشم از دنیا فروبست و در قلعه بخاک سپرده شد و در این واقعه عده زیادی بخاک هلاک افتادند. عباس قلی خان اجساد سرداران را به آمل حمل کرد. این خبر به بارفروش رسید. سعیدالعلما نامه ای به سردار نوشت که باید بازگشت وکار را یکسره کرد و شاهد فتح و فیروزی را در آغوش گرفت. عباسقلی خان بعلمای آمل گفت اگر جنگ جهاد است پس چرا شما ساکتید و آنها نیز فتوای جهاد دادند و گروهی از مردم برای انجام تکلیف شرعی به بارفروش رفتند واز آنجا با شاهزاده بسوی قلعه رهسپار گردیدند و در یک فرسنگی قلعه توقف کردند. از طرفی بنا به فرمان قدوس سر کشتگان دولتی را از تن جدا کردند و ببالای چوب نهادند و در بالای خاکریز نصب کردند و دهان آنها را باز و رویشان را سیاه کردند تا نشانه ای از وجود و قدرت قلعگیان باشد و مخالفان بدان مرعوب گردند. نجاران اردوی دولتی روزها به تهیه چهارچوب برای برج مشغول بودند و شبها نزدیک قلعه نصب می کردند و چپه میزدند و خاکریز درست مینمودند و بتدریج سپاه بسوی قلعه پیش می آمد و از اطراف و مرکز به آنها کمک میرسید و اما مردمی که بقصد جهاد آمده بودند در دوفرسخی قلعه منزل کردند و از وحشت در بیم و هراس بودند و لذا سردار صلاح دید این جمعیت را به اوطان شان بازگرداند زیرا آنها فنون جنگی نیاموخته بودند و همین امر بیشتر موجب نگرانی و اضطراب آنانرا فراهم آورده بود و بیم آن میرفت که سبب ضعف روحیه سپاه گردد و پس از آن چهار برج مرتفع که مسلط بر قلعه بود برآوردند اما یاران قلعه به کندن زیرزمین مشغول شدند آنهم در زمین آبناک مازندران. از این رو آنها ناچار در میان گل و آب بسر میبردند و آذوقه آنها تمام شد قدوس خوردن گوشت اسب را بر آنها حلال کرد ولی گوشت اسبان هم بپایان رسید سپس بخوردن علف پرداختند علف قلعه هم تمام شد آنگاه بخوردن برگهای درختان قلعه طبریه مشغول شدند تا آنهم به اتمام رسید و 19 روز فقط صبح و شام پیاله ای آب گرم می آشامیدند و جرئت بیرون شدن از قلعه را نداشتند چون آناً کشته میشدند. دولتیان زیر یک برج را خالی کردند و باروت ریختند و آتش زدند و برج را خراب کردند ولی بنا به امر قدوس در شب آنرا ساختند نوبت دیگر زیر دیوار قلعه را سوراخ نمودند و باروت گذاردند و آتش زدند دیوار خراب فروریخت و قدوس اجازه تعمیر نداد و در این هنگام آقارسول به نمیری ؟ با سی تن از قلعه بیرون آمدند و به اردوی شاهزاده درآمدند و بنا به اشاره عباسقلی خان تیری بر او زدند و سی تن همراهانش را ده تن به آمل و ده تن به ساری و ده تن دیگر را به بارفروش فرستادند و سربریدند. دولتیان چون دیوار قلعه را همچنان به وضع ویرانی دیدند آنرا دلیل بر ضعف قوای قلعگیان دانستند و یورش بردند بدین ترتیب که پنج علم تعیین کردند و مقرر داشتند هر کس علم اول را بر سرخاکریز برد پانصد تومان جایزه دریافت دارد و نصب کننده علم دوم چهارصدتومان و سومین سیصد تومان تا پنجمین یکصدتومان ولی یاران قلعه هم بر آنها یورش بردندو مهاجمان را متفرق ساختند. از طهران سلیمان خان برای صلح یا قلع ماده ماموریت یافت و از این رو به قدوس پیشنهاد صلح شد و او قبول کرد که هرگاه ما را راه بدهید و مطمئن سازید ایران را ترک خواهیم کرد. شاهزاده و عباسقلی خان برای اطمینان آنان قرآنی مهر کرده برای قدوس فرستادند. قدوس تقاضای وسیله حرکت کرد. قاطری برای او فرستادند قدوس قبول نکرد سپس اسبی فرستادند، پذیرفت و سوار شد و با دویست و سی تن از یاران باقی مانده بر اردو وارد شد و در خارج اردو برای ایشان منزلی ترتیب دادند. روز دیگر شاهزاده قدوس را به منزل خود خواند و او بروایتی با هفت و بروایتی با چهارده تن نزد شاهزاده رفت سپس شاهزاده علت فتنه را پرسش کرد. قدوس در پاسخ گفت که موجب آخوند ملامحمدحسین بوده است نه من ، و من برای تفحص به آنجا رفته بودم و گیر افتادم و آخوند ملامحمد حسین را لعن کرد. شاهزاده از وی خواست که به اتباع خود دستور دهد تا اسلحه را زمین بگذارند و به هرکجا که خواهند بروند تا موجب اطمینان مردم گردد. قدوس هنگامی که به منزل شاهزاده حرکت میکرد به یاران گفته بود هر گاه پیغام من رسید که اسلحه خود را بریزید در قبول آن مختارید. لذا بعضی از یاران اسلحه را زمین گذاشتند و برخی نگهداشتند. چون این خبر بشاهزاده رسید از قدوس خواست که تأکید کند تا اسلحه را زمین گذارند. قدوس مجدداً بوسیله آخوند ملا یوسف علی خوئی پیغام فرستاد و لذا همگی اسلحه را زمین ریختند وسپس شاهزاده ، قدوس را به ناهار به چادر خود دعوت کرد و چون قدوس از چادر بیرون آمد یارانش را دستگیر کردند و بازو ببستند و در چادری حبس کردند و گروهی از آنانرا محاصره نموده از پای درآوردندو بقیه را غل و زنجیر کردند و بهمراهی قدوس با رسوائی هرچه تمامتر با ساز و نقاره و شیپور و سرباز واردبارفروش کردند و شهر را آذین بستند و مردم به تماشای آنها شتافتند. بعد قدوس تقاضا کرد او را به طهران نزد شاه روانه سازند تا مطالب خود را بعرض برساند ولی سعیدالعلما مانع شد و از شاهزاده تقاضا کرد قدوس را بدو سپارد و شاهزاده چنین کرد، و نخست سعیدالعلما دو گوش او را کند و سپس با تبرزین فرق او را بشکافت و دستور داد تا لباسهای او را بیرون آورده ، به میدان شهر بقتل رسانند. و مردم هر یک ضربتی باو میزدند بخصوص طلاب مدرسه و بعض مردم آب دهن به روی او می افکندند و طلبه ای سر او را از بدن جدا کرد و سپس بدستور سعیدالعلما جسد او را آتش زدند و به روایتی قطعه قطعه کردند و در صحرا افکندند و شب هنگام اجساد را برداشتند و در مدرسه خرابه دفن کردند. چند تن از بقیه اسرا را فروختند و عده ای را در ساری و بارفروش و آمل به قتل آوردند.
    مؤلف ناسخ التواریخ آرد: ملا حسین از مردم بشرویه در بدایت حال به کسب علوم رسمی چون صرف و نحو و فقه و اصول پرداخت تا خبر شریعت تازه باب و انتقال او را از بوشهر به شیراز شنید. از خراسان بدان صوب شتافت و پنهانی باب را دیدار کرد و آئین او را پذیرفت و باب او را بسوی عراق و خراسان برای دعوت روانه ساخت و برای اثبات فصاحت خود زیارت نامه امیرالمؤمنین علیه السلام و تفسیر سوره یوسف علیه السلام را که خود تلفیق و شرح کرده بود بدو سپرد تا بر مردمان فروخواند. ملاحسین به اصفهان شد و ملا محمدتقی هراتی را بفریفت و به کیش باب درآورد چنانکه آشکار در منبر از جلالت قدر باب سخن میراند و همچنین منوچهرخان معتمدالدوله حاکم اصفهان را، و از آنجا به کاشان شد و حاجی میرزاجانی بازرگان را نیز بفریفت ، از آنجا به دارالخلافه آمد و چند تن از عامه را با خود همراه کرد و در اینجا نامه ای از باب نزد محمدشاه و حاجی میرزا آقاسی فرستاد بدین شرح که اگر با من بیعت کنید سلطنت شما را بزرگ خواهم کرد و دول خارجه را زیر فرمان شما آرم و دعوت باب را ظاهر کرد. دولتیان او را تهدید کردند که اگر لب فرونبندد و پایتخت را ترک نکند خونش هدر خواهد بود. ملاحسین دو نامه یکی به حاجی محمدعلی بارفروشی و دیگری به قرةالعین به قزوین فرستاد و آن دو را به خراسان خواند و خود بدان صوب شتافت و به مشهد شد و ملا عبدالخالق یزدی تلمیذ شیخ احمد احسائی به اغوای او بتبعیت باب درآمد و ملا علی اصغر مجتهد نیشابوری که بر طریقت شیخ احمد احسائی بود از راه برفت. علماء جنبش کردند و غوغا برخاست و صورت حال را به شاهزاده حمزه میرزا نگاشته ، او فرمان داد که ملا حسین و ملا علی اصغر را به لشکرگاه ( چمن رادکان ) حاضر آرند، ملا علی اصغر از او بگردیداما ملا عبدالخالق همچنان پایداری کرد و در شورش مردم مشهد ملا حسین رها شد و به نیشابور رفت و از آنجا به سبزوار شد و در آنجا میرزا تقی جوینی را با خود همراه ساخت و خرج اصحاب او را تقبل کرد و در ضیافت آقاسیدمحمد در «یارجمند» حکم بحرمت غلیان و قهوه داد وبدعت باب و دعوت او آشکار گشت و آقا سیدمحمد او را براند و بسوی میامی رفت و در آنجا عده ای بدو پیوستندو به دعوت پرداخت. مردم شهر غوغا کردند و با او به مبارزه و مقاتله پرداختند و او چون عدت و عده داشت مقاومت کرد و چند تن از اصحابش کشته شدند ناچار راه شاهرود سپرد و ملا محمدکاظم مجتهد شاهرودی او را براندو در این موقع خبر فوت محمدشاه شایع شد. ملا حسین ازین خبر قوتی گرفت و بسوی بسطام شتافت و علمای شهر اورا از ورود بازداشتند و به قریه حسین آباد به دوفرسنگی درآمد و ملا علی حسین آبادی را بفریفت و بسوی مازندران شتافت. حاجی محمدعلی بارفروشی که در کودکی خادم سرای حاجی محمدعلی مجتهد مازندرانی بود در جوانی بتحصیل پرداخت و مال بیندوخت و در زیارت مکه میرزاعلی محمد باب را دید و به کلمات او شیفته شد و به بارفروش بازگشت.
    از آن سو چون ملاحسین از قِبَل باب در خراسان داعی شد مکتوبی به حاجی محمدعلی فرستاد که به خراسان آی تا در دعوت همدست شویم. او به مشهد شد و با ملاحسین همکاری کرد تا کار ملا حسین آشفته شد و آهنگ عراق کرد وحاجی محمدعلی با قرةالعین که همراه عده ای بسوی خراسان می آمد در بدشت یک فرسنگی بسطام ملاقات کرده متفقاًآشکارا به دعوت پرداختند و گروهی را با خود همراه ساختند و سپس راه مازندران پیش گرفتند و در هزارجریب مردم بر آنها تاختند و بین آندو جدائی افتاد و قرةالعین به مازندران شد و به دعوت پرداخت. حاجی محمدعلی و ملا حسین در بارفروش به یکدیگر رسیدند و متفقاً بدعوت پرداختند و عده ای به آنها گرویدند و از آنجا به سوادکوه شدند و در آنجا اقامت گزیدند و پس از احضار خانلرمیرزا حاکم بارفروش بپایتخت ، به بارفروش شدند، سعیدالعلماء در بیم شد، نامه ای بعباسقلی خان سردار لاریجانی نوشت و کمک خواست و او محمدبیک یاور را با سیصدتفنگچی به دفع ایشان فرستاد و او پس از ورود به دفعآن جماعت پرداخت و از طرفین عده ای کشته و زخمی شدند. عباسقلی خان خود به بارفروش آمد و ملا حسین چون یارای برابری در خود ندید حیلت کرد و بسردار پیغام فرستاد که ما دعوت خود را جای دیگر کنیم. سردار پذیرفت وآنان را با تفنگ چیان تا علی آباد کوچاند و چون خبرشد که بزرگان مازندران برای جلوس شاهنشاه بسوی پایتخت شتافته اند، فسخ عزیمت کرد و بازگشت و در مزار شیخ طبرسی قلعه ساخت با تمام وسایل و مجهز بحیل و فنون جنگی و دو هزار تن از اصحاب خود بدان قلعت جای داد وآماده کارزار شد و در این وقت حاجی محمدعلی را «حضرت اعلی » لقب دادند. چون این خبر به پایتخت رسید شاه یاران بزرگان مازندران را مأمور دفع آن جماعت کرد ولی لشکر مازندران در قلعه مزبور از ملاحسین شکست خوردند و هزیمت شدند و کسان ملاحسین بقتل و غارت و سوختن قریه پرداختند. چون این خبر به پایتخت رسید از طرف ناصرالدین شاه مهدیقلی میرزا مأمور دفع او شد و چهارماه قلعه محاصره سران مازندران بود ولی ملا حسین شبیخون کرد و دولتیان هزیمت شدند. سلطان حسین میرزا پسر فتحعلی شاه و داودمیرزا پسر ظل السلطان میرزا و عبدالباقی مستوفی در همین واقعه به قتل رسیدند و جسد آنها را به آتش سوختند و سپس بر لشکر عباسقلی خان لاریجانی شبیخون آوردند و آنها را هزیمت کردند. در این کارزار ملاحسین بقتل رسید و جسدش را بزیر دیوار مرقد شیخ طبرسی با جامه و شمشیر بخاک سپردند. پس از مرگ او بار دیگر شبیخون کردند که در آن جعفرقلیخان و طهماسب قلیخان کشته شدند. آن گاه سلیمان خان از طرف ناصرالدینشاه مأمور سرکوبی آنها شد. سرانجام بواسطه تمام شدن آذوقه در قلعه امان خواستند. مهدیقلی میرزا امان داد. حاجی محمدعلی با دویست وچهارده تن از یارانش از قلعه بیرون آمدند و بدستور مهدیقلی میرزا بغیر حاجی محمدعلی و تنی چند از سران محبوس بقیه را قتل عام کردند و محبوسین را به بارفروش بردند و بنا بر فتوای سعیدالعلماء و دیگران در میدان بارفروش مقتول ساختند.
    حادثه قلعه طبرسی ( 1265 هَ. ق. ): بنقل مؤلف الکواکب الدریه ( ص 282 ) این قلعه در جنگل مازندران واقع است و شیخ طبرسی عالم بزرگ شیعه بجوار آن مدفونست و لذا قلعه بنام او موسوم شده. ملا حسینعلی باب الباب چون در ماکو باب را دیدارکرد بنا بامر او در سال 1264 هَ. ق. از راه مازندران عازم خراسان شد و هنگامی که با همراهان خود نزدیک قریه «اریم » سوادکوه آمد. خبر فوت محمدشاه بدو رسید و چون منتظر چنین فرصتی بود با دویست تن از همراهان خود قصد بارفروش کرد. رئیس فقهای مازندران سعیدالعلماء بود که حکمش نافذ و شدید العمل بود، وی در این موقع که شاه مرده بود ورود این طایفه را بشهر خالی از فتنه و آشوب ندانست ، از این رو دستور جلوگیری داد و مردم در خارج از شهر با جمعیت بابیه تلاقی کردند و پس از زدوخورد شدید بابیه پیروزی یافتند و بشهر واردشدند، و به کاروانسرای شهر منزل کردند و مدتی که درآنجا بودند همه روزه بین طرفین حادثه ای رخ میداد که منجر به قتل و جرح میشد تا عباسقلی خان لاریجانی رئیس فوج مازندران پس از مذاکره با باب الباب دائر بخروج از شهر آنها را بوسیله سعادت قلی بیگ داماد خود و یکصد سوار بسوی میامی حرکت داد و در یک فرسنگی بارفروش با آنها وداع کرد و بسوی شهر بازگشت و در همین حدود خسرو قادیکلائی با یکصد سوار بر ایشان تاخت آورد و بنابدستور باب الباب لوازم و اسباب خود را فروریختند وبسوی قلعه طبرسی حرکت کردند و جان بدر بردند و حاجی ملامحمدعلی قدوس هم به آنها پیوست و جمع متحصنین قلعه 313 تن بودند. علمهای سیاهی که شاهد صدق این نهضت و مصداق اخبار مشهوره «اذا رایتم رایات السود من قبل الخراسان فاسرعوا الیها» تواند بود ترتیب داده بودند پس از محمدشاه ناصرالدینشاه بتخت نشست و میرزا آقاسی را معزول و امیرکبیر را بجای وی منصوب نمود و حکومت مازندران را به شهزاده سهام الملک ، مهدیقلی میرزا تفویض و او را مأمور قلع و قمع طایفه بابیه کرد.
    او هم عباسقلی خان لاریجانی را با قومی سوار که همراه خود از طهران آورده بود مأمور حمله بقلعه و تصرف آن کرد و تا رسیدن قوای عباسقلی خان نظر آنها را استعلام نمود. ملا حسین بشرویه ای نامه ای بشهزاده سهام الملک نوشت بدین مضمون که جمعی مظلوم و گرفتاریم راه دهید تا بجانب عتبات عالیات رویم و اگر راه را مسدود و ما را محدود نمائیدجز دفاع از خود چاره ای نداریم. پیش از رسیدن قوای عباسقلی خان اصحاب قلعه بر قوای شاهزاده شبیخون زدند وبر قورخانه دست یافتند و آتش زدند و سپاهیان چون منتظر چنین حمله ای نبودند هزیمت شدند و در جنگل خود راپنهان ساختند و سه تن از سرداران یعنی سلطان حسین میرزا فرزند فتحعلی شاه و شهزاده داودمیرزا پسر ظل السلطان و میرزا عبدالباقی سررشته دار فوج بآتش قورخانه سوختند و چون فاتحین سرگرم جمع غنائم شدند سپیده دم فرا رسید هنگامی که خواستند خود را به قلعه رسانند سربازان برایشان حمله بردند و جمعی از طرفین کشته و مجروح شدند و تیری بر دهان قدوس آمد و جراحتی بر او وارد ساخت. پس از این حادثه عباسقلی خان با سربازانش به قوای شاهزاده پیوست و خود را آماده حمله بقلعه میکردند که کرت دوم از طرف اصحاب قلعه شبیخون زده شد و جمعزیادی از قوای دولتی مقتول و مجروح شدند. مدتی به همین منوال گذشت تا شبی که حمله از طرفی سخت بود هفتاد تن از اصحاب قلعه و عده زیادی از قوای دولت مقتول شدند و در این واقعه باب الباب به تیر عباسقلی خان ازپای درآمد. چون این خبر به آمل و بارفروش رسید علمافتوای جهاد دادند و سعیدالعلماء آنرا امضاء کرد و عده ای بقوای دولتی پیوستند ولی چون از فنون جنگی بی اطلاع بودند، سرکردگان صلاح در بازگشت آنها دانستند و آنان را بازگرداندند و مدت پنج ماه قوای دولتی با محصورین قلعه بجنگ پرداختند و قلعگیان گاهگاه بر سپاهیان حمله میبردند و جمعی را مقتول میساختند و خود نیز تلفاتی میدادند تا سرانجام بواسطه طول مدت محاصره آذوقه محصورین قلعه به پایان رسید و بتدریج به خوردن گوشت اسب و علف و استخوان روزگار بسر میبردند. اما قوای دولتی مقاومت شدید دست از جان شستگان را حمل بر تجهیزات و وسایل و لوازم کافی دانستند و ناچار چون مدت جنگ بدرازا کشیده بود از طرفی هیچگونه اطلاعی از قوا و نیرو و ذخایر آنها نتوانسته بودند بمرکز اعلام کنند، چاره ای اندیشیدند و حیله کردند و بوسیله عباسقلی خان پیشنهاد صلح کردند و محصورین که دقایق آخرین را طی میکردند پیشنهاد را پذیرفتند بشرطی که بآنها راه دهند تا به کشور دیگر روند و شاهزاده قرآنی به مهرخود مهر کرد و عهدنامه ای به خط خویش بدو فرستاد و محصورین از قلعه بدرآمدند و سلاح بر زمین نهادند ولی قوای دولتی برخلاف تعهد خود تمام آنها را جز قدوس و ملامحمدصادق مقدس خراسانی ملقب با صدق و ملا محمد دوغ آبادی و آقا سیدعظیم خوئی و حاج عبدالمجید نیشابوری و میرزا حسین متولی قمی و ملا نعمت اﷲ آملی و میرزا محمدباقر خراسانی و مرشد سیاح که با قدوس نه تن بودند از میان برداشتند و چند تن دیگر هم توانسته بودند خود را از مهلکه نجات دهند. آقا سیدمحمدرضا و آقا میرابوطالب از مردم شهمیرزاد و میرزا حیدرعلی از مردم اردستان بودند. و اما این نه تن را قوای دولتی به بارفروش بردند و قدوس را به سعیدالعلماء واگذاشتند که بر دست او کشته شد و در مدرسه ای به بارفروش مدفون گردید،و هشت تن دیگر خود را به وسایلی رها ساختند و در شهرهای ایران پراکنده گردیدند یا در راه عقیده خود کشته شدند و یا به مرگ طبیعی درگذشتند. و این مبارزه نزدیک 9 ماه یعنی از شوال 1264 تا اواخر جمادی الثانی 1265 هَ. ق. بطول انجامید.
    نیکلا در تاریخ خود آرد: حوادث مازندران توجه ایرانیان بخصوص علما را بخود جلب کرد و به جمعآوری فتاوی دایر بکافر بودن بابیان و قتل عام آنها مشغول شدند. در سال 1264 هَ. ق. میرزا احمد مجتهد تبریزی فتوائی صادر کرد که شیخیه عموماً کافر و نجس می باشند چه او مذهب باب را نتیجه و شکفته مسلک شیخ احمد احسائی و سیدکاظم رشتی دانست. پس از صدور این فتوا یکی از شیخیه روزی به حمام رفت و حمامی از ترس این که حمامش نجس شود مانع ورود او شد و کار به نزاع کشید و مردم در آن دخالت کردند نزاع به جنگ مبدل گردید وحشت و اضطراب در شهر حکمفرما شد و مردم از ترس حوادث ، بازار و دکان هارا بستند ولی بواسطه تدابیر شاهزاده ملک قاسم میرزاحاکم شهر شورش برطرف گردید ولی آتش فتنه از زیر خانه کرده بود و نزاع و جدال در تمام شهرها بروز نموده بود که از آن جمله است شورش زنجان.
    یکی از علمای زنجان آخوند ملاعبدالرحیم که در زهد و تقوی معروف بود فرزند خودرا برای تحصیل بعتبات فرستاده بود و او در مجلس درس شریف العلمای مازندرانی حاضر میشد و پس از فراغ از تحصیل به ایران بازگشت و از همدان گذشت و مردم آنجا مقدمش را گرامی داشتند و تقاضا کردند در آنجا بماند. او این دعوت را اجابت کرد و در آنجا بماند ولی چون پدرش درگذشت بزرگان زنجان به همدان آمدند و او را به احترام تمام به زنجان بردند و به حجة الاسلام موسوم گردید و با افکار جدیدی بر مسند قضا نشست و به امر به معروف و نهی از منکر پرداخت و فتاوی غریب داد، از جمله آنکه می گفت ماه رمضان سی روز تمام است و سجده بر بلور را جایز می دانست. این اعمال موجب شکایت از او نزد شاه شد و شاه وی را به طهران احضار کرد. حجةالاسلام به طهران آمد و بواسطه حسن ادب و رفتار ملاطفت آمیز خود بزرگان و حتی شاه را بفریفت. گویند روزی در حضورشاه یکی از علمای کاشان کاغذی از بغل درآورد و برای امضا تقدیم شاه کرد و او به فراست دریافت که تقاضای مستمری است لذا زبان به ملامت گشود و شاه از گفتار او خشنود گردید و عصا و انگشتری باو داد و اجازه داد به زنجان بازگردد و او را با شکوه تمام بشهر درآوردند در همین مواقع آوازه ظهور باب برآمد و حجت ، ملااحمدنام یکی از معتمدین خود را برای تحقیق به شیراز فرستاد و او در بازگشت نامه ای بدست استاد داد. پس از خواندن از جای برخاسته و دوبار فریاد برآورد اﷲاکبر. سپس شاگردان را مخاطب قرار داده گفت : «تجسس کردن دلیل پس از رسیدن بمقصود عملی است لغو و تحصیل علم در حینی که انسان مالک موضوع آن باشد کاری است اجباری و بیفایده ، کتابها را ببندید زیرا که استاد کل قیام کرده است.» سپس عمامه را بدور افکند و کلاه بر سر گذاشت.پس نماز جمعه را که باید بجای تمام نمازهای یومیه وقتی که امام غائب ظهور میکند خوانده شود، خواند و پس از آن پاره ای از عبارات باب را تفسیر نموده و به طریق ذیل بگفتار خود پایان داد: «مقصودی که عالم در تفحص آن بود امروز بلامانع و بی پرده بدست ما آمد. شمس حقیقت طلوع کرده است و چراغهای تقلید و تصور خاموش گردید. انظار خود را متوجه باب کنید نه بمن که یکی از بندگان او هستم. معلومات من در جنب معلومات او مانندچراغ خاموش است در مقابل شمس آسمان. خدا را بتوسط خدا بشناسید و آفتاب را از اشعه اش دریابید. امروز صاحب الزمان ظاهر شد و سلطان امکان حی است ». و برای اثبات مراتب ایمان خود مشهدی اسکندر را به اصفهان فرستادو نامه هائی چند باو داد که بباب تقدیم نماید و جواب بیاورد و او مأموریت خود را انجام داد و در بازگشت چون در قزوین شناخته شد بقتل رسید این واقعه مصادف با زمانی بود که باب را از راه قزوین و زنجان به تبریز و ماکو میبردند، چون به سلطانیه یک منزلی زنجان رسید از حجت نامه ای بدو رسید که اجازه دهد بزیارت او بیاید و وسیله استخلاصش را از دست مستحفظین فراهم آورد ولی باب جواب داد: «عنقریب ما همدیگر را در آن عالم ملاقات خواهیم کرد». روز بعد باب وارد شهر زنجان شدو سیدکاظم زنجانی نیز همراه او بود مأمورین او را در کاروانسرای حاجی سیدمعصوم منزل دادند و در همین شب بحکم شاه ، قلیچ خان کرد رئیس ایل و ندما مخفیانه باهفده سوار حجت را دستگیر کرد و به طهران روانه ساخت و باب را نیز شبانه بطرف تبریز حرکت دادند. حجت را در طهران بحضور شاه بردند و مؤاخذ گردید و هرچه در برائت خود کوشید مفید نیفتاد و در خانه محمدخان کلانتر توقیف گردید و در موقع مرگ محمدشاه به لباس سربازی فراراً به زنجان رفت. چون ناصرالدینشاه بر تخت نشست عموی خود امیرارسلان خان مجدالدوله را که ایشیک آقاسی دربار بود بحکومت زنجان گماشت که مصادف با بلوای جدید حجت در زنجان شد، لذا جریان را به مرکز گزارش کرد. جواب از طهران رسید، مراقب باشید مبادا زنجان هم صورت شورش مازندران را بخود گیرد. حجت پیش بینی کرده بود و از خانه بیرون نمی آمد مگر با چند هزار تن مسلح و بنا بنقل ناسخ التواریخ روزی شجاعت کرد و بدیدن امیرارسلان رفت و چون مسلح بود امیر نتوانست از او جلوگیری کند خلاصه آنکه حجت آزادانه به تبلیغ مشغول گردید.بطوری که شماره گروندگان به او قابل ملاحظه بود و مؤلف ناسخ التواریخ تا پانزده هزار تن ذکر میکند. حجت به یاران خود اجازه نداد تا به مازندران و به کمک ملا حسین بشرویه ای روند بلکه تا می توانست افراد را به دور خود جمع کرد و پیوسته در مواعظ خود این دو آیه قرآن را ایراد میکرد: «یا ایهاالذین آمنوا لاتلهکم اموالکم و لااولادکم عن ذکراﷲ و من یفعل ذلک فاولئک هم الخاسرون » ( قران 9/63 )؛ ای مومنین مال و عیال و اولاد نباید سبب فراموشی شما از خداوند شود. «یا ایها الذین آمنوا اذا نودی للصلوة من یوم الجمعه فاسعوا الی ذکراﷲ و ذروا البیع ذالکم خیر لکم ان کنتم تعلمون ( قران 9/62 )»؛ ای مؤمنین وقتی که شما را به نماز جمعه دعوت میکنند بشتابید و خود را بخدا سرگرم کنید. زدوخوردهای مختصری اتفاق افتاد که حاکی از آمادگی طرفین برای جنگ خونین بود. علما جریان را بوسیله حکومت به مرکز گزارش دادند و شاه که تازه از جنگ مازندران خلاص شده بود متوجه گردید در نقطه دیگر کشور آشوب و بلوا برپا شده است ، مصمم به قلع ریشه گردید و دستور ازبین بردن بابیان را داد. چون دستور شاه با فتوای علما دایر به جهاد، بحکومت زنجان ابلاغ گردید فوراً جارچیان به بازار آمدند و فریاد برآوردند: «ای مسلمانان حکم علما و اعلیحضرت است ، هر کس میخواهد دارائی و اولاد و عیالش محفوظ بماند باید بلافاصله از بابیان جداشده در طرف مغرب شهر منزل کند. پس از دو یا سه روز دیگر نیروی دولتی ، خواهد رسید و تمام کفار را بقتل میرساند». شهر وضع عجیبی بخود گرفته بود همه میکوشیدند تا وسایل انتقال خود را از یکسو بسوی دیگر شهر فراهم آورند و بابیان بیکار نمانده به دادن تشکیلات پرداختند و آماده دفاع گردیدند و حجت به تهییج روحیه بابیان مشغول بود و امثال و شواهدی از فداکاری و جانبازی یاران مازندران بیان میداشت. خلاصه بابیان به تهیه سی ویک سنگر موفق گردیدند و مدافعین هر سنگر سه واحد بود ( هر واحد 19تن ) و یک واحد هم مأمور تهیه آذوقه گردید و دستور داشتند در موقع هجوم دشمن به هر سنگر، فریاد مخصوصی برآورند تا دانسته شود به کدام سنگر حمله شده است تا به آنها کمک شود. یک واحد هم از افراد عالیقدر مأمور تفتیش شدند که پس از رسیدگی جریان را گزارش دهند و آن را «رسولان » میگفتند چه وظیفه آنان رساندن اخبار و احکام بود. ملا محمدعلی حجت ، حاجی احمد زنجانی را نایب خود کرد و حاجی عبداﷲ خرده فروش را نایب مردم و حاجی عبداﷲ نانوا را حاکم محل و عبدالباقی را رئیس احتساب کرد و به او لقب میرسیاره داد و مشهدی سلیمان رئیس التجار را وزیر و مشاور خود قرار داد. و در این هنگام بازار را آتش زدند و زدوخوردهائی بین طرفین واقع میشد که منجر بقتل عده ای می گردید. در این هنگام سیدعلی خان ، رئیس نیروی دولتی که مرد نیک فطرتی بود در صدد برآمد که جنگ را با ملایمت و بدون خونریزی خاتمه دهد و به اردوی بابیها رفت و با حجت خلوت کرد و مدت پنج ساعت گفتگو کرد. میگویند سیدعلیخان ایمان آورد و بازگشت و به افسران دستور داد که در صدد حمله نباشند که اینها از دوستان تازه من هستند. علما و حکومت بشاه حکایت کردند و شاه دستور توقیف او را داد و محمدخان امیرتومان را بجای او منصوب و با هفت فوج سرباز بطرف زنجان روانه ساخت. قبل از ورود قوا به زنجان بابیان ارگ علی مرادخان را که در وسط شهر بود تصرف کردند و به جمعآوری آذوقه و اسلحه پرداختند و پاسبانانی برای حراست گماشتند و تا قتل محمدعلی حجت در تصرف داشتند و آن بدست حسنعلی خان گروسی سرتیپ فتح شد. تصرف ارگ ، ملا محمدعلی حجت را سخت مغرور کرد و به میرصلاح امر کرد که برود امیر را زنده یا مرده بیاورد. میرصلاح با همراهان به دارالحکومه حمله برد اما محمدتقی خان سرهنگ توپخانه و علی قلیخان پسرنصراﷲخان و مهدیقلی خمسه و بیوک خان پشت کوهی هر چهاربا کسان خود به همدستی فراشان حکومتی بیرون آمدند وحمله مهاجمین را رد کردند و عده ای از طرفین به قتل رسیدند. پس از این واقعه چند روزی طرفین ساکت بودندتا روز بیستم رجب که صدرالدین نواده حاجی محمدحسین خان اصفهانی رئیس سوار خمسه با توابع خود که اهل سلطانیه بودند رسید و دوم شعبان سیدعلی خان فیروزکوهی بادویست نفر سوار و شهبازخان مراغه ای با دویست سوار ومحمدعلیخان شاهسون افشار و کاظم خان رئیس قشون افشاربا عده ای وارد شدند و بالاخره در پنجم شعبان محمدخان خوئی با پنجاه تن توپچی و دو توپ و دو خمپاره انداز رسیدند و در برابر سنگرهای بابیان سنگرهائی ساختند. روز بیستم شعبان حمله بردند و زدوخورد شدیدی رخ داد که منجر به قتل عده زیادی گردید ولی طرفین بر اثر خستگی موقتاً دست از جنگ کشیدند. برخلاف انتظار دولتیان جنگ بطول انجامید لذا مصطفی خان قجر برادر کشیکچی باشی را مأمور زنجان کردند تا افسران مأمور زنجان رااز تعلل و تسامح در انجام وظیفه توبیخ نماید. مصطفی خان مأموریت خود را انجام داد و قوای دولتی بر کوشش خود افزودند و نقبی بزیر مهمترین سنگر بابیان زدند و شب پانزدهم رمضان یک ساعت قبل از طلوع آفتاب با باروت منفجر کردند و سپس حمله بردند و موفقیتی نصیب دولتیان گردید ولی این پیشروی های مختصر عطش مرکز را فرو نمی نشاند. لذا میرزا تقی خان امیرنظام ، محمدآقای گیلانی پسر حاجی یوسف خان سرهنگ فوج ناصری و قاسم بیگ تفنگچی مخصوص شاه را به زنجان فرستاد و پیغام توبیخ آمیز برای سرکردگان زنجان فرستاد. این بار قوای دولتی حمله سختی کرد و مدت یک روز تمام ، جنگ طول کشید و حجت چون شکست خود را حتمی دید امر کرد تا بازار را آتش زدند و عده ای از مسلمانان برای خاموش کردن آتش بدان سمت متوجه شدند و بابیان با جسارت و تهور و خشم فوق العاده به میان بقیه افتادند و دولتیان را متفرق ساختند و رابطه آنان را با قلعه علی مردان خان که مرکز آذوقه و مهمات بود قطع کردند و خود مقدار زیادی آذوقه بدست آوردند و بر قوت و جرئت آنان افزوده شد. در هشتم شوال نیروی تازه ای برای دولتیان رسید و سه هزار تن فوج قراولان و شقاقیها با شش توپ و دو خمپاره انداز به ریاست محمدخان بیگلربگی سرتیپ قراولان و موسوم به میرپنج ، قاسمخان برادرزاده فضل علیخان قراباغی و ارسلان خان یاور خرقانی و علی اکبرسلطان خوئی نیز در همان روز بدانها منضم شدند و بر بابیان تاختند و شکست قطعی بر آنها وارد آوردند. محمدعلی حجت چون چنین دید حیله جنگی بکار برد، به مدافعین نخستین سنگر دستور داد تا شجاعانه دفاع کنند تا فرمان عقب نشینی دهد و مقدار زیادی از غنائم بدست آورده را در خانه ای انبار کردو مقداری هم در سر راه و در کوچه ها پخش کرد. سپس اعلان تخلیه سنگر و عقب نشینی داد. قوای دولتی سنگر را تصرف کردند و چون چشمشان بغنائم افتاد بی اختیار بجمعآن پرداختند و احتمال دام را از نظر دور داشتند در چنین هنگام بابیان بر آنها تاختند و کشتار مخوفی کردند و مواضع از دست داده را بدست آوردند. بنابر نوشته های بابیان دولتیان در صدد حیله برآمدند و همان حیله ای را که در قلعه طبرسی بکار بردند در اینجا نیز تکرار کردند و قرآنی را امضا کردند و نزد حجت فرستادندو قسم خوردند که حیات آنها را ضمانت کنند حجت گفت اینها حیله است و نظیر آن را در مازندران به عمل آوردند ولی ما ناچاریم برای حفظ جنگجویان خود آن را بپذیریم لذا وکلائی از پیرمردان و اطفال انتخاب کرد و به اردوی دولتی فرستاد و آنان قرآن را همراه بردند. امیر از مشاهده این جمعیت متعجب شد و از آنها توضیح خواست. میرصالح که پیرمردی با ریش سفید بود پاسخ داد: «جمعیت ما اعتمادی به سوگندهای تو ندارد». امیر گفت شرم ندارید که نسبت به قدرت اعلیحضرت طغیان کرده اید و حالا توهین هم میکنید. مشهدی اسماعیل قزوینی جواب داد بی شرم کسانی اند که مدعی چوپانی گله محمد هستند وچون چوپان حقیقی ظاهر شود بر ضد او برخاسته چون سگان عوعو میکنند. امیر از این سخن برآشفت و امر به توقیف آنان داد و ریش صالح را برید و او را به اردوی بابیه بازگشت داد. اما سایرین را امر کرد تا بدنشان راعریان کرده شیره مالیدند و در وسط آفتاب تسلیم زنبوران و مگسان کردند و چون شب شد همه را بکشت. چون خبربه حجت رسید یاران را گرد کرد و گفت ما شرایط انسانیت بجای آوردیم تا بلکه دولتیان علت جان فشانی ما را دریابند ولی آنها به فکر اجرای عدالت نیستند و ما باید رفتار خود را تغییر دهیم و بجای دفاع به حمله پردازیم و با افتخار جان بسپاریم و کسانی که ضعفی در قلب خود حس می کنند میتوانند فرار کنند. عده ای شبانه گریختند ولی جمعی از آنان ، شرمنده فردا به اردو بازگشتند. دولتیان به حمله آغاز کردند ولی روشن نگردید به چه علت فوج شانزدهم شقاقی وحشت زده فرار کرد و جنگ به ضرر دولتیان تمام شد. ابوطالب خان رئیس این فوج به دستور عزیزخان توقیف گردید و او را آنقدر تازیانه زدند که مشرف بموت بود و به وساطت امیرارسلان خان مستخلص گردید. چون این خبر به طهران رسید شاه ، صدرالدوله رامعزول و سرتیپی سواران خمسه را به فرخ خان پسر یحیی خان تبریزی برادر سلیمان خان که در واقعه طهران مهماندار بابیان بود و بسخت ترین شکنجه ها جان سپرد، داد. فرخ خان در چهاردهم ذی قعده به زنجان درآمد و همین روز خبر مرگ پدرش بدو رسید. سه روز به عزاداری مشغول بودو سپس با قوای دیگری که بکمک او آمد تصمیم به حمله گرفتند و نخستین نقشه ای که طرح کردند این بود که یک طرف محله بابیان را آزاد گذاشتند تا بابیان پشیمان بتوانند بگریزند و ضمناً بابیان بیکار ننشستند و حیله جنگی کردند و عده ای چون فراریان بنزد فرخ خان آمدند و پیشنهاد کردند تا او را از بیراهه بخانه ملا محمدعلی راهنمائی نمایند و فرخ خان بسخنان آنان فریفته شده با یکصد سوار به قلب دشمن قدم نهاد. بابیان آماده بر آنها تاختند و جز فرخ خان و چهارده تن که اسیر شدند بقیه را به قتل آوردند و بابیان دستگیرشدگان را نزد حجت بردند و پس از ناسزاهای فراوان که نثار فرخ خان کرد دستور داد تا آتش زیادی روشن و آهن را در آن سرخ کردند و چهل نقطه بدن او را سوزاندند بعد با مقراض ریز ریزش کردند و سر او را بریده با سر دو تن دیگر بنام اسماعیل در اردوی دولتیان افکندند. این خبر ناسخ التواریخ است. اما خبر بابیه چنین است که : دو تن بابی بنام اسماعیل اسرای دولتیان را لب و بینی بریده روانه اردوی خود میکردند. چون این خبر را به حجت رساندند آنان را از اردوی خود براند و آنها به اردوی دولتیان رفتند و برای انتقام از حجت از فرخ خان خواستند که عده ای را همراه آنان کند تا از بیراهه بر حجت تازند و او را بقتل آورند و جریان همچنانکه اشاره رفت ، انجام شد. خبر کشته شدن فرخ خان شاه را بینهایت خشمناک ساخت. فوراً بابیک یاور را با دو توپ هیجده لیوری و چهار توپ دوازده لیوری به زنجان فرستاد. رؤسای سپاه مشورت کردند و با نقشه به حمله آغاز کردند و حجت در این حمله زخم برداشت و او را از میدان جنگ بدر برده از او پرستاری کردند و در چنین موقعی خبر قتل باب به آنها رسید. و حجت هم درگذشت. یأس و نومیدی شجاعت جنون آمیزی در آنان بوجود آورده بود و چنان دیوانه وار بر قوای دولتی حمله میبردند که یا بکشند و یا کشته شوند ولی سرانجام شکست بر آنها افتاد و پیشنهاد صلح کردند و نامه ای به این مضمون نگاشته به اردوی دولتیان فرستادند: «هرگاه شما از تقصیرات ما درگذرید مانیز دست از جنگ خواهیم کشید و به شما ملحق میشویم ».امیر جواب مساعد داد، همه تسلیم شدند. زنها را به خانه حاجی غلام کدخدای شهر فرستاد و فردای آن روز امرکرد تا بخانه میرزا ابوالقاسم مجتهد بروند و مدت چهار روز آنجا بودند تا روز پنجم پیشنهاد شد تا دسته دسته به اندرون بروند و اظهار ندامت کنند و هر کجا میل دارند بروند. دولتیان بفکر بدست آوردن جسد حجت افتادند تا از آقاحسین پسر هشت ساله حجت مکان آن را بدست آوردند و جسد را بیرون و ریسمانی بپای آن بستند و به روی زمین در کوچه و بازار کشیدند و عابرین به روی جسد آب دهان می انداختند و سنگ باران میکردند و سگها را به روی آن می افکندند و سرانجام به خرابه کهنه ای انداختند و دو مراقب بر آن گماشتند. بعضی گویند طعمه حیوانات شد و برخی برآنند که با دیگر اجساد یکجا به خاک سپرده شد و پاره ای معتقدند که شبانه بابیان آن را دفن کردند. کلیه بابیان را سوای چهل وچهار تن که بیگلربیگی همراه خود به طهران آورد، بقیه را بقتل آوردند. مظفرالدوله زنجانی مأمور شد تا خانواده حجت را که عبارت بودند از دو زن او و چهار دختر و دو پسرش و دو تن خدمتکار به شیراز برد. و در راه با احترام با آنها رفتار کرد و با کجاوه براحتی به شیراز رسانید و چون به شیراز رسیدند مردم برای تماشای اسرا بیرون آمدند و چون اجرای چنین احترامی را در خور آنان نمی دانستند به مظفرالدوله بد گفتند کجاوه ها را بزمین افکندند و مسافرین را پیاده بشهر وارد کردند و ناصرالدینشاه برای آنها منزل و مستمری معین کرد.
    واقعه یزد : تبلیغ مقدس و سیدیحیی کشفی ملقب به وحید – نیکلا در تاریخ خود آرد: پس از تنبیه مقدس و قدوس بدست حسین خان آجودان باشی و حکمران شیراز باب آنها را پنهانی بخانه خود پناه دادو سه روز آنجا بودند و سپس آنان را مأمور تبلیغ دریزد و خراسان نمود. پس عازم یزد شدند و چهل روز در آن شهر اقامت کردند و فقط با روحانیون و بزرگان و اعیان و نظامیان گفتگو میکردند و زمینه را مساعد تصور کرده بودند زیرا اعلان عمومی تهیه دیده بودند و بتوسطجارچی و اعلانات کتبی در شهر اعلان کردند که هر کس مایل است فرستاده امام قائم را ببیند میتواند روز جمعه آینده در مسجد مصلا حاضر شود در آنجا آنچه باید گفته شود، خواهد شد و آنچه اظهار شدنی است ، اظهار خواهد شد… بمحض این که مبلغ بابی بتعریف و توصیف ظهور جدید پرداخت یکباره جمعیت حمله کرد و فریادهای «بکشید… بکشید» بلند شد و بقدری که ممکن بود او را زدندو در زیر پا لگدمال کردند. در میان آنها سیدی بود موسوم به سیدازغندی که آنهم مثل دیگران حرارت و هیجانی بروز میداد نزدیک شد و چنین بنظر می آمد که از دیگران حریص تر است و بطوری به روی او خم شد، مثل این که میخواهد او را ببلعد اما در حقیقت خیال دیگری داشت یعنی میخواست با تن خود او را بپوشاند و از این هیجان متعصبانه محفوظش دارد و بقدری خوب ایفای وظیفه کرد که سرانجام مقدس را با فشار راند تا رسید بخانه خودو چند روز او را در آنجا نگه داشت و مخفیانه حرکتش داد… مقدس و سیدازغندی چون در یزد کاری از پیش نبردند عازم کرمان شدند و به تبلیغ پرداختند و مابین مقدس و حاج کریمخان رئیس فرقه شیخیه زدوخورد سختی روی داد که نزدیک بود به مرگ مقدس منجر شود ولی حاکم کرمان او را نجات داد و شبانه دو مبلّغ بابی را با چندسوار از شهر بیرون فرستاد و آنان راه خراسان در پیش گرفتند و در قصبه بشرویه ملا حسین بشرویه ای را ملاقات کردند و با هم به مسافرت خود ادامه دادند. ( ترجمه ٔتاریخ نیکلا صص 236 – 238 ).
    هنگامی که وقایع خونین در شمال ایران جریان داشت در مرکز و جنوب ایران بواسطه تبلیغ مبلغین طرفداران مذهب جدید مردم بجنبش درآمده بودند. چون این اخبار بشاه رسید درصدد تحقیق از حقیقت امر برآمد و بنا به عقیده برخی سیدیحیی پسر آقا سیدجعفر کشفی برای تحقیق به شیراز روانه شد و پس از ورود به شیراز و توقف چند روز در آن شهر با باب ملاقات کرده و بدو پیوست و یکی از مبلغین باایمان او شد. بعضی برآنند که وی برای تبلیغ به طهران آمد چون موفقیتی به دست نیاورد در 1266 هَ. ق. به یزد رفت و در آنجا عده ای را به کیش جدید درآورد. شکایت به آقاخان حاکم شهر بردند و حاکم نوکرهای خود را برای جلب سیدیحیی فرستاد ولی با مقاومت مریدان وی مواجه گردیدند. آقاخان آشفته خاطر گردید و سربازان ساخلو شهر را احضار کرده و مشغول جمعآوری قوی ̍ شد. سیدیحیی چون از قضیه آگاه شد با رفقا بقلعه کهنه شهرپناهنده گردید، سربازان بقلعه یورش بردند و حمله آنان با تلفاتی از طرفین دفع گردید. چند روز را سیدیحیی بدون جنگ گذراند و برخلاف انتظار وی شهر منقلب نشدو او فقط با چند مرید بابی بدون اسلحه و آذوقه در قلعه محصور ماند. و تصمیم بخروج از قلعه و حرکت به نی ریز گرفت و کاغذی به هموطنانش ( نی ریز ) محله چنارسوخته نوشت و بدست حسن نوکرش داد تا بدوستانش برساند ولی حسن بدست کسان حاکم گرفتار و اعدام گردید. شب بعد سیدیحیی محرمانه از قلعه بیرون آمد و با همراهان بسوی فارس حرکت کرد. آقاخان چون از فرار یاغیان آگاه گردید، بتصفیه بابیان پرداخت. فراریان بنا بروایتی به بوانات وارد شدند و تنی چند را بکیش جدید درآوردند که از آن جمله است حاجی سیداسماعیل شیخ الاسلام شهر، آنگاه وی با جمعیت بیشتری بسوی فسا حرکت کرد. آقا میرزا محمد حاکم فسا از سیدیحیی پذیرائی خوبی کرد و چون از تبلیغ سیدیحیی آگاه شد مضطرب گردید و از او خواست تا در نقاط دورتری به تبلیغ پردازد و چون بمقصود خود نرسید گزارشی به شیراز نوشت. در این موقع شاهزاده بهرام میرزا از حکومت فارس منفصل و به طهران احضار شده بود و برادرش فیروزمیرزا نصرت الدوله بجای او منصوب شده ولی هنوز به مقر حکومتی نیامده بود و کارهای ایالتی بدست ناصرالملک اداره میشد. ناصرالملک نخواست مسئولیت جنگ داخلی را به عهده بگیرد لذا نامه ای به سیدیحیی نوشت و او را از شکایت هائی که از وی کرده بودند آگاه گردانید. سیدیحیی پاسخ داد که این شکایات اغراق آمیز است و تهمت و افتراست و بطور استهزاء به او وعده داد که بزودی در شیراز بدیدار وی نائل خواهد شد و خلوص نیت خود را به او ثابت خواهد کرد. سیدیحیی توانست با مواعظ خود پانصد تن را گرد خود جمع نماید و چون علما جریان را به ناصرالملک گزارش دادند او به وحشت افتاد و نامه ای به رئیس بابیه نوشت و از او خواست تا فوراً به شیراز آید. سیدیحیی در اواخر ماه صفر از فسا بقصد رفتن به اصطهبانات بیرون آمد ولی روستائیان از ورود او جلوگیری کردند و در همین موقع فرستاده ناصرالملک به او رسید. سید یحیی از وقایع نی ریز اطلاعاتی بدست آورد و دانست مردم نی ریز از حاکم خود میرزا زین العابدین خان ناراضی هستند و موقع را مساعد برای مقاصد خود دانست و فرستاده حکومت را نپذیرفت و بسوی نی ریز رهسپار شد.
    مرگ باب ( 1266 هَ. ق. ): بر اثر شورش های پیاپی مازندران و زنجان ، امیرکبیر صدراعظم ناصرالدینشاه قلع ماده را در نابودی باب دانست و این مطلب را با شاه در میان گذاشت و شاه بدان رضا داد و سلیمان خان افشار را به تبریز برای اجرای قتل ، پس از مباحثه و محاکمه ، مأمور ساختند. چون او به تبریز رسید حمزه میرزا حشمت الدوله حاکم آذربایجان فرمان داد باب را با دو تن از مریدانش بنام آقا سیدحسین و ملا محمدیزدی از قلعه چهریق به تبریز آوردند و پس از اجرای فرمان شاه دایر به مباحثه با علمای شهر بنا بفتوای آنها مرتد شناخته شد و محکوم بمرگ گردید وی را در 27شعبان 1266 هَ. ق. با دو نفر از مریدانش برای اعدام آوردند یکی از آن دو مرید آقا سیدحسین یزدی که در تمام مدت زندان با او بود در محل اعدام اظهار ندامت کرد و از مرگ جان بدربرد ولی دو سال بعد در 1268 هَ. ق. / 1852 م. با دیگر بابیها در طهران کشته شد ولی مرید دیگر آقا محمدعلی بازرگان تبریزی چون حاضر به اظهار ندامت نشد با باب تیرباران گردید.
    واقعه تبریز: مباحثه علمای تبریز با علیمحمد باب در حضور ولیعهد بسال 1263 هَ. ق. و فتوای قتل او – مؤلف نقطةالکاف درواقعه تبریز آرد: «و اما درخصوص آوردن باب بشهر تبریز و چوب زدن ، اجمال آن است که حاجی میرزا آقاسی حکم کرده بود به ولیعهد که او را بخواهند و اجلاس نمایند، حضرات علما نیز جمع شوند و درباب بابیت او صحبت نمایند چونکه اختلاف درباب ایشان نموده بودند. جمعی میگفتند که خبط دماغ دارد و لایشعر می گوید و بعضی میگفتند خود او مدعی مقام بابیت نیست بلکه ملا حسین بشرویه ای مدعی است و این نوشته ها از اوست ، بعضی میگفتند ازمال خود ایشان می باشد. خلاصه بعد از آنکه باب وارد تبریز شد او را بخانه میرزا احمد امام جمعه منزل دادند ولی خود میرزا احمد وی را ملاقات ننمود و به مجلس ولیعهد هم نرفت. باری چند تن از علمای شیخیه حاضر بودند من جمله حاجی ملا محمود ملاباشی ولیعهد و ملا محمد ماماقانی و چند تن دیگر بودند. ولیعهد نیز با امنای دولت حضور داشت. بعد از آنکه مجلس منعقد شد قرار حضرات این میشود که هرگاه باب ادعای مقام بابیت نماید و خبط دماغ نداشته باشد حکم قتل او را بدهند. باب به مجلس درآمد. در صدر مجلس ولیعهد نشسته بود بعد از آن ملاباشی و آخوند ملا محمد و سایرین و مجلس غاص ٌ باهله بود. باب مدتی بپای ایستاده بود و احدی جای به ایشان نمیداد تا اینکه نشست و مدتی ساکت مشغول ذکر بودند.بعد آخوند ملا محمد گفت : آسید بعضی نوشته ها در دست مردم افتاده است نسبت بشما میدهند و ما گمان نمیکنیم که صدق باشد. آیا چنین است یا خیر؟ باب گفت : آن نوشته ها کلمات اﷲ میباشد که از قلم من صادر شده است. گفت :شنیدم که شما ادعای مقام بابیت نموده اید؟ باب گفت : بلی. پرسیدند: باب چه معنی دارد؟ جواب داد: کلام شریف «انا مدینة العلم و علی بابها» را چگونه فهمیدید؟ آیا نظر نکردید به وجه خود که چهار مشعر دارد و در یک صفحه واقعست که پنج می شود بعدد باب که مطابق عدد «هاء» هویت است. اما آن چهار مشعر: اول چشم میباشد که حاکی از مقام فؤاد است و حامل آن رکن توحید می باشد و مقام مشیت است ، دوم مشعر گوش میباشد که حاکی از رتبه عقل و حامل رکن نبوت و مصداق اراده است. سیم مشعر شامه است که حاکی از مقام نفس است و مطابق رکن ولایت است و حامل مقام قدر است. چهارم مشعر دهان است که حاکی از مقام جسم و مقام رکن شیعه و مطابق به رکن قضا میباشد و خود صفحه وجه این پنج میباشد. ظاهراً حاجی ملا محمود گفت : آسید چشم و دماغ و گوش هر یک دو تامی باشد، چرا شما یکی شمردید؟ فرمودند که ای جان من حکمش یکی میباشد. بلی اگرچه گوش دو سوراخ دارد ولی یک آواز می شنود.
    ملا محمد گفت : کی شب بخیر نموده است و این اسم را بجهت شما مشخص کرده است ؟ باب گفت : منم آن کسی که هزار سال میباشد که منتظر آن میباشید. گفتند که ما منتظر قائم آل محمد و محمدبن حسن علیه السلام می باشیم. گفت : من همان میباشم. گفتند: از کجا بشناسیم. گفت : بحجیت آیات. امیر ارسلان خان خالوی ولیعهد گفت : چند آیه ای در حق عصای خود بگوی. و او شروع کرد به خواندن آیات. کسی گفت : ما آیات را نمی فهمیم. گفت : حجیت قرآن را چگونه فهمیدید؟ هرچه در آنجا گفتی در اینجا نیز بگو. امیر ارسلان خان گفت که من هم آیات میگویم و شروع کرد به نامربوط بهم بافتن. ولیعهد گفت که علم نجوم خوانده ای بیان آثار این کره را بنما، و کره ای در دست داشت بسمت باب حرکت داد. باب گفت : من این علم را نخوانده ام. دیگری گفت که قوله چه صیغه می باشد؟ جواب نداد و متغیر شد و از مجلس برخاست. فردای آن روز گفتند باید سید را به چوب بست و علما گفتند که خوبست سادات چوب بزنند و شیخ الاسلام این کار را تعهد نمود و هجده چوب بعدد حروف «حی » بپای او زد و سپس وی را بقلعه چهریق بازگرداندند». ( ازنقطةالکاف چ لیدن صص 133 – 135 ).
    نیکلا در تاریخ خود آرد: باری باب وارد تبریز شد و چهل روز در این شهر بسر برد. در اینجا هم مانند شیراز و اصفهان مجالسی تشکیل یافت و مجتهدین بزرگ در تحت ریاست ناصرالدین میرزا که آن وقت ولیعهد و حاکم تبریز بود از قبیل نظام العلما و ملاباشی از او سوءالاتی کردند راجع بمعنی چنین یا چنان لغت عربی و صرف فلان فعل عرب… باب از این نوع سوءالات فوق العاده متعجب شد و جواب داد: «مدتی است من از علم لغات و کلمات بیرون آمده ام و به کلام آزادی داده ام ». این مجلس بجائی منتهی نشد و مجلس دیگری چند روز بعد در خانه ملا محمد مامقانی منعقد شد که با چوب خوردن باب پایان یافت. در اینجا نیکلا صورت مجلس را تقریباً چنانکه درعبارت نقطةالکاف گذشت نقل کرده است.
    مؤلف ناسخ التواریخ آرد: این هنگام شاهنشاه غازی فرمان کرد و حاجی میرزا آقاسی نیز عریضه ای به حضرت ولیعهد نگاشت که : بعضی از مردم نادان که نیک را از بد و پنجاه را از صد ندانند و بر زیادت از این هر مرد را که مال نباشد و بکار حرفت و صنعت نیز همت نبندد و در راه دین تحصیل یقین نکرده بود در طلب فتنه و غوغا باشد و همی خواهد که کار دین و دنیا دیگرگون شود بلکه در میان بنوائی رسد و از این گونه مردم از دور و نزدیک فریفته میرزا علیمحمد باب شده اند و ابواب اغوا و ضلالت بازداشته اند. هم اکنون بفرمای تا او را از چهریق به درگاه آرند و علمای آن بلده را انجمن کن تا سخن او رااصغا فرمایند و مکنون خاطر او را بازدانند. چون منشور شهریار ملحوظ ولیعهد دولت و شمس ملک و ملت افتاد،بفرمود تا باب را از چهریق به تبریز تحویل دادند و در سرای کاظم خان فراشباشی بازداشت و روز دیگر حاجی ملا محمود نظام العلما و ملا محمد ممقانی و جماعتی از علمای شهر را انجمن کرد و حکم رفت تا باب نیز درآمده در مجلس علما بنشست. چون آغاز مجادله طراز شد نخستین نظام العلما سخن کرد و روی با باب کرد و گفت : این کتابها که به قانون قرآن مجید و صحایف سماویه بنام شما در بلدان و امصار ایران پراکنده است آیا از مقالات شما است یا شما را افترا کرده اند؟ باب در جواب گفت : این کلمات از خداست. نظام العلما گفت : سخن به لغز و معما کردن در این مجلس و انجمن بکاری نخواهد بود چه بسخنان تو جمعی در خراسان راه عصیان همی روند و گروهی در مازندران طریق طغیان دارند. سخن بی پرده گوی و خود از پرده بیرون شو. باب از این کلمات برآشفت و گفت : آری اینهمه مقالات من است. نظام العلما گفت : همانا تو خود را شجره طور نامیده ای این سخن کشف آن کند که هرچه بر زبان تو میرود، خدای فرماید. گفت : خدای تو را رحمت کند سخن جز این نیست. نظام العلما گفت : آیا شما رضا داده اید که مردمان تو را باب نام کرده اند. گفت : این نام مردمان بر من نبسته اند بلکه خدای مرا بدین نام خوانده همانا من باب علمم. این وقت ولیعهد فرمود: من پیمان نهادم که اگر تو باب علم باشی من از این مسند فرودآیم و تو را برنشانم. نظام العلما گفت : نیکو گفتی امیرالمؤمنین علی علیه السلام که باب علم بوده «سلونی قبل ان تفقدونی » میفرمود و از طبقات ارض و صفحات سماوات اگر کسی پرسشی میکرد بر حسب آرزو جواب میگرفت. اکنون تو باب علمی ، مشکلات خویش را در علوم با توعرضه خواهم داشت. نخستین از علم طب سوءالی کنم. گفت : من طب نخوانده ام. فرمود: از علم دین پرسشی کنم و علم دین را بی فهم قرآن و حدیث نتوان دانست و فهم قرآن بی علم نحو و صرف و منطق و معانی و بیان و غیرذلک نشود و نخست سخنی از علم صرف بمیان انداخت. در پاسخ گفت : علم صرف در کودکی تلمذ کرده ام و اینک در نزد من حاضر نیست. نظام العلما گفت : تفسیر این آیات را از قرآن مجید بنمای که میفرماید: هو الذی یریکم البرق خوفاً و طمعاً. ( قرآن 13 / 12 ). و هم بگوی که با علم نحو چه ترکیب دارد و هم بگوی شأن نزول سوره کوثر چیست و تسلیه پیغمبر صلی اﷲ علیه و آله از این سوره چه باشد. لختی متفکر گشت و در بیان آن مهلت خواست باز نظام العلما بسخن آمد و گفت : معنی این حدیث بگوی که در میان مأمون خلیفه عباسی با حضرت امام ثامن ، رضا علیه السلام افتاد. قال مأمون : ما الدلیل علی خلافة جدک علی بن ابی طالب. قال : آیة انفسنا قال لولا نسائنا قال لولا ابنائنا فسکت. باب گفت : این حدیث نیست. علمای مجلس گفتند: همانا حدیث باشد. نظام العلما گفت : گرفتیم حدیث نیست آخر مقالتی از عرب است معنی آن را بفارسی بگوی. همچنان مهلت طلبید. دیگر باره نظام العلما گفت : شرح این حدیث کن که میفرماید: لعن اﷲ العیون فانها ظلمت العین الواحده. باز لختی دراز سر فرودکرد و گفت : اکنون چیزی ندانم. دیگر باره پرسش کرد که معنی این کلمات علامه حلی چیست که میفرماید: اذ دخل الرجل علی الخنثی و الخنثی علی الانثی وجب الغسل علی الخنثی دون الرجل والانثی. و همچنان تعریف کن فصاحت و بلاغت را و بگوی در میان اینها از نسب اربعه چه نسبت است ؟ نه تو آخر کرامت خویش بر فصاحت بازبسته ای و بگوی شکل اول چرا بدیهی الانتاج است ؟ جواب هیچیک را نتوانست بازداد. آنگاه نظام العلما گفت : یک سخن دیگر باقی است هم آنرا بر تو عرضه می کنم همانا این علوم همه قیل و قال است و ما از اینها همه چشم ببستیم. هرکه بدین گونه دعوی دار شود معجزه و کرامتی بادید کند ازبرای کس جای سخن نماند و هرکه بدو نگرود کافر گردد، این هنگام باب سر برداشت و دلیرانه پرسش کرد که چه کرامت خواهی ؟ گفت : شاهنشاه غازی وجعی صعب در پای دارد همی خواهم که دفع آن وجع کنی. گفت : این نتوان کرد. ولیعهد فرمود: نظام العلما زمان کهل و شیخوخت دریافته و ضعف پیری او را از ملازمت رکاب ما بازدارد، اگر توانی او راجوان کن تا همه وقت با ما کوچ دهد. گفت : این را نیزنتوانم. نظام العلما گفت : این مرد از همه علوم بیگانه است و با کشف و کرامت نیز آشنا نیست. باب چون این سخن بشنید برآشفت گفت : من آن کسم که هزار سال است انتظار او را می برید. نظام العلما گفت : تو صاحب الامری ؟ گفت : همانم. گفت : صاحب الامر نوعی بوده یا شخصی میباشی ؟ گفت : صاحب الامر شخصی می باشم. نظام العلما گفت : نام تو چیست و اسم پدر و مادر تو چه است و مسقطالرأس شماکجاست و سالیان شما چند است ؟ گفت : نام من علیمحمد است و مادر من خدیجه است و اسم پدر من میرزا رضای بزاز است و مسقطالرأسم شیراز. اینک از زندگانیم سی وپنج سال میگذرد. نظام العلما گفت : نام صاحب الامر محمد است و پدرش حسن و مادرش نرجس نامیده می شود و مسقطالرأس آن حضرت سرمن رآه و عمر مبارکش از هزار سال افزون است. گفت : هم اکنون من کرامتی از خویش گویم که بدین سخن مرا باور دارید. گفتند: نیکو کاری باشد، بگوی آن کدام است ؟ گفت : من روزی هزار بیت کتابت میکنم. گفتند: گرفتیم که این سخن بصدق باشد، نگارندگان بسیارند که از این افزون نویسند و این معجزی نباشد. این وقت ملا محمد ممقانی گفت : تو در قرآن خویش آورده ای که «اول من آمن بی نور محمد و علی » از اینگونه خویشتن را از ایشان برتر و بهتر دانی. زمانی متفکر گشت و متوحش شد.دیگر یکی از علما گفت : که خدای در آیه خمس فرموده :فان خمسه. ( قرآن 8 / 41 ). شما ثلاثه فرموده اید، ازکجا این آیه نسخ شد؟ از کمال وحشت گفت : ثلث نصف خمس است ، حاضران بخندیدند. ملا محمد گفت ، گرفتیم : ثلث نصف خمس است شما چرا حکم بر ثلث میکنید و حال آنکه خدای خمس فرموده ؟ لختی خیره خیره نگریست و پاسخ نداد و گفت : مگر ندانسته اید که من مرتجلاً خطبه فصیح همی گویم و نویسم و برخواند که : الحمد الذی رفع السموات والارض. و این کلام را بفتح تاء و کسر ضاد قرائت کرد واین هنگام ولیعهد بااینکه هنوز از عمر مبارکش شانزده سال افزون نرفته بود بتأیید خدای و الهام دولت فرمود، بیت :
    و ما بتا و الف قد جمعا
    یکسر فی النصب و فی الجر معا.
    و روی با باب کرد و فرموداین سخنان بیهوده تا چند و مردم عامه را تا چند اغوا کنی و بضلالت افکنی و چرا خویشتن را صاحب الامر خوانی ؟ ائمه ما علیهم السلام آن هنگام که به حکمتهای یزدانی باید مظلوم باشند، همچنان صابر و شاکر بودند و یک یک بدست بنی امیه و بنی عباس شهید شدند و اگر صاحب الامرهمی خواست مظلوم و مغلوب بود، غیبت اختیار نمیفرمود،این غیبت از بهر آن است که چون ظاهر شود معجزه تمامت انبیا با او باشد و بنماید و بر همه عالمیان غلبه فرماید و همه دینها و آئینها را یکی کند و هیچکس سر از چنبر حکم او بیرون نتواند کرد. هزار سال از بهر آن غیبت نفرموده که چون آشکار شود گاهی حسینخان نظام الدوله با چوب ادب کند و گاهی در محبس چهریق در تعب باشد. همانا دانسته ام که در تسخیر آفتاب کوشش کردی و در تابستان بوشهر و گرمای عتبات در برابر آفتاب با سر برهنه روز بشب بردی چندانکه دماغ خویش را آشفته کردی و چون مردی دیوانه بوده ای حکم بقتل تو نمیرانم ، لکن با چوب رنجه و شکنجه میفرمایم که این مردم عوام بدانند تو صاحب الامر نیستی و هیچکس در جهان به آن حضرت عجل اﷲفرجه نتواند چیره شد. این بگفت و با عوانان و فراشان بفرمود با حملی از چوب درآمدند و هر دو پای باب استوار ببستند و با چوب مضروب داشتند. باب فریاد برداشت و باستغاثت و انابت همی اظهار ضراعت نموده و نظام العلما یک تن از مردم خود را بر سر او بداشت و او را همی تلقین کرد که بگوی : پلیدی سگ و خوک خوردم و دیگر چنین سخن نکنم ، و او بدین گونه همی بازگفت : بعد از این وقایع دیگر بارش به چهریق بردند و محبوس نمودند. ( ناسخ التواریخ «قاجاریه » ج 2 ).
    گزارش ولیعهد بشاه : درباره جلسه مباحثه سندی از ولیعهد ( ناصرالدین میرزا ) به پدرش محمدشاه در دست است که مؤلف بهائیگری در کتاب خود( چ 3 ص 32 ) آنرا درج کرده و میرزا ابوالفضل گلپایگانی نامی ترین علمای بهائی در کتاب «کشف الغطاء» که آنرا بدستور عبدالبهاء نوشته و به چاپ رسانیده آورده است. مؤلف بهائیگری این موضوع را از آنجا برداشته و در کتاب خود نقل کرده است.
    متن گزارش ولیعهد: هواﷲ تعالی شأنه. قربان خاک پای مبارکت شوم. درباب باب که فرمان قضا صادرشده بود که علمای طرفین را حاضر کرده با او گفتگو نمایند، حسب الحکم همایون محصل فرستاد با زنجیر، از ارومیه آورده به کاظم خان سپرد و رقعه بجناب مجتهد نوشت که آمده بادله و براهین و قوانین دین مبین گفت وشنید کنند. جناب مجتهد در جواب نوشتند که از تقریرات جمعی معتمدین و ملاحظه تحریرات ، این شخص بی دین و کفر او اظهر من الشمس و واضح من الامس است. بعد از شهادت شهود تکلیف داعی مجدداً در گفت و شنید نیست لهذا جناب آخوند ملا محمد و ملا مرتضی قلی را احضار نمود و در مجلس از نوکران این غلام امیراصلانخان و میرزا یحیی و کاظم خان نیز ایستادند. اول حاجی ملامحمود پرسید که مسموع میشود که تو میگوئی من نایب امام هستم و بابم و بعضی کلمات گفته ای که دلیل بر امام بودن ، بلکه پیغمبری تست. گفت بلی حبیب من قبله من ،نایب امام هستم و باب هستم و آنچه گفته ام و شنیده اید راست است. اطاعت من بر شما لازم است بدلیل «ادخلوا الباب سجداً». ( قرآن 2 / 58 ). ولکن این کلمات را من نگفته ام آنکه گفته است ، گفته است. پرسیدند گوینده کیست ؟ جواب داد آنکه به کوه طور تجلی کرد:
    روا باشد انا الحق از درختی
    چرا نبود روا از نیکبختی.
    منی در میان نیست اینها را خدا گفته است. بنده به منزله شجره طور هستم ، آن وقت در او خلق میشد الان در من خلق میشود و بخدا قسم کسی که از صدر اسلام تا کنون انتظار او را می کشیدید منم. آنکه چهل هزار علماء منکر او خواهند شد منم. پرسیدند این حدیث در کدام کتاب است که چهل هزار تن از علماء منکر خواهند گشت ؟ گفت : اگر چهل هزار نباشد چهارهزار که هست.
    مرتضی قلی گفت : بسیار خوب تو از این قرار صاحب الامری اما در احادیث هست و ضروری مذهب است که آن حضرت از مکه ظهور خواهند فرمود و نقبای جن و انس با چهل وپنج هزار جنیان ایمان خواهند آورد و مواریث انبیاء از قبیل زره داودو نگین سلیمان و ید بیضاء با آن جناب خواهند بود، کو عصای موسی ، کو ید بیضاء؟ جواب داد که من مأذون بآوردن اینها نیستم. جناب آخوند ملا محمد گفت غلط کردی که بدون اذن آمدی ، بعد از آن پرسیدند که از معجزات وکرامات چه داری ؟ گفت : اعجاز من این است که برای عصای خود آیه ای نازل میکنم و شروع کرد بخواندن این فقره : «بسم اﷲ الرحمن الرحیم سبحان اﷲ القدوس السبوح الذی خلق السموات و الارض کما خلق هذه العصا آیة من آیاته ». اعراب کلمات را بقاعده نحو غلط خوانده تاء سموات را بفتح خواند. گفتند مکسور بخوان. آنگاه الارض را مکسور خواند. امیراصلان خان عرض کرد اگر این قبیل فقرات از جمله آیات باشد منهم توانم تلفیق نمود، عرض کرد: الحمدﷲ الذی خلق العصا کما خلق الصباح و المساء. باب خجل شد. بعد از آن حاجی ملامحمود پرسید در حدیث وارد است که مأمون از جناب رضا علیه السلام سئوال نمودکه دلیل بر خلافت جد شما چیست ؟ حضرت فرمود. آیه «انفسنا». مأمون گفت : لولا نسائنا. حضرت فرمود. لولا ابنائنا. این سئوال و جواب را تطبیق بکن و مقصود را بیان نما. ساعتی تأمل نمود و جواب نگفت. بعد از این مسائلی از فقه و سایر علوم پرسیدند جواب گفتن نتوانست.حتی از مسائل بدیهیه فقه از قبیل شک و سهو سوال نمودند ندانست و سر به زیر افکند. باز از آن سخنهای بی معنی آغاز کرد که همان نورم که به طور تجلی کرد زیرا که در حدیث است که آن نور، نور یکی از شیعیان بوده است. این غلام گفت از کجا که آن شیعه تو بوده ای شایدنور ملا مرتضی قلی بوده ؟ بیشتر شرمگین شد و سر به زیرافکند. چون مجلس گفتگو تمام شد، جناب شیخ الاسلام را احضار کرد، باب را چوب مضبوط زد و تنبیه معقول نمود واو به توبه و بازگشت پرداخت و از غلطهای خود انابه و استغفار کرد و التزام پابمهر سپرده که دیگر این غلطها نکند و الان محبوس و مقید است. منتظر حکم اعلیحضرت اقدس همایون شهریاری روح العالمین فداه است. امر امر همایونی است -انتهی.
    توبه نامه باب : مؤلف بهائیگری در کتاب خود( چ 3 ص 36 ) آرد: آن توبه نامه پابمهر که در گزارش ولیعهد یادش شد ما نمیدانیم چه بوده و آیا مانده یا از میان رفته. ولی یک نامه ای از سید باب به ولیعهد ( که نیز توبه نامه خوانده میشود ) با پاسخ آن از شیخ علی اصغر شیخ الاسلام واز سیدابوالقاسم نامی در دستست که براون و دیگران درکتابهای خود پیکرهای آنها را آورده اند.
    نامه سیدباب به ولیعهد: فداک روحی. الحمدﷲ کما هو اهله و مستحقه که ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بر کافه عباد خود شامل گردانید بحمداﷲ ثم حمدﷲ که مثل آن حضرت را ینبوع رأفت و رحمت خود فرموده که به ظهور عطوفتش عفو از بندگانش و تستر بر مجرمان و ترحم بر یاغیان فرموده اشهداﷲ من عنده که این بنده ضعیف را قصدی نیست که خلاف رضای خداوند عالم و اهل ولایت او باشد اگر چه بنفسه وجودم ذنب صرف است ولی چون قلبم موقن بتوحیدخداوند جل ذکره و نبوت رسول او ( ص ) و ولایت اهل ولایت اوست و لسانم مقر بر کل ما نزل من عنداﷲ است. امید رحمت او را دارم و مطلقا خلاف رضای حق را نخواسته ام واگر کلماتی که خلاف رضای او بوده از قلمم جاری شده غرضم عصیان نبوده و در هرحال مستغفر و تائبم حضرت او را، و این بنده را مطلق علمی نیست که منوط به ادعائی باشد، استغفراﷲ ربی و اتوب الیه من ان ینسب الی امر،و بعضی مناجات کلمات که از لسان جاری شده دلیل بر هیچ امری نیست و مدعی نیابت خاصه حضرت حجة علیه السلام را محض ادعای مبطل است و این بنده را چنین ادعائی نبوده و نه ادعای دیگر. مستدعی از الطاف حضرت شاهنشاهی آن حضرت چنانست که این دعاگو را به الطاف عنایات و بسط رأفت و رحمت خود سرافراز فرمایند والسلام.
    پاسخ نامه از شیخ السلام : سید علیمحمد شیرازی ! شما در بزم همایون و محفل میمون در حضور نواب اشرف والا ولیعهد دولت بی زوال ایداﷲ و سدده و نصره و حضور جمعی از علمای اعلام اقرار به مطالب چندی کردی که هر یک جداگانه باعث ارتداد شماست و موجب قتل ، توبه مرتد فطری مقبول نیست و چیزی که موجب تأخیرقتل شما شده ، شبهه خبط دماغست اگر آن شبهه رفع شودبلاتأمل احکام مرتد فطری بشما جاری می شود. حرره خادم الشریعة الطاهرة. محل مهر. ابوالقاسم الحسنی الحسینی. محل مهر علی اصغر الحسنی الحسینی :
    احضار نوبت دوم باب به تبریز و فتوی به قتل او: مؤلف مفتاح باب الابواب آرد: چون رأی ناصرالدینشاه بوسیله سلیمان خان دائر بمحاکمه و قتل باب بشاهزاده حشمت الدوله عموی شاه و حاکم آذربایجان ابلاغ گردید وی علما را برای مناظره با باب و مشورت در امر او دعوت کرد ولی آنها دعوت او را نپذیرفتند و گفتند: این مرد همان مرد دیروز است که ما با او مناقشات و مناظرات طولانی داشتیم و از نظر فساد معتقداتش در نزد ما محکوم به اعدام شد، اگر هنوز در گمراهی خود باقی است باید اعدام شود ولی اگر از ضلالت برگشته نوشته ای مبنی بر عدول خود بنویسد تا به پیروی از شرع شریف رأی خود را اظهار داریم. وقتی والی استنکاف علما را دید، مجلس عوامانه ای از اعیان و مستخدمین دولت و مأمورین حکومت تشکیل داد و پس از مباحثه دست از او برداشت و چاره را در کشتن او دانست و باب و دو تن همراهش را به زندان بازگرداندند، و صبح فردا ( 27 شعبان 1265 هَ. ق. ) باب را با محافظین به خانه حاج میرزاباقر مجتهد رئیس علمای اصولی بردند، در آنجا باب معتقدات خود را مکتوم داشت. صاحب ناسخ [ التواریخ ] گوید: مشارالیه فتوی به قتل باب داد ولی این موضوع نزد من ثابت نیست زیرا بطور تواتر شنیده ام که مجتهد مذکور بهیچوجه با او مواجه نشد، زیرا او مریض یا متمارض بود. آنگاه او را بخانه ملا محمد ممقانی مجتهد رئیس علماء شیخیه بردند و در آن مجلس جد و پدرم حاج میرزا عبدالکریم و میرزا حسن زنوزی که هر دو ملقب به ملاباشی بودند و تعداد بسیاری از اعیان حضور داشتند. هنگامی که باب واردمجلس شد صاحب خانه مقدم او را گرامی داشت. او را در صدر مجلس پهلوی خود نشانید و به سخن آغاز کرد. به باب گفت : این کتاب و نوشته ها از تو میباشد؟ باب پاسخ داد: آری اینها کتب من است و من آنها را بدست خود نوشته ام. صاحب خانه پرسید: بصحت آنچه در این نوشته ها میباشد اقرار و اعتراف داری ؟ باب گفت : آری من بصحت آنهااعتراف دارم. صاحبخانه پرسید آیا تو بر عقیده خود باقی میباشی ؟ خود میگفتی من مهدی منتظر قائم از اهل بیت محمد ( ص ) هستم. باب گفت : آری. حجةالاسلام گفت : اکنون کشتن تو واجب گردید و خونت به هدر رفت ، چنین گفت و از جا برخاست.
    در اینجا میان ناقلین اخبار اختلاف است صاحب ناسخ التواریخ گفته است : باب در این مجلس معتقدات خود را مستور داشت و برای نجات خود متوسل به حجةالاسلام شد، نزد او گریه و زاری کرد، به دامن ردای او چسبید، ولی حجةالاسلام او را طرد کرده و گفت : «الان و قد عصیت من قبل » و از مجلس بیرون رفت. ولی من از پدرم مکرر شنیده ام که میگفت : باب در این مجلس امر خود را پنهان نکرد و هنگامی که حجةالاسلام برخاست تا از مجلس بیرون برود بدامن ردایش چسبید ( ومن اکنون فراموش نمودم که آیا صاحب خانه این قضیه رافهمید و نادیده گرفت و یا اصلاً نفهمید ) پس او را مخاطب داشت و گفت : «حجت ! شما هم به قتل من فتوی میدهید؟!» آنگاه صاحب خانه او را طرد کرد و فرمود: ای کافر تو خودت بواسطه نوشته ها و گفته های کفرآمیزت بقتل خود فتوی دادی و از مجلس بیرون رفت. آنگاه آنها را برداشتند و بخانه سیدعلی زنوزی سابق الذکر بردند. مشارالیه هم با باب سخن گفتند و مطالبی از او شنیدند که عقیده به وجوب قتل او حاصل کردند و بکشتن او فتوی دادند. ( من میگویم : جد و پدرم و دو نفر رفقای آنها در این مجلس حاضر نبودند و آنچه را که ذکر شد بطور تواترشنیده بودند ). ( ترجمه باب الابواب صص 154 – 160 ).
    جسد باب : راجع بجسد او اختلاف است. برخی گویند جسدش را در خندق شهر انداختندو طعمه حیوانات گردید ولی بعضی برآنند که شبانه بوسیله سلیمان خان صائین قلعه ای بهمدستی عده ای بابی ربوده شد و بنا به وصیت خودش در صندوقی گذارده و به طهران فرستادند و در امام زاده معصوم نزدیک رباطکریم بسرراه طهران به همدان که گورستان بابیان بوده هر دو جنازه را بخاک سپردند. ازلیها گویند که جسد در محل اولیه بجاست ، اما بهائیها عقیده دارند که از آنجا بحدود حضرت عبدالعظیم که خود باب اشار کرده بوده و شاید چشمه علی ، و بنا بقولی مسجد ماشأاﷲ نزدیک چشمه علی بردند و از آنجا به طهران آوردند و پس از اینکه در خانه نوبه به نوبه امانی بود، پس از هجده سال بدست فرستاده بهأاﷲ که از عکا برای این منظور آمده بود، سپردند و بدانجا حمل شد و در دامنه کوه کرمل در بقعه مخصوص بنام «مقام اعلی » دفن گردید. اما بابیان را عقیده بر این است که مریدان باب از بیم اختلافی که با ازلیها داشتند جنازه را از امام زاده معصوم بدرآورده بمکانی که فقط خود واقف اند دفن کردند. ادوارد برون بنا به اقرار خودش در کتاب یکسال در میان ایرانیان ( ص 72، 76، 195 ) بسیار متفحص میشود تا دریابد که جسد باب بواقع در کجا مدفونست و در اصفهان وقتی از دلال بابی دو کتاب ایقان و رساله عباس افندی را میخرد سراغ قبر باب را میگیرد ولی او چون از گور باب اطلاع نداشته برون را بگور دو مقتول اصفهانی «سلطان الشهداء» یعنی حاجی میرزا حسن و «محبوب الشهداء» یعنی برادر بزرگ او حاجی میرزا حسین که در قبرستان تخت پولاد اصفهان بدون سنگ و نشان بود رهبری میکند.
    حادثه نی ریز و قتل سیدیحیی دارابی ملقب به وحید: مؤلف الکواکب الدریه آرد: حادثه نی ریز با مرگ باب آغاز گردید و چند بار تکرار شد تا در سال 1268 هَ. ق. پایان یافت. نی ریز قصبه ایست تابع شیراز و مردمی از این قصبه پیرو باب شدند و با ورود آقا سیدیحیی دارابی ملقب به وحیداکبرپسر سیدجعفر معروف بکشفی بدانجا حوادثی رخ داد بدین ترتیب که چون باب بسوی اصفهان حرکت کرد حسین خان به سیدیحیی پیام فرستاد که دیگر در مملکت فارس سکونت تو ناهموار است بی آنکه آزرده شوی و آسیبی ببینی بیرون شو. سیدیحیی ناچار شد و از شیراز کوچ و در بروجرد پدر خود را ملاقات کرد و او را از جریان آگاه ساخت و به قزوین به منبر رفت و مردم را از ظهور باب مطلع کرد و بسوی یزد رفت و چون وارد یزد شد مردم را به کیش تازه میخواند علمای یزد از حکومت وقت نفی او را خواستار شدند و حکومت ، وی را مجبور بترک یزد کرد و او به قصد دیدن اهل وعیال خویش عازم نی ریز شد. حاکم نی ریز زین العابدین خان بدو پیغام فرستاد که شهر را ترک گوید و بنقطه دیگر رود ولی او نپذیرفت. سپس با هفت تن از همراهان خوداز شهر خارج شده در قلعه خرابه ای که در یک میلی شهرنی ریز بود فرودآمدند. چون خبر خروج آنها از شهر منتشر شد عده ای بسوی آنها حمله بردند و آتش فتنه بالا گرفت و چون این خبر شایع گردید برای طرفین کمک رسید و زین العابدین خان هم عده ای را برای سرکوبی آنان روانه ٔقلعه ساخت. بروز این حادثه مصادف با حکومت شاهزاده فرهادمیرزا عموی ناصرالدین شاه به شیراز بود و زین العابدین خان جریان را گزارش داد و تقاضای کمک فوری کرد و او هم محمدعلی خان دوبنگی ولد حاجی شکراﷲخان یوزی را با مصطفی قلیخان سرتیپ و یک فوج و مهمات لازم روانه ٔنی ریز کرد. چون به نی ریز رسید، نامه ای بعنوان اتمام حجت به وحید نگاشت که دست از مقاومت بردارید و چنانکه تسلیم شوید ما را به شما کاری نیست. چون نامه به وحید رسید یاران را در قلعه گذارد و خود شخصاً بچادرسرتیپ رفت و پس از مدتی توقف چون هیچگونه گفتگوئی با او بمیان نیامد بقصد حرکت بسوی قلعه خواست از چادرخارج شود قراولان توقیف او را اعلام داشتند و مستخدمی که همراه وی به چادر آمده بود فوراً خود را بقلعه رسانید و از توقیف وحید یاران را آگاه ساخت. با شنیدن این خبر یاران از قلعه بدرآمده و به حمله مبادرت کردند ولی سرکردگان قوای دولتی با وحید بدین ترتیب توافق کردند که برای خاتمه دادن به این خونریزی ها دستوردهید یاران قلعه آنچه متعلق بخود است بردارند و بمنازل خویش روند تا آشوب پایان یابد، و وحید چنین کرد و با نامه ای همین دستور را به یاران ابلاغ کرد و یاران به خانه های خود روان شدند ولی قوای دولتی بتدریج آنها را از میان برداشتند و وحید را نیز به قتل رساندند و چون بابیان تمام این حوادث را از چشم زین العابدین دیدند تصمیم بقتل او گرفتند و او را در حمام به قتل آوردند و در همین گیرودار فرهادمیرزا معزول و معتمدالدوله به حکومت شیراز منصوب شد و چون خبر قتل زین العابدین را بدو رساندند قوای مجهزی برای منکوب ساختن آنها روانه نی ریز ساخت و بابیان نیز قوائی گرد آورده سنگرهای خود را در کوه تعبیه کردند و بر قوای دولتی تاخته یک عده توپ به یغما گرفته ببالای کوه بردندو شروع به شلیک کردند و اردو ناچار از دامنه کوه بداخل شهر کوچ کردند و بابیان بر سپاهیان شبیخون آوردند و عده زیادی از طرفین به قتل رسیدند. دولتیان چون چنین دیدند از ایلات و الوار کمک طلبیده و بیاری آنان که بر طرق و راههای مخفی کوهستانها بصیرتی داشتندقوم بابیان را محاصره کردند و راه آمدوشد و تهیه آذوقه را بر آنها بستند و بدین ترتیب بر آنها دست یافتند و عده ای را مقتول و بقیه را اسیر کردند و فتنه بیارامید و این واقعه در سال 1266 هَ. ق. آغاز و بسال 1268 هَ. ق. پایان یافت.
    نیکلا در تاریخ خود آرد: چون سیدیحیی از وقایع نی ریز اطلاعاتی بدست آورده بود و دانست که مردم نی ریز از حاکم خود میرزا زین العابدین خان ناراضی هستند و باید از موقع استفاده کرد، فرستاده حکومت را نپذیرفت و بسوی نی ریز حرکت کرد و مردم شهر از او پذیرائی کردند و برای انتقام از حاکم با او همدست شدند بخصوص محله چنارسوخته با او موافقت کامل کردند حتی طلاب محله که به یکصدتن میرسیدند ورئیس آنها حاج شیخ عبدالعلی پدرزن سیدیحیی بود و آخوند ملا عبدالحسین که در علوم اسلامی پیرمرد متبحری بود و آخوند ملا باقر پیشنماز محله و ملا علی کاتب و ملا علی نامی با چهار برادرش و کدخدا و ریش سفیدان و اهالی محله بازار مانند مشهدی میرزا حسین ملقب به قطب باتمام افراد خانواده و اقوامش و میرزا ابوالقاسم برادرزاده حاکم و حاجی محمدتقی ملقب به ایوب و دامادش میرزا حسین و مردم محله سادات و پسر میرزا نورا و میرزا علی رضا پسر میرزا حسین و پسر حاجی علی و دیگران.میرزا زین العابدین اگرچه در روزهای نخست از مهمان خود با کمال احترام پذیرائی کرد ولی چون از مقصودش آگاه شد از او خواست تا از این شهر خارج شود. سیدیحیی جواب داد: «از خدا نمیترسی و از پیغمبر شرم نداری مهمانی را که مذهب تو گرامی و مقدس میشمارد جواب میدهی » میرزا زین العابدین این جواب را بمنزله اعلان جنگ تلقی کرد و شروع به تجهیز قوا کرد تا بجبر او را از شهر اخراج کند و اعلان کرد که «هر کس از نی ریز خارج شود و به رونیز ( مقر سیدیحیی نزدیک به نی ریز ) برود و به سید بپیوندد خانه اش خراب ، عیالش توقیف و خونش هدر است » و چون اعلانش اثری را که انتظار داشت ، نکرد از شهر خارج شد و به دهکده «قوتره » هشت فرسنگی شهر که مسقطالرأسش بود رفت. سیدیحیی نیز از «رونیز» رفت و به حوالی اصطهبانات رهسپار گردید و در مقبره پیرمراد توقف کرد. علمای آن حدود حکم تکفیر او را دادند و ناچار با بیست تن بابی بمسجد چنارسوخته رفت. پس از نماز به منبر برآمد و گفت مگر من چه حرامی را حلال و کدام نامشروعی را مشروع کرده ام که نسبت بمن مانند دشمن مذهب رفتار میکنید؟ و هرکس مرا یاری کند پیغمبر را یاری کرده است و هر کس پیغمبر را دوست میدارد همراه من بیاید. سخنان او چنان در مستمعین اثر کرد که با اصرار از او خواستند تا بماند و حرکت نکند و او پذیرفت و مدت ده روز بوعظ و تحریض و ترغیب مردم گذرانید تاباو خبر دادند میرزا زین العابدین با عده ای مسلح آماده حمله به محله چنارسوخته است و ماجرا را نیز به شیراز نوشته است. سیدیحیی عده ای را به سرپرستی آقا شیخ هادی پسر کربلائی محمدحسن برای ترمیم قلعه خواجه که در نزدیکی چنارسوخته بود فرستاد و آذوقه نیز تهیه کردند. میرزا زین العابدین شبانه به نی ریز رسید و دراطراف خانه حاکم که بمنزله قلعه مستحکم و مسلط بر اطراف بود اردو زد. و عده ای هم در منزل آقا سیدابوطالب کدخدای محله منزل نمودند، همان محله ای که تازه طریقه بابیت را پذیرفته بود و آن محله را تصرف نمودند و رئیس آنها محمدعلی خان برادرزن حاکم بود. صبح آن روز آخوند ملاعبدالحسین به روی بام قلعه آمد که ببیند در شهر چه میگذرد. سربازان تیری بطرف او انداختند که پایش مجروح شد. چون این خبر به سیدیحیی رسید نامه تبریکی برای آخوند نوشت و هنگام شب بعضی از مدافعین قلعه از ترس گریختند. سیدیحیی برای اجتناب از تکرار این واقعه خود با عده ای برای شرکت در سرنوشت قلعگیان به قلعه درآمد.
    قوای دولتی قلعه را محاصره کردندو آب را که از قلعه عبور میکرد بسوی دیگری برگرداندند. در اولین برخورد تاج الدین و زین العابدین پسر اسکندر و میرزا ابوالقاسم بقتل رسیدند و جواب گزارش از حکومت شیراز رسید و حاکم قاصد و نامه را نزد سیدیحیی فرستاد مضمون نامه این بود که : رئیس بابیه باید آتشی را که روشن کرده است قبل از این که خود طعمه آن گردد هرچه زودتر خاموش کند. سیدیحیی چون دانست جواب او در اردو پراکنده خواهد شد حیله جنگی بکار برد و پاسخ نوشت : من بطور اجبار در این حادثه واقع شده ام من رئیس نیستم بلکه محبوسم و اگر بخیال فرار افتم مسلماً این جمعیت مرا خواهند کشت و درخواست کرد که هر چه زودتر حکومت نیروی کافی اعزام دارد تا محصورین قلعه بفهمند که جنگ بی نتیجه است ، و با کمال بی صبری انتظار دارم که بیایند و مرا آزاد نمایند و بدین وسیله قوای دولتی را اغفال کرد و شب با چهارده تن از همراهان بر قوای خوابیده دولتی با فریاد یا صاحب الزمان شبیخون زد و عده زیادی را بقتل آورد و علی اصغرخان برادر بزرگتر حاکم با خانواده و تمام کارمندان را از دم شمشیر گذرانید. پسر علی اصغرخان اسیر شد. بابی ها در معبر خود هرکه را که یافتند کشتند و به خرابی پرداختند تا به نی ریز رسیدند و آنجا را هم به خون و آتش کشیدند و به دهکده قوتره بازگشتند. شکست بقدری شدید بود که موجب وحشت و اضطراب همه گردید و بقیه نی ریزی هاچون چنین فتح نمایانی را دیدند کیش جدید را پذیرفتند و بمدافعین قلعه ملحق شدند و عده آنان را از هشتصد تا دوهزار نوشته اند. میرزا زین العابدین جریان را به شیراز گزارش داد و ناصرالملک هم گزارش را به طهران فرستاد ولی فیروزمیرزا از طهران حرکت کرده بود و درچهارمنزلی شیراز بود و سیدیحیی تشکیلات داد. چون شاهزاده به شیراز رسید درصدد چاره کار بابیان برآمد. محمدعلیخان شجاع الملک سردار فوج همدان و مصطفی قلیخان سرهنگ فوج سیلاخور را مأمور کرد که به نی ریز بروند وبا قوای دیگر قلعه را محاصره و به کار آنان خاتمه دهند، ولی سیدیحیی شبانگاه بر آنها شبیخون کرد و پس از کشتار بقلعه بازگشت و بنا بقول مؤلف فارسنامه سیصد مسلمان و یکصد و پنجاه بابی کشته شدن و با اینکه این جنگ بسود بابیها تمام شد ولی عده ای از آنان گریختند زیرا منتظر معجزه بودند و معجزه ای هم نشد و کم کم شماره فراریان زیاد شد وسیدیحیی از بیم اینکه تنها ماند تصمیم گرفت که فتح نمایانی کند تا بدان وسیله از تفرقه یاران جلوگیری نماید. لذا نقشه شبیخون دیگری کشید ولی این بار هنگام خروج از قلعه کسان او دیده شدند و با گلوله بخاک افتادند و با اینحال به اردوی دولتی ریختند و عده ای را بقتل آوردند و به قلعه بازگشتند. چون مدت جنگ بطول انجامید سران دولتی حیله ای اندیشیدند و قاصدی نزد سیدیحیی فرستادند و متذکر شدند بهتر است بدون خونریزی بدین کار پایان داد و قرآنی را مهر کرده برای او فرستادند و تقاضای ملاقات کردند.
    سیدیحیی پس از شنیدن مطالب قاصد و دیدن قرآن گفت : «انا لله و انا الیه راجعون » وعده خدا بانتهای شوم خود رسیده است. و با پنج تن به اردو رفت و از جمله همراهان او حاجی سیدعابد و ملا علی مذهب بودند. سرداران دولتی او را استقبال کردند و باحترام بچادر آوردند و سه روز در آنجا بماندو یاران در قلعه منتظر خبر او بودند و از سیدیحیی خواستند تا نامه ای به یاران قلعه نویسد و آنها را مرخص نماید تا بمنزل های خود روند و او هم چنین نوشته ای برای قلعگیان فرستاد ولی به ضمیمه آن ، کاغذ دیگری نوشت که بکاغذ اول توجه نکنید و در همین شب به اردو شبیخون زنید البته موفق خواهید شد و هر دو کاغذ را بحاجی سیدعابد داد با سفارشهای مخصوص اما او کاغذها رابدست زین العابدین سپرد و بهمین جهت باو لقب «خائن » دادند و کاغذ اصلی را برداشتند و کاغذ فرعی که متضمن ترک مقاومت و متفرق شدن بود با خود به اردوی بابیه برد و چون خط سیدیحیی را شناختند هنگام شب اسلحه خود را گذارده قلعه را ترک کردند. دولتیان یک ستون فرستادند تا با عبور آنها مخالفت کنند و ستون دیگری را مأمور کردند تا اگر بخواهند بقلعه باز گردند رابطه ٔآنان را قطع نمایند. بابیان چون بستون اول برخوردنددانستند که در دام افتادند با رشادت بمهاجمین حمله بردند و صفوف آنها را شکافتند و خود را به مسجد جامعرسانیدند و غافل از آنکه ملاحسن پسر ملامحمدعلی قبلاً آنجا را بتصرف درآورده و از بام مسجد آنان را به گلوله بست و یکی از بابیان بنام ملا حسین از مناره مسجدبالا رفت و با گلوله ملا حسن را از پای درآورد و بزیرانداخت ولی نتوانستند داخل مسجد شوند و در گوشه و کنار پنهان شدند. زخم ملاحسن معالجه شد و یکی از دشمنان سرسخت این فرقه گردید. فردای آن روز مسلمانان بابیان را یکی پس از دیگری دستگیر کردند و به غارت خانه های آنان پرداختند و سپس آنها را آتش زدند و دستگیرشدگان را زنجیر کردند و به اردو آوردند. دو روز بعد میرغضب از شیراز وارد شد و چند تن از بابیان را کشت اما از کشتن سیدیحیی بعذر اینکه سید است خودداری کرد. سرانجام یکی از افسران که دو تن از کسانش در این جنگ کشته شده بودند، بخونخواهی پیش رفت و گفت من قسم نخورده ام و پیش قدم میشوم تا کسانی که اقوامشان را در این جنگ از دست داده اند انتقام خون آنها را بگیرند. اول کسی که داوطلب شد غلامرضا پسر مشهدی محمد و برادر ملاباقر بود که بامر سیدیحیی کشته شد، او شال سبز سیدیحیی را از کمرش گشود و بگردنش بست و او را بروی خاک کشید، سپس صفر که برادرش شعبان در این جنگ کشته شده بود و بعد آقاجان پسر علی اصغرخان برادر زین العابدین خان و دیگر مسلمانان که بهیجان آمدند او را بضرب چماق از پای درآوردند و سنگسار کردند و سرش را بریدند وپوستش را کندند و پر از کاه کردند و با دیگر اسرا وخانواده اش به شیراز فرستادند و در شیراز مردان را کشتند و زنها را حبس کردند و دو دختر سیدیحیی را نزد پدربزرگشان سیدجعفر کشفی به بروجرد فرستادند. سپس بابیان درصدد انتقام برآمدند و نخست کارخانه شیره کشی زین العابدین خان را منهدم ساختند و سپس قصد جان او کردند و با تمام احتیاطات لازم که از طرف حاکم بعمل می آمد پنج تن بابی بنامهای زیر: کربلائی محمد و سه پسرش خواجه محمد و خواجه حسن و خواجه علی و استاد قاسم بنای مخصوص خان حاکم ، هم پیمان شدند و چون اطلاع یافتندکه صبح جمعه خان حاکم بحمام خواهد رفت قبل از این که آدم ها و تفنگچیان او داخل شوند خود را داخل حمام کردند و چون خان حاکم وارد شد برو ریختند و او را مجروح ساختند و حمامیها فراشان را خبر کردند و چهار تن از آنها را کشتند ولی پنجمین که استاد قاسم بود موفق به فرار شد وچون به رخت کن رسید،صدای قربانی خود را شنید، بازگشت و فریاد کرد: «عجب سگ ملعون تو هنوز زنده هستی » و با درفش کفاشی که در دست داشت اطرافیان را دور کرد و خود را روی حاکم انداخت و دست در شکاف شکم او کرد و امعاء و احشاء او را بدر آورد و خود پهلوی او کشته شد. چو خبر قتل زین العابدین خان به شاهزاده طهماسب میرزا مؤیدالدوله حاکم فارس رسید میرزانعیم را به حکومت نی ریز منصوب کرد وی ابتدا با بابیان به رأفت و مهربانی رفتار میکرد ولی زن زین العابدین خان که درصدد گرفتن انتقام خون شوهرش بود حیله کرد و میرزا نعیم را واداشت تا به بابیان پیغام فرستاد که هرکس شکایتی از حاکم قبل دارد در فلان روز و فلان وقت به دیوانخانه بیاید تا رسیدگی شود تا اموالی را که جبراً از او گرفته اند، مسترد گردد در روز موعود یکصد وپنجاه تن بابی حاضر شدند و همه را توقیف کرد و گزارش به طهران فرستادند و بدستور شاه قرار شد آنها را به پایتخت بفرستند.
    زد و خورد دوم نی ریز : چون مأمورین مرکز برای بردن بابیان به طهران ، به شیراز وارد شدند، بابیان شیراز به نی ریزیها خبر دادند و آنها جمع شدند و به چاره جوئی پرداختند. چون عده آنها بسیار بود به سه دسته تقسیم شدند. آخوندها در خانه ملا محمد مؤمن رفتند و هر کس را که تفنگ داشت ، علی سردار بخانه خود برد و مشهدی میرزا حسین قطب نیزسایرین را به بستان رضی در خارج شهر برد. این سه دسته بوسیله قاصد از جریان کار با خبر میشدند. میرزا بابا عموی میرزانعیم که در غیاب و هنگام رفتن وی به شیراز جانشین او بود دستور داد تا بستان رضی را محاصره کنند و فراشان بکمک آنها شتافتند و بابیان بر آنها حمله بردند و آنها را متفرق کردند. دو دسته دیگر بابیان بکمک آنها شتافتند و سربازان آنها را محاصره کردند. سنگربندی شروع شد و جنگ آغاز گردید. هفت تن بابیان دستگیر و کشته شدند. بابیان هنگام شب بباغ بیدکنک نیم فرسخی شهر شتافتند و برای گرفتن انتقام بباغ های اطراف رفتند و هرچه مسلمان دیدند کشتند. میرزابابا وقایع را به شاهزاده حاکم فارس گزارش کرد و نیروئی فرستاد و امر کرد از اطراف قوا جمعآوری نمایند.در این فرصت بابیان بشهر آمدند زنان و اطفال خود رابه باغ رضی بردند و مردان به قله کوه ها پناهنده شدند. بیست روز بدون حادثه گذشت و قوای دولتی به جمعآوری سپاه و تقویت خود پرداخت و بابیان به تهیه چهل سنگر توفیق یافتند. جنگ شروع شد و برطبق معمول بابیان چند بار به حمله و شبیخون دست زدند و تلفات زیادی بر قوای دولتی وارد آوردند، ولی سرانجام بواسطه زیادی نیروی دولتی از طرفی و کمبود آذوقه و نداشتن آب و کاستن نفرات بر اثر تلفات و مرگ علی سردار سرپرست خود، نابودی خویش را حتمی دانستند و دولتیان درصدد برآمدند که مانند دیگر جاها متوسل بحیله شوند و پیغام فرستادند که مقصود ما دستگیری رئیس شما بود و چون او کشته شد دیگر با شما کاری نیست. میتوانید شبانه زنان و اطفال و اموال خود را بردارید و فرار کنید، چون دیگر یارای توانائی با ما را ندارید. بابیان پیغام دادند اگر راست میگوئید عقب نشینید و مهلت دهید تا ما اموات خود را دفن کنیم. اردو بمسافت یک میل عقب نشست و بابیها اموات خود را دفن کردند و آنها را به باغ آسبوران فرستادند و مردها در سنگر آسبوران جمع شدند وخبر دادند ما حاضریم تا آخرین نفر کشته شویم. قوای دولتی از اطراف سنگرها را محاصره کرده و بحمله پرداخت. هر چند بابیها رشادت ها کردند ولی در برابر قوای دولتی بواسطه کمی نفرات و ادوات حرب مغلوب شدند. آنچه باقی ماندند آنها را با اسیران زن و سرهای کشتگان به شیراز بردند و پس از آزار و اهانت دادن زنها را آزاد ساختند و بعضی از مردها را کشتند و بقیه را که شاه به طهران خواسته بود به طهران روانه ساختند. ولی بعضی از آنها در نتیجه صدماتی که در راه بر آنها وارد آمد، مردند و بقیه که به طهران رسیدند، پانزده تن آنان را همان روز ورود کشتند و بیست و سه تن در زندان تلف شدند و سیزده تن پس از سه سال زندانی مستخلص گردیدند و آخرین آنها که در طهران ماند و کمی بعد مرد، کربلائی زین العابدین بود.
    طغیان بابیه و مجازات آنان : مؤلف ناسخ التواریخ درمجلد قاجاریه جلد سیم آرد: شیخ احمد احسائی… مردی بافضل و ادب معروف و به زهد و تقوی موصوف بود چون کلمات او با مردم ظاهربین اندک بینونتی داشت بعضی از مردم را سبب استغراب و استعجاب شده انکار او کردند و جماعتی به حسن ظن سر بطاعت او درآوردند و در عقاید ایشان لغزشی و فتوری پدید شد… بالجمله بعد از شیخ احمد احسائی سید کاظم که او را تلمیذ اعلم و ارشد بود خلیفتی گرفت او نیز مردی فاضل بود و زهدی کامل داشت و چون از این جهان رخت بسرای جاوید برد در میان شاگردان و تبعه شیخ احمد اختلاف کلمه پدید آمد، گروهی ملاحسن گوهر را به خلیفتی برداشتند و جماعتی حاجی محمدکریم خان قاجار را اختیار کردند و از ایشان نیز کسی جز طریق صلاح و سداد دیدار نکرد، اما ملا حسین بشرویه ای که در معنی خود را رئیس قوم می پنداشت و در ظاهر آن محل و مکانت را نداشت حیلتی اندیشید و میرزا محمدعلی باب را که دماغی خلل ناک و خاطری مشوش داشت طلب نمود وبا او مواضعه نهاد که من تو را سید سلسله و قبله قبیله خواهم داشت و در وزارت تو به حسن تدبیر این جهان را زیر و زبر خواهم کرد، آنگاه شاگردان شیخ احمد را انجمن کرد و گفت بر ما مکشوف نیست که بعد از حاجی سید کاظم ریاست قوم کراست و خلیفتی او درخور کیست ، واین امر مختفی را جز به مکاشفه مکشوف نتوان داشت و از مدینه کربلا به مسجد سهله تحویل کرد و به چله نشست و بعد از این اربعین از آنجا برآمد و گفت چیزی بر من معلوم نگشت و دیگر بار بمسجد کوفه رفت و بعد از اربعین بیرون شد و گفت مکشوف افتاد که بعد از حاجی سیدکاظم میرزا علی محمد باب که لطیفه حق است ، خلیفه بحق است و از آنجا به خراسان سفر کرد و میرزا علی محمدباب بجانب شیراز بشتافت و آن همه خطا و خلل در دین و دولت افکند… دیگر از شاگردان شیخ احمد ملا شیخعلی بود که بعد از وی روزگاری در تحت وساده حاجی سیدکاظم استفاده مینمود و وقتی که فتنه میرزا علی محمد باب بالا گرفت در طلب جاه و آب از جمله داعیان باب گشت و لقب خویش را حضرت عظیم گذاشت و از شهر کربلا به بلدان و امصار ایران سفر کرد و در هر شهر و هر دیه مردم را بطریقت باب دعوت همی کرد و بدعتی چند که در دین نهاده بود القا همی داشت و در ایامی که صدراعظم در کاشان اقامت داشت بحضرت او آمد و اظهار دعوت و عقیدت خویش کرد. صدراعظم او را طرد و منع فرمود و از پیش براند. از آنجا به دارالخلافه طهران آمد و روز و شب به اغوای مردم پرداخت تا جمعی را با خود متفق ساخت لکن هر روز به لباسی دیگر و جامه جداگانه خویش را دیگرگون مینمود و دیگرنامی بر خود می بست چنانکه هیچکس او را نمی شناخت و این آهنگ در پرده همی نواخت تا زمان امارت و وزارت میرزا تقی خان برسید. این هنگام ملاشیخعلی در خاطر گرفت که یکروز جمعه هنگام زوال آفتاب با مریدان خویش خروج کند و نخستین میرزا ابوالقاسم امام جمعه را در محراب نماز با تیغ بگذراند و از آنجا بجانب ارگ سلطانی حمله برد. بعضی از عیون و جواسیس میرزا تقی خان این معنی را تفرس کرده صورت حال در لوحی نگار دادند و بدو فرستادند. میرزا تقی خان شاهزاده ، علیقلی میرزای اعتضادالسلطنه را طلب فرمود و مجلس را از بیگانه پرداخته کرد و این قصه را تا بپای بگفت و مذکور داشت که در میان مریدان ملا شیخعلی میرزاعبدالرحیم برادر ملا محمدتقی هراتی را نیز رقم کرده اند و میرزا عبدالرحیم چون بیشتر در سرای شما و بنام ملاباشی است بهتر آن است که او را مأخوذ داری و جا و مکان ملا شیخعلی و اتباع او را پرسش کنی و اگر نه هیچکس بمنزل و مکان او راه نخواهد کرد. اعتضادالسلطنه از نزدیک او بسرای خویش شتافت و میرزا عبدالرحیم را طلب داشت و چندانکه ازو فحص حال کرد در اختفای امر سختتر گشت. لاجرم فرمود او را محبوس بداشتند و از میرزا طاهر منشی که با او در یک سرای میزیست از احوال ملا شیخعلی استعلام کرد او به عرض رسانید که چنین کس در سرای میرزا عبدالرحیم جای داشت و جماعتی را با او طریق مخالطت می سپردند و بر روش باب میرفتند. چون من این بدانستم و از در منع بیرون شدم بدیگر جای تحویل دادند و از مریدان او یک تن حاجی سیدمحمد اصفهانی است که در مدرسه دارالشفا جای دارد. اعتضادالسطنه چون این بشنید از قبل میرزا عبدالرحیم خطی مجعول و منحول بدو فرستاد و از منزل ملا شیخعلی پرسش کرد و او خانه نایب چاپارخانه را بنمود. اعتضادالسلطنه میرزا طاهر را با چند تن از عوانان بطلب او فرستاد و در عرض راه یک تن ملازم او را دستگیر ساخت و ویرا بنزد شاهزاده آوردندو چندانکه او را زحمت کرد و شکنجه نمود از ملا شیخعلی خبری نگفت. پس او و میرزا عبدالرحیم را بنزد میرزا تقی خان فرستاد و میرزاتقی خان به شفاعت شاهزاده ، میرزا عبدالرحیم را بجان امان داد و پس از روزی چند که در حبس خانه بداشت رها کرد و آدم ملا شیخعلی را عرضه ٔهلاک و دمار ساخت. از پس این واقعه قوت خروج و تقویم فتنه از ملا شیخعلی برخاست و از دارالخلافه به شاهزاده عبدالعظیم و از آنجا به آذربایجان گریخت و بعد ازعزل میرزا تقی خان دیگر باره به طهران آمد و این کرت خواست تا گزندی به وجود مبارک پادشاه رساند و از حضیض چاه ، خویش را به اوج ماه کشاند… و جمعی از مردم احمق را که از دین بی بهره و از دنیا بی نصیب بودند با خود متفق ساخت و حاجی سلیمان خان پسر یحیی خان تبریزی که سالها به مرض مالیخولیا گرفتار بود چنانکه گاهی در زنجیر و زندان میفرسود و گاهی صحاری و بیابان می پیمود باو پیوست و ملا شیخعلی را بسرای خویش آورد و از بهر او و مریدانش خورش و خوردنی آماده داشت. اندک اندک هفتاد تن از مرد بی بضاعت انجمن شدند و با ملا شیخعلی بترک جان و سر و فدای دختر و پسر بیعت کردند و حاجی سلیمان خان این جماعت را گاه و بیگاه در یک مجلس جای میداد… سخن بر این نهادند که شاهنشاه ایران را… به جان وتن زیانی رسانند. آنگاه با شمشیرهای کشیده بمیان کوی و بازار درآیند و هر کس را دیدار کنندبا تیغ بگذرانند تا ازین کردار نابهنجار هول و هربی تمام در مردم افتد و شهر دارالخلافه بر ایشان مسلم گردد. ملا شیخعلی گفت اکنون کیست که جان و سر خویش را بر کف نهد و این امر خطیر و خطب عظیم را بپای برد. نخستین محمدصادق نامی که ملازم او بود و سلاح جنگ ازو داشت از جای جنبش کرد و از پس او میرزا عبدالوهاب شیرازی و دیگر ملا فتح اﷲ قمی و محمدباقر نجف آبادی ، بالجمله دوازده تن در انجام این امر پیمان دادند و مواضعه نهادند ملا شیخعلی ایشان را نیک بنواخت و هر یک را بنوید حکومت مملکتی و سلطنت دولتی دلشاد ساخت و آلات حرب و ضرب بداد، و ایشان دین و دنیا را بزیر پا نهادنداز دارالخلافه بیرون شدند و به قریه نیاوران آمده وبه انتهاز فرصت کمینگاهی گرفتند، چه در این وقت شاهنشاه ایران ازبهر ییلاق در نیاوران اوتراق داشت. این ببود تا روز یکشنبه بیست وهشتم شوال پیش آمد و شهریارآهنگ شکار فرموده از بامداد بانگ توپ که علامت سوار شدن پادشاه است بالا گرفت و غلامان رکابی از هر جانب انجمن شده رده برکشیدند و بزرگان درگاه به انتظار دیدار پادشاه بر صف شدند. چون دو ساعت و نیم از روز برگذشت شاهنشاه از سرای سلطنت بیرون خرامید و اسداﷲخان امیرآخور رکاب گرفته تا برنشست… اما جماعت بابیه که در کید و کمین بودند، نه تن را قوت رفتار نماند که خویش را آشکار کنند و سه تن از آن دوازده کس که شریر و دلیر بودند ناگاه چون دیو رهاگشته و مرد پدرکشته از پس دیوار و پناه درخت بیرون تاختند. نخستین یک تن که از مردم نی ریز فارس بود از جانبی بیرون شده فریاد برکشید که ای پادشاه مرا عرض حاجتی است و بسوی پادشاه شتافت و این هنگام در گرد مرکب پادشاه جز چند تن از اعیان درگاه که ایشان را نیز آلات حربیه نبود کس حضور نداشت چه انبوه سواران حفظ حشمت پادشاه را گروهی از پیش روی و جماعتی از دنبال بودند. معالقصه چون ملازمان رکاب بانگ درانداختن و ناپروا تاختن آن مردبابی را بیرون شیمت ادب دانستند بر وی آمدند و بانگ برآوردند که بجای باش و حاجت خویش بازگوی. مرد بابی بیم کرد که او را نزدیک شدن نگذارند، دست در جیب کرد و طپانچه ای که پوشیده میداشت برآورد و بجانب پادشاه گشاد داد و حفظ خداوند وقایه گشت و آن گلوله بر خطا شد لکن ولوله بزرگ در میان ملازمان رکاب درافتاد، بیهشانه بهم برآمدند، و عظیم حیرت زده بودند. هم در این وقت یک تن دیگر تاخت و نعره بزد و آهنگ شاه کرد او نیز طپانچه خود را بسوی شاه بداشت و آتش درزد. یک تن از رایضان دست فرا برد گلوگاه طپانچه را برتافت تا چون رها شد این گلوله نیز بر خطا رفت و یک تن از ملازمان رکاب دشنه بر دهان او زد چنانکه طپانچه از دستش برفت هم از پای ننشست ، با آن جراحت عظیم خنجر خویش را بکشید و همچنان آهنگ شاه میداشت و با دیگران به اکراه مبارزت میکرد. در میانه چند کس را جراحت کرد تا خود مقتول گشت. در میان این گیرودار یک تن دیگر آشکار شد و چون برق خاطف از پیش روی پادشاه درآمد و پهلوی مبارکش را هدف ساخته طپانچه خویش را بگشاد. دراین وقت اقبال پادشاه اسب را حرونی آموخت و شاهنشاه نیز عنان بگردانید و بدن مبارک لختی از دهان طپانچه بگشت و گلوله های آن چنانکه او خواست کارگر نیامد لکن افزون از ده پاره سرب چنانکه استخوان را آسیب نکرده بود بزیر جلد دوید و چند پاره در زیر جلد سرد گشت و پاره ای چند از زیر شانه بدر شد… بالجمله ملازمان حضور آن دیو دیوانه را نیز با خود داشتند پس یک تن مقتول و دو تن گرفتار شد، و شاهنشاه فرمان کرد تا ایشان را به حبسخانه دراندازند و از حقیقت این امر استعلامی کنند و همچنان آهنگ شکارگاه فرمود… صدراعظم پیش شد و عنان بگرفت و به الحاح فراوان شاه را از اسب پیاده ساخت و بسرای سلطنت بازآورد. این هنگام مکشوف افتاد که پیکر مبارک را از آسیب گلوله جراحتی رسیده. چاکران شتاب گرفتند و دواکاران را حاضر کردند تا جراحت شاه را ببستند و مرهم کردند… آنگاه عزیزخان آجودان باشی و کلانتر شهر و محتسبان بلد مأمور شدند تادر شهر و حومه فحصی بسزا کنند و هرجا جماعت بابیه را بیابند دستگیر سازند. در سلخ شوال حاجی علیخان حاجب الدوله را خبری رسید که مجمع ایشان در خانه سلیمان خان است و این خبر را بعرض رسانید. پس صدراعظم بفرمود تا جماعتی از عوانان بخانه سلیمان خان تاختن بردندو اطراف خانه را فروگرفتند.
    … حاجی سلیمانخان با دوازده تن گرفتار شد و ایشان را دست بگردن بسته به نیاوران آوردند… بالجمله ایشان را محبوس بداشتند و از محبوسین نام هم کیشان ایشانرا پرسش نمودند و نام و نشان بیافتند و از دنبال هریک بشتافتند چندانکه سی و شش تن از ایشان را در زوایای شهر و قرا دستگیر ساخته به نیاوران آوردند و ملا شیخعلی که هر ساعت بجامه دیگرگونه برمی آمد و پیوسته مخفی میزیست هم بدست حاجب الدوله گرفتار شدو او را بحضرت صدراعظم ( میرزاآقاخان ) حاضر ساختند و صدراعظم او را بشناخت…. حاجی علیخان حاجب الدوله گفت مردم احمق را به قتلگاه میفرستی و نوید زنده کردن میدهی من اینک گوش ترا چاک میزنم تو که احیای اموات توانی کرد گوش خویش را التیام کن و برخاست و با گزلک خویش گوش او را از بن باز کرد معالقصه صدراعظم ازبهر آنکه مبادا از این گرفتاران یک تن به اشتباه دستگیر شده باشد و بیگناه تباه شود یک یک را با فحص کامل و دقت نظر و شهود عدل و اقرار به اثم و ثبوت ارتداد تشخیص و تمیز داد. میرزا حسینعلی نوری و میرزا سلیمانقلی و میرزا محمود همشیره زاده او و آقاعبداﷲ پسر آقامحمدجعفر و میرزا جواد خراسانی را چون بیعت با این جماعت و ارتداد در دین بثبوت شرعی نرسید فرمان رفت تا در حبسخانه بازدارند و بحقیقت حال ایشان بازرسند و میرزا حسین قمی چون اظهارپشیمانی میکرد و توبت و انابت میجست هم محبوس گشت و در باره دیگران فرمان رفت که آنها را بدست جلادان دژخیم بسپارند تا همه را سر از تن بردارند. در این هنگام علمای بلد و چاکران درگاه از حضرت شاهنشاه خواستار شدند که هرکس این مردم مرتد را که مخرب دین سید انام و قاصد جان شاهنشاه اسلام اند بدست خویش سر برگیرد او را ثواب جهاد اکبر باشد. بهتر آن است که شاهنشاه دادخواه هر یک از ایشانرا بدست طایفه ای از مردم بسپارد تا عرضه هلاک و دمار سازند و در این ثواب انبازباشند و دیگر این که این جماعت بدانند که تمامت مردم ایران در خون ایشان شریکند و هرگز با این ناراستان همداستان نشوند. شاهنشاه ایران این سخن را پسنده داشت و صدراعظم نیز خط قبول بر این منشور گذاشت لاجرم ملا شیخعلی را روز چهارشنبه سلخ ذی قعده علمای شهر حاضر کردند و دیگرباره عقاید او را فحص نمودند و او را کافر و ملحد یافتند و بقتل او شتافتند و سیدحسن خراسانی را به شاهزادگان سپردند تا همگروه او را با تیغ پاره پاره کردند و ملا زین العابدین یزدی را مستوفی الممالک و دیگر مستوفیان به صدمات مستوفی متوفی داشتند وملا حسین خراسانی را نظام الملک ( میرزا کاظم ) و میرزاسعیدخان ( وزیر امور خارجه ) و اتباع وزارت دول خارجه مقتول ساختند و میرزا عبدالوهاب شیرازی که در بلده ٔکاظمین یکچند روزگار خویش را بدعوت طریقت میرزا علی محمد باب میگذاشت و فقها از آن بلده بطرد و منعش اخراج کردند بدست جعفرقلیخان برادر صدراعظم و فرزندان او میرزاعلیخان و موسی خان و ذوالفقارخان مقتول شد و ملافتح اﷲ قمی ولد ملا علی صحاف که بدن مبارک پادشاه را به زخم گلوله جراحت کرد، فرمان رفت تا در نیاوران بدن او را از چند جای سوراخ کردند و بن شمع فرو دادند و شمعها را برافروختند. در این وقت حاجی علیخان فراشباشی حاجب الدوله پشت او را هدف گلوله ساخت و فراشانش با کارد و دشنه پاره پاره کردند و شیخ عباس طهرانی را امرای دربار و خوانین والاتبار بکشتند و محمدباقر نجف آبادی را که با اقرار و اعتراف خویش در مقاتلت مازندران و زنجان با جماعت بابیه حاضر بودند، پیشخدمتان حضور پادشاه تباه ساختند و محمدتقی شیرازی را اسداﷲخان میرآخور و رایضان و خدمه باربند پادشاهی مأخوذداشته ، نخستین نعل اسب بر پای او بستند و از آن پس با تخماخ و میخ سر و تنش را در هم شکستند و محمد نجف آبادی را ایشیک آقاسی باشی و جارچی باشی و نسقچی باشی و اتباع ایشان مقتول ساختندو میرزا محمد نی ریزی را که در نی ریز و مازندران و زنجان باتفاق جماعت بابیه رزم داده بود، میرزا محمدخان سرکشیک و یوزباشیان و غلام پیشخدمتان نابود نمودندو محمدعلی نجف آبادی را بدست خمپاره چیان سپردند تا نخست چشم او را برکندند و آنگاهش بر خمپاره بسته آتش درزدند و سیدحسین یزدی را عزیزخان آجودان باشی و میران پنجه و سرتیپان و سرهنگان مقتول ساختند ، و آقا مهدی کاشی را نیز فراشان بقتل آوردند، و میرزا نبی دماوندی را بمدرسه دارالفنون فرستادند تا معلم و متعلم فراهم شده او را پاره پاره کردند، و میرزا رفیع نوری را سواره نظام از پای درآوردند، و میرزا محمود قزوینی را جماعت زنبورکچیان بهدف زنبوره بستند و جسدش را با کارد و دشنه از هم بازکردند، و حسین میلانی را که دیهی از توابع اسکوست و جماعت بابیه او را مکنی بحضرت اباعبداﷲ نموده بودند، سربازان افواج بحکم نیزه پیش کشتند، و ملا عبدالکریم قزوینی را جماعت توپچیان که حاضررکاب بودند مقتول ساختند. لطفعلی شیرازی را جماعت شاطران عرضه هلاک و دمارساختند و نجف خمسه ای را بمردم شهر سپردند تا با چوب و سنگ زمین را از خونش لعل رنگ کردند، و حاجی میرزاجانی تاجر کاشی را آقا مهدی ملک التجار و دیگر تاجران و بازرگانان هر یک جراحتی کردند تا از پای درآمد، و حسن خمسه ای را نصراﷲخان سالار خوان و خدمتکاران مطبخ خاص مقتول ساختند و محمدباقر قهپایه را آقایان قاجاربا تیغ آبدار بخاک افکندند، و صادق زنجانی ملازم ملا شیخعلی که روز نخست در پای اسب شاهنشاه از پای درآمدفرمان رفت تا جسد او را بچند پاره کرده از دروازه های شهر بیاویختند و حاجی سلیمان خان را که خانه اش محط رجال بابیه بود باتفاق قاسم تبریزی که خود را وصی سیدیحیی میدانست برحسب فرمان آقاحسن نایب فراش خانه بدارالخلافه طهران آورد و بدن ایشان را سوراخهای فراوان کرده بن شمع دربرد و شمعها را بیفروخت و اهل طرب راحاضر کرده با ایشان از ارگ سلطانی بمیان شهر و بازار عبور داد و مردم شهر صغیر و کبیر زبان به لعن و نفرین بگشودند و از بام ودر بر سر ایشان خاک و خاکستر بباریدند. بدین گونه طی مسافت کرده و در بیرون دروازه شاهزاده عبدالعظیم فراشان دژخیم حاضر شده تن ایشان را به چهار پاره کردند و از چهار دروازه بیاویختند،و قرةالعین دختر حاجی ملا صالح قزوینی که از این پیش در قصه های جماعت بابیه شرح حال او مسطور افتاد، بعد از قلع و قمع بابیه مازندران او را به طهران آورده به محمودخان کلانتر شهر سپردند تا نیک بدارد و تا کنون یکسال در خانه او محبوس بود و با اینهمه گاه گاه کلمات ناصواب از وی اصغا میرفت. در این وقت او را از سرای محمودخان بیرون فرستاده بجهان دیگر جای دادند. -انتهی. نیکلا در تاریخ خود متن نامه «لاوالت » سفیر فرانسه در اسلامبول را که در این واقعه به وزارت خارجه فرانسه نوشته است و مطالبی را که در این باره در روزنامه رسمی طهران چاپ شده بود ترجمه و فرستاده است ، آورده و اختلافات جزئی در بعضی قسمتها با نقل مؤلف ناسخ التواریخ دیده میشود. کسانی که دقت بیشتری را خواهانند به ترجمه تاریخ نیکلا و یا اصل آن مراجعه نمایند. اما سرنوشت طاهره : نیکلا در تاریخ خود آرد: او را از قزوین به طهران آوردند و در خانه میرزا محمودخان کلانتر محبوس کردند و در صدارت میرزاآقاخان نوری حاجی ملامیرزا محمد اندرمانی و حاجی ملاعلی کنی مأمورمباحثه با او شدند که منجر بفتوای آنان بر قتل او شد.
    و خود کلانتر او را از خانه بیرون آورده و با پاکت لاک و مهر شده به برادرزاده خود که با عده ای سپاهی آماده انجام کار بوده ، سپرد و او را به باغ ایلخانی ( که فعلا بانک کارگشائی است )، آورده بدست عزیزخان سردار تسلیم کردند که بنا بر امر او بدست یکی از پیشخدمتان او با دستمال خفه گردید و جسدش را در عقب دیوار یخچال در چاه انداختند و بلافاصله چاه را انباشتند. رجوع به طاهره در همین لغت نامه شود.
    جانشین باب و انشعاب : در میان اتباع باب دو نابرادری ( برادر از طرف پدر )مورد توجه وی بودند یکی از آن دو میرزایحیی صبح ازل و دیگری برادر او میرزاحسینعلی ملقب به بهأاﷲ از فرزندان میرزا عباس از مردم نور مازندران بودند. بنا بروایت حاجی میرزاجانی که تاریخ خود را مابین سنوات 1266 – 1268 هَ. ق. یعنی دو سال بعد از قتل باب تألیف کرده ، باب ظهور صبح ازل را خبر داده و در زمان حیات خود او را بجانشینی انتخاب کرد و نوشته ها و خاتم و قلمدان برای وی فرستاد و اصل توقیع او در دست است. ولی بزودی بین صبح ازل و برادر او میرزاحسینعلی ملقب به بهأاﷲ مخالفت آغاز شد و بهاء با تدابیر فراوان برادر را بکنار زد و خود ریاست بهائیان را عهده دارشد. رجوع به صبح ازل و بهأاﷲ در همین لغت نامه شود.
    اصول تعالیم باب : ادوارد براون در مقدمه نقطةالکاف آرد: اصول تعالیم باب چنانکه از نوشته های خود وی و مخصوصاً از بیان فارسی استنباط میشود بطور اجمال از قرار ذیل است :
    خداوند مدرک کل شی است و خود از حیز ادراک بیرون است. احدی غیر ذات او معرفت به او ندارد. مراد از معرفةاﷲ معرفت مظهر اوست و مراد از لقأاﷲ، لقاء او و پناه بخداوند و پناه باو «زیرا که عرض بذات اقدس ممکن نیست و لقاء او متصور نه… و آنچه که در کتب سماویه ذکر لقاء او شده ذکر لقاء ظاهر بظهور اوست ». ( ب 7، و ج َ 7 ). «و مراد از رجوع ملائکه الی اﷲ و عرض بر اورجوع ادلاء بر من یظهره اﷲ هست بسوی او» زیرا «سبیلی از برای احدی بسوی ذات ازل نبوده و نیست نه در بدء و نه در عود». ( ب َ. ا ). آنچه در مظاهر ظاهر میشود «مشیت » است که خالق کل اشیاء است و نسبت او باشیاء نسبت علت است بمعلول و نار بحرارت. این مشیت «نقطه ٔ» ظهوراست که در هر کوری بر حسب آن کور ظاهر گشته. ( ب َ 13، ج َ 7، 8 ). مثلاً محمد نقطه فرقان است و میرزا علی محمد نقطه بیان و هردو یکی میباشند. ( آ 15، ح َ 2 ). آدم که بعقیده بیان ( ج َ 13 ) دوازده هزار و دویست و ده سال قبل از باب بوده است با سایر ظهورات یکی است. ( ز 2 ). «و بعینه نقطه بیان همان آدم بدیع فطرت اول بوده و بعینه خاتمی که در ید اوست همان خاتم بوده که از آن روز تا امروز خداوند حفظ فرموده » ( ج 13 ). «اعراش در ظهورات مختلف ظاهر میشود و الا مستوی بر اعراش که معری از حد حدود است همان مشیت اولیه است که اعراش او را متغیر نمیکند». ( زَ. ا، ح 2 و غیرهما ). «مانند شمس اگر مالانهایة طالع شود یک شمس زیاده نیست و کل باو قائم هستند». ( دَ 12، زَ 15، ح َ 1 ). «همان مطاع از یوم آدم همان رسول اﷲ هست و کل کتب منزل قرآنی است که بر او نازل شده ». ( ز 2 ). «و در هیچ عالمی مظهرمشیت نبوده الا نقطه بیان ذات حروف سبع و نه حروف حی آن الاحروف حی بیان ». ( ج َ13 ). ظهورات را نه ابتدائی است نه انتهائی ، «الی مالانهایة شمس حقیقت طالع و غارب میگردد و از برای او بدئی و نهایتی نبوده و نیست »و «لم یزل ». و لایزال این شأن بوده عنداﷲ و خواهد بود. ( ج َ 15، دَ 12 ). و قبل از آدم عوالم و اوادم مالانهایة بوده. ( ج َ 13، دَ 14 ). و بعد از من یظهره اﷲ ظهورات دیگر خواهد بود الی مالانهایة. ( د 12، ز 13، ط 9 ). هر ظهور بعدی اشرف از ظهور قبل و مقام بلوغ آن میباشد و هر ظهور بعدی ظهور قبل را دارد با آنچه خود دارد «چنانچه غین دارد نهصد ظاء را ولی ظاء هزار غین را ندارد». ( ج َ 13، دَ 12 ). مشیت اولیه در هر ظهور بعدی بنحو اقوی و اکمل از ظهور قبل ظاهر میشود مثلاً آدم در مقام نطفه بوده و نقطه بیان در مقام جوانی دوازده ساله و من یظهره اﷲ درمقام جوانی چهارده ساله. ( ج َ 13 ). هر ظهوری بمنزله غرس شجره ایست که ظهور بعد وقت کمال آن شجره و اخذ ثمره آن است و قبل از آن هنوز بحد بلوغ نرسیده است و وقتی که شجره بدرجه کمال و اخذ ثمر رسید بدون لمحه ای تأخیر ظهور بعد واقع خواهد شد «چنانچه در ظهور حضرت عیسی غرس شجره انجیل که شد به کمال نرسید الا اول بعثت رسول اﷲ که اگر رسیده بود یکروز زودتر همان روز بعثت میشد که بیست و ششم رجب باشد نه بیست و هفتم… بعد از غرس شجره قرآن کمال آن در هزار و دویست و هفتاد رسید که اگر بلوغ آن در دوساعتی در شب پنجم جمادی الاول ( صح َ الاولی ) میبود به پنج دقیقه بعدتر ظاهر نمیشد». ( و 13 ). ولی وقت ظهور را جز خداوند کسی دانا نیست. ( زَ 1، ج َ 15 ). یک مثال دیگر که بابیه غالباً میزنند ( هر چند در خود بیان گویا مذکور نیست ) برای تشریح این که ظهورات متعدده با وجود اختلاف زمان و مکان و تفاوت درجه کمال و شرف چگونه در حقیقت هم یکی میباشند مثال معلمی است که بطبقات مختلفه از شاگردان که از حیث سن و درجه فهم متفاوت اند درس میدهد، معلم یکی است و اندازه علم و اطلاع او هم یکی ولی برحسب تفاوت درجه فهم و ادراک مستمعین تعبیرات و اصطلاحات مختلفه استعمال میکند. مثلاً در خطاب به اطفال خردسال اگر بخواهد مطلوبیت علم را بایشان حالی کند شاید اینطور بگوید که علم مطلوب است زیرا که مانند قند شیرین است چه قوه فهم آن اطفال به آن درجه نیست که مطلوبیت علم را بدون احضار آن در تحت صورتی مادی و محسوس ادراک نماید، ولی همین معلم وقتی که بشاگردان طبقه عالی تر درس میدهد البته برای اثبات مطلوبیت علم تعبیرات عالی تر استعمال میکند، و بر همین قیاس است مسئله تفاوت ظهورات. مثلاً محمد بن عبداﷲ ( ص ) که مخاطبین او قومی بودند وحشی و مادی مانند اعراب ، برای این که معانی بعث و معاد و جنت و نار و غیرها را به ایشان بفهماند، این مفاهیم را در تحت صوری مادی در نظر ایشان جلوه میداد تا آنکه بسهولت بتوانند آن را درک نمایند ولی در دوره بیان که خطابش بقومی است دانا و متمدن یعنی ایرانیان ، الفاظ و اصطلاحات مذکوره به طرز دیگر بیان شده و معانی اقرب بعقل از آنها اراده شده است ، مثلاً قیامت عبارت است از: «وقت ظهور شجره حقیقت در هر زمان به هر اسم الی حین غروب آن مثلاً از یوم بعثت عیسی تا یوم عروج آن قیامت موسی بود و ازیوم بعثت رسول اﷲ ( ص ) تا یوم عروج آن که بیست و سه سال بود قیامت عیسی و از حین ظهور شجره بیان الی مایغرب قیامت رسول اﷲ ( ص ) است ». ( ب 7 ج 3، ط 3 ). و نباید آنرا به معنی مادی آن حمل نمود چنانکه شیعه تفسیر میکند «و همه موهوماً امری را توهم نموده که عنداﷲ حقیقت ندارد». ( ب 7 ). و شی وقتی که به مقام کمال رسید قیامت آن برپا میشود. «و کمال دین اسلام الی اول ظهور بیان منتهی شد و از اول ظهور بیان تا حین غروب اثمار شجره اسلام آنچه هست ظاهر میشود». ( ب َ 7 زَ 15 ). «و هر شی که اطلاق شیئیت بر او شود در یوم قیامت مبعوث میگردد… مثلاً این فنجان و نعلبکی که الان بین یداﷲ گذارده در یوم قیامت مبعوث میشود و به کینونیت و ذاتیت و نفسانیت در وقتی که شجره حقیقت تنطق فرماید که این فنجان و نعلبکی بعینه اوست ». ( ب َ 11 ). «و بعث هیچ نفسی از نفس میت نمیشودکه از قبر ترابی بیرون آید بلکه بعث کل از نفس احیاء آن زمان میگردد اگر از علیین است مؤمنین و اگر ازدون علیین است از دون آن ». ( ب َ 11 ). روز قیامت آمد و رفت و محتجبین خبردار نشدند. ( و 13 ) «چه یوم قیامت یومی است مثل کل ایام شمس طالع میگردد و غارب چه بسا وقتی که قیامت برپا میشود در آن اراضی که قیامت برپا میشود و خود اهل آن مطلع نمیشود». ( ح َ 9 ). همچنین جنت عبارت است از اثبات یعنی تصدیق و ایمان بنقطه ظهور. ( ب َ 1، ب َ 4، ب 16 و غیرها ). «این است حقیقت جنت در عالم حیات و بعد از موت لایعلم الا اﷲ». ( ب َ 16 ). و نار عبارت است از نفی یعنی عدم ایمان بنقطه ظهور و انکار او. ( ب َ 1، ب 4، ب 17 ). «هر کس در نفی رفت در نار الهی است الی یوم من یظهره اﷲ و هر کس در ظل اثبات مستقر شد در جنت الهی است الی یوم من یظهره اﷲ». ( ب َ 4 ). «و تا امروز غیر از مظاهری که خداوند مخصوص به خود فرموده کسی نه جنت را فهمیده و نه نار را». ( ب َ 16 ). و مراد از برزخ فاصله بین ظهورین است. «لاماهو المعروف بین الناس بعد موت اجسادهم فان هذا دون ما یکلف به الناس لاّن بعد موتهم لایعلم ما یقضی علیهم الا اﷲ و ان ما هم به یؤمرون لابدان یعلمون ». ( ب 8 ). و علی هذا القیاس موت و قبر و سؤال ملائکه در قبر و میزان و حساب و کتاب و صراط و غیرها همه این اصطلاحات بمعانی تمثیلیه تفسیر شده است. ( مقدمه نقطة الکاف ص کو – ل ).
    رجوع به : شیخ احمد احسائی ، کاظم ( حاج سیدکاظم رشتی )، صبح ازل میرزایحیی ، بهأاﷲ میرزاحسین علی نوری ، میرزا محمدعلی غصن اعظم ، عباس افندی غصن اکبر،مشکین قلم ،قرةالعین زرین تاج ( یا طاهره )، ملاحسین بشرویه ای ، میرزا جانی کاشانی در همین لغت نامه و قاموس الاعلام ترکی ج 2 «باب » شود.
    کتب و رسایل باب :
    سید علی محمد باب مصنفات بسیار داردکه برخی از آنها را در زندان نوشته است تا وسیله ای برای تبلیغ بدست پیروانش دهد و کتب و رسایل و صورت آنها در کتاب «بیان » تألیف خود باب و نقطةالکاف آمده است و کلیه آثار او در زمان صبح ازل در دست مردم بوده و پس از ظهور بهأاﷲ و دعوی «مظهرالحقی » بتدریج آثار باب از میان بابیها جمعآوری شده است و اکنون بهائیها بگفته های باب توجه ندارند بلکه فقط ازدستورهای بهأاﷲ پیروی میکنند.
    کنت دوگوبینو صورت کلیه کتب باب را در کتاب خود موسوم به «مذاهب و فلسفه در آسیای وسطی » آورده است و همچنین نیکلادر کتاب خود بنام «مذاهب ملل متمدنه » تاریخ سیدعلی محمد معروف به «باب » یاد کرده است. کتب و رسایل باب بنقل نقطة الکاف :
    1 – بیان ص 202، 211، 244، 245 و غیره.
    2 – تفسیر حدیث جاریه ص 106.
    3 -تفسیر سوره کوثر ص 116.
    4 – تفسیر سوره والعصر ص 116.
    5 – تفسیر سوره یوسف. ص .
    6 – خطبه ٔقهریه. ص 132.
    7 – دعوات ایام هفته. ص 179.
    8 – رساله درخصوص تبدیل نام ملاحسین بشرویه ای به «آقا سیدعلی » که نام خود باب است. ص 181.
    9 – رساله درباب اینکه سبب چیست که علی «عظیم » میشود. ص 132.
    10 – رساله در نبوت خاصه. ص 116.
    11 – رساله فروع. ص 140.
    12 – زیارت حروف. ص 136 و 179.
    13 – سی و سه دعا. ص 179.
    14 – صحیفه اعمال سنه. ص 178.
    صورت کتب باب ، بنقل نیکلا در کتاب خود موسوم به «تاریخ سیدعلی محمد باب »، که از کتاب الفهرست باب اقتباس نموده است :
    1 -تفسیر سوره یوسف ( 111 سوره ) شامل 936 بیت است و اسامی سور را نیز بدست میدهد. 2 – کتاب صحیفه در اعمال سنه ( چهارده باب ). 3 – کتب خمسه به ملا حسین. 4 – کتب ثلاثه به میرزا سیدحسن. 5 – کتب العلماء. 6 – کتب ملا حسن. 7 – کتاب مجید ( یا بیان ) ( عربی و فارسی ). 8 -کتب سته بخال. 9 – کتابین به حاج ملا محمد. 10 – کتابین بیت. 11 – کتب ثلاثه. 12 – کتاب الامام الحنفی. 13- کتاب به حاجی محمدکریمخان. 14 – کتاب به حاجی ملا محمد. 15 – کتاب به میرزا عبدالباقی رشتی. 16 – کتاب به میرزا سید حسن خراسانی. 17 – کتابین به ملاصادق خراسانی. 18 – کتاب به محمد کاظم خان. 19 – کتاب شیخ خلف. 20 – کتاب شیخ سلمان. 21 – کتاب شریف سلیمان به مکه. 22 – کتاب سیدعلی کرمانی. 23 – کتاب سلیمانخان.24 – کتاب الفهرست. این کتاب در شیراز نوشته شده و نیکلا صورت کتب باب را از این کتاب استخراج کرده است.25 – کتاب صحیفه بین الحرمین ( 7 باب ) که مابین مکه و مدینه تألیف کرده است. ( آئین باب ص 4 ) و نیکلا گوید کتاب بسیار کمیابی است. ( ترجمه نیکلا ص 214 ). و بعضی گفته اند بعد از زیارت مکه در شیراز نوشته شده است ولی مؤلف الکواکب الدریه ( ص 44 ) گوید در مکه تألیف شده است. 26 – تفسیر بسم اﷲ ( 157 آیه ). 27 – تفسیر سوره بقره. 28 – کتاب الروح ( هفتصد سوره ). و بنا به عقیده نیکلا در میان دریا مابین مسقط و بوشهر در موقعمراجعت از سفر مکه نوشته شده است. ( ترجمه نیکلا ص 51و 220 ) و در موقع گرفتاری باب مسلمانان در شیراز آنرا به چاه انداختند و چون بیرون آوردند مقداری از آن خراب و سیاه شده بود. 29 – جواب المسائل ( 41 مسئله ). 30 – رساله فقهیه. نیکلا در ص 191 اشاره میکند که آن اولین کتاب بابست و شاید وی آنرا در 18 یا 19 سالگی نوشته باشد و مترجم کتاب نیکلا در شماره 35 فهرست کتابها آنرا بنام کتاب الفقه یاد میکند. مترجم تاریخ سیدعلی محمد باب تألیف نیکلا در پاورقی ص 40 آرد: «بعلاوه بر صورت فوق مطابق تحقیقاتی که من کرده ام چند کتاب دیگر نیز موجود است که به قلم خود باب نوشته شده از این قرار:
    1 – اسماء کل شی که کتابیست بزرگ. 2- کتاب جزا که شامل احکام است. 3 – ادله سبعه که نیکلا آنرا به فرانسه ترجمه کرده است. 4 – قیوم الاسماء. 5 – صحیفه محزونه. 6 – صحیفه رضویه. 7 – رساله ذهبیه. 8 – صحیفه عدلیه. 9 – رساله ای در اثبات نبوت خاصه برای معتمدالدوله. 10 – تفسیر سوره والعصر. 11 – تفسیر سوره حمد. 12 – کتاب حسینیه. 13 – صحیفه ٔشرح دعاءالنبیه. 14 – دعاءالحروف و زیاراتها. 15 – کتاب القهریه. 16 – خلاصة الدعاء. 17 – تفسیرالهاء. 18- تفسیرالواو والصافات. 19 – تفسیر دائرةالجنة. 20 – تفسیر التوحید. 21 – تفسیر سوره القدر. 22 – توقیعات و نصوصات متفرقه. 23 – کتاب زیارات. 24 – بازهم کتاب زیارات. 25 – کتاب الفقه. 26 – کتاب الواحد و هی تسعة عشر سورة قد انزل اﷲ للحر وفات الحی. 27 – کتاب به محمدشاه. 28 – کتاب چهارشأن. و شاید کتب دیگری هم باشد که من ندیده ام. -انتهی. و علاوه برین نام زینةالمجالس در مقدمه ترجمه نیکلا ص 3 آمده است.
    مؤلف آئین باب آرد: نیکلا فهرست کتب باب را از کتاب الفهرست باب که در شیراز نوشته شده استخراج کرده است و لذا به صورت کتبی که پس از مهاجرت از شیراز نوشته شده توجه نشده است. ( آئین باب ص 12 ). و سپس مؤلف تحقیقات خود را در مورد بقیه کتابهای باب بشرح زیر بیان میکند:
    1 – اسماء کل شی یا چهارشأن کتابیست بزرگ شامل 19 واحد و هر واحدشامل 19 باب و هر باب به 4 شأن نوشته شده است. 2 -کتاب جزا. 3 – ادله سبعه که بدو زبان عربی و فارسی نوشته شده است و این کتاب بوسیله نیکلا بفرانسه ترجمه شده و با مأموریت باب در بنگاه قرن نو نمره 1902 چاپ و منتشر شده است. ( ترجمه به فارسی مقدمه های چهارکتاب ص 2 و 9 ) و مؤلف آئین باب در ص 12 آرد: روشن نیست نیکلا متن فارسی یا عربی کدام یک را به فرانسه درآورده است. 4 – صحیفه محزونه. 5 – صحیفه رضویه. 6- رساله ذهبیه ( نیکلا نسخه خطی این رساله را داشته و از آن نقل میکند ). ( ترجمه فارسی مقدمه های چهارکتاب ص 21 ). 7 – صحیفه عدلیه. 8 – رساله در اثبات نبوت خاصه برای معتمدالدوله. 9 – تفسیر سوره والعصر برای امام جمعه اصفهان. 10 – تفسیر سوره حمد. 11 – کتاب حسینیه. 12 – دعاء الحروف و زیاراتها. 13 – کتاب القهریه به حاج میرزا آقاسی. 14 – خلاصةالاسماء. 15 – تفسیرالهاء. 16 – تفسیر الواو والصافات. 17 – تفسیر دائرةالجنة. 18 – تفسیر التوحید. 19 – تفسیر سورة القدر. 20 – توقیعات. 21 – نصوصات راجع به وصایت صبح ازل. 22 – کتاب زیارت در دو مجلد. 23 – کتاب الفقه. ( رساله فقهیه بنا بنقل مؤلف آئین باب ص 4 ). که به سن نوزده سالگی نوشته و مراتب زهد و تقوی و احساسات مذهبی خویش را در آن ظاهر ساخته است. 24 – کتاب به محمدشاه. 25 – کتاب الواحد خطاب به حروف حی. 26 – مناجاتهای متعدد. 27 – کتاب عدل ( هفتصد سوره ). این کتاب بدست نیست و گویند هنگام گرفتاری باب در شیراز مدعیان آنرا در چاه انداختند و پس از آنکه اصحاب او بیرون آوردند قسمت زیادی از آن تباه شده بود. ( آئین باب ص 12 ). 28 – صحیفه جعفریه را نیکلا از باب میداند. ( ترجمه فارسی مقدمه های چهار کتاب ص 21 ). 29 – کلمات مکنونه فاطمه ( بنقل ادوارد برون ). ادوارد برون بیست و هفت مجلد کتاب از باب نقل میکند و فهرست آنها را در مجله مجمع سلطنتی آسیائی مورخ 1892 م. در صفحات 761- 775 بدست میدهد. ( یکسال در میان ایرانیان پاورقی صفحه 406 و 466 ). 30 – کتاب خطی بی سروتهی که در دست نیکلا بوده و او بنام AG موسوم ساخته است و از تألیفات خود باب میداند. ( ترجمه نیکلا ص 48 ). 31 – کتاب مقام اربعه تصنیف محمدحسین بن عبداﷲ( خطی ). ( نیکلا ص 43 ).
    کتبی که میگویندکه در راه مکه از او سرقت شده است.
    1 – صحیفه خمسة عشر. ( پانزده دعا ). 2 – شرح مصباح ( ماءة اشراق. صد آیه ). 3 – شرح قصیده ٔعمیری ( 40 سوره ، هر سوره 40 آیه ).
    4 – شرح سورة البقرة و الاحزاب. 5 – شرح سورة البقره. ( از قسمت دوم تا آخر ). 6 -خطبه اثنا عشر. 7 – صحیفه حج. 8 – شرح آیةالکرسی ( 200 سوره ، هر سوره 12 آیه ). 9- کتب سته ( عناوین آنها روشن نیست ).
    جدول خطبات :
    1 – خطبتان فی ابی شهر.
    2 – خطبة فی بنغازه.
    3 – خطبة فی کنگان.
    4 – خطبة فی عیدالفطر.
    5 – خطبة فی جده.
    6 – خطبة فی مصیبةالحسین.
    7 – ثلاث خطب فی طریق مکه.
    ( مؤلف آئین باب در صفحات 10، 11 و 12 آنها را آورده است ).
    الواح باب :
    ادوارد برون در معرفی آنها مقالاتی در مجله مجمع سلطنتی آسیائی چاپ 1892 م. صفحات 271 – 272 و 311-312 دارد. ( یکسال درمیان ایرانیان ص 301 ).
    بیان عربی یا مجید – تألیف سیدعلیمحمد باب است که آنرا کتاب آسمانی خود معرفی کرده و در نظر داشته آن را مشتمل بر نوزده واحد و هر واحدی را بر نوزده باب تقسیم کندولی بتصریح صبح ازل و حاجی میرزا جانی در تاریخ قدیم ( ص 244 سطر 6 و 14 ) یازده واحد بیش نیست و بقیه «درمشیةاﷲ متجبب شده » و ازین یازده واحد هم قسمتی از بین رفته است و نسخ بیان که در دست است بباب دهم از واحد نهم ختم میشود. و موقعی که باب نوشته ها و لباس و خاتم و قلمدان و دیگر اشیاء خود را برای صبح ازل میفرستد و نص به ولایت او میکند او را مأمور تدوین هشت واحد دیگر بیان که ناتمام مانده است مینماید ( این کتاب در جامع ازهرموجود است ). مؤلف آئین باب آورده است ( ص 10 و 11 ): نسخه ای ازین کتاب بخط نستعلیق بد، ولی خوانا بتاریخ 1279 هَ. ق. نوشته شده بقطع خشتی ازورق یک تا ورق 284 از 356 ورق کل کتاب است که بقیه ٔآن دو ثلث اول کتاب نقطةالکاف است و جزو کتب متعلق به کنت دوگوبینو بوده که کتابخانه ملی پاریس بسال 1301 هَ. ق. در حراج خریداری کرده است و بشماره 1071 ,persan.Suppl کتابخانه ثبت است. و این نسخه برطبق معمول به باب دهم از واحد نهم ختم میشود. این کتاب را کنت دوگوبینو و نیکلای فرانسوی بفرانسه ترجمه کرده اند. ( ترجمه فارسی مقدمه های چهارکتاب ص 2 و 51 ).
    بیان فارسی – تألیف سیدعلیمحمد باب و تفسیری است از بیان عربی که وی در ماکو نوشته است. نیکلا مکرر در مجلد اول تاریخ خود موسوم به تاریخ سیدعلی محمد باب از جلد دوم تاریخ خود یاد میکند و این جلد ترجمه ایست از بیان فارسی به فرانسه که در چهار مجلد و در 1911 م. در پاریس منتشر کرده است وبرای هر مجلد مقدمه ای جداگانه نوشته است.
    منابع و ماخذ:
    تحقیق درباره باب و آیین او -در ذیل کتب و رسایلی را که برای تحقیق در باره باب و آیین او ضرور است ، یاد میکنیم و هرچند کتب و رسایل بهأاﷲ و پیروان وی در ذیل شرح حال آنان خواهد آمدولی از نظر ارتباط ترجمه احوال باب و ایشان و وابستگی مذهب آنان با هم کتب بهائیان را در اینجا نقل مینمائیم.
    کتب و رسایل بهأاﷲ:
    ایقان – از بهأاﷲ محتوی دلائل اثبات مذهب بابست و بنا به قول ادوارد برون در تاریخ ادبیات خود نخستین دفاع نامه ایست که با ذکر دلایل تدوین شده و تألیفش قبل از تاریخی است که بهأاﷲ ادعای «من یظهره اللهی » کرده است. و مؤلف الکواکب الدریه ص 258گوید: آنرا در چهل سالگی در بغداد نوشته است.
    ادوارد برون در مقدمه نقطة الکاف ص «له » تألیف آنرا در 1278 هَ. ق. در بغداد سه چهار سال بعد از مراجعت میرزا حسینعلی از کوههای کردستان میداند و خود برون آنرا در شیراز بدست آورده است. رجوع به رساله تألیف عباس افندی شود. ( یکسال در میان ایرانیان ص 195 ). این کتاب در سال 1318 و 1352 هَ. ق.در مصر به چاپ رسیده است. نسخه ای ازین کتاب به انضمام الواح عربی و فارسی خطی در کتابخانه ملی ملک بشماره 13007 موجود است.
    کتاب اقدس – مقررات و نظامنامه های مذهبی بهائی را در فصول مختصر جمعآوری کرده اند و ظاهراً از خود بهاء است. این کتاب را موقعی که ادوارد برون در شیراز در منزل میرزا محمد که سابقاً او را در اروپا دیده و آشنا شده بود بدست آوردو آن در کتابخانه جامع ازهر مصر موجود است. ( یکسال در میان ایرانیان ، ص 270 ). و نیز دو نسخه از آن در کتابخانه ملی ملک بشماره های 13016 و 13004 ضبط است. و نسخه چاپی آن در کتابخانه ملی تهران بشماره 6745 موجود است.
    کتاب مبین – که دارای بندهای ( سوربقول بهائیان ) بلند و کوتاه بوده است.
    تاریخ طلوع باب و بها و کتاب عهدی – تألیف بهأاﷲ نسخه خطی متعلق به کتابخانه ملی ملک بشماره 13006.
    اشراقات و طرازات – تألیف بهأاﷲ چ مصر 1925 م.
    الواح السلاطین – الواحی است که به عنوان پادشاه ایران ، ملکه انگلستان ، ناپلئون سوم ، امپراطور روسیه ، پاپ و یکی از وزرای عثمانی که به آزار و اذیت بهائیهااقدام میکردند، فرستاده شده است و مربوط به زمانی است که بهاء در اندری نوپل ( ادرنه ) بوده و در آنجا نوشته شده است. ( الکواکب الدریه ص 258 ). خلاصه این الواح را ادوارد برون در مجله مجمع سلطنتی آسیائی منتشر کرده و در شماره اکتبر سال 1889 م. درج شده است و متن کامل آنها بنام سوره هیکل بوسیله «بارون روسن » از جلد ششم مجموعه علمی مؤسسه السنه شرقی بسال 1891 م. در سن پطرزبورغ منتشر گردید و ادوارد برون راجع به این مجموعه شرحی در مجله مجمع سلطنتی آسیائی مورخ آوریل 1892 م. نوشته است. ( یکسال در میان ایرانیان ص 287 ).
    الواح سلاطین و دعاء ماه صیام و کلمات مکنونه – تألیف میرزا حسینعلی بهاء، خطی عربی – فارسی به تاریخ 1299 هَ. ق. متعلق به کتابخانه ملی ملک بشماره 13021.
    الواح – تألیف میرزا حسینعلی بهاء، خطی فارسی متعلق بکتابخانه ملی ملک بشماره 13020.
    الواح – عربی و فارسی به انضمام کتاب ایقان خطی در کتابخانه ملی ملک بشماره 13007 موجود است.
    تذکرة الوفاء – تألیف عبدالبهاء چ حیفادر 1343 هَ. ق.
    هیکل – ( سوره هیکل ). تألیف بهأاﷲ دو لوحی است که برای بهائیها صادر شده یکی برای سرپرست آنها در اصفهان و دیگری هنگامی که سرپرست با حاجی میرزاحسن در خرطوم تحت نظر بودند و بنا بنقل مؤلف الکواکب الدریه در ادرنه آنها را صادر کرده است ( ص 258 ). مجموعه سوره هیکل را، بارون روسن در مجلد ششم مجموعه علمی مؤسسه السنه شرقی سن پطرزبورغ صفحات 149 تا 192 منتشر کرده است. ( یکسال در میان ایرانیان ص 301 ).
    خطابات حضرت عبدالبهاء فی اروبا و امریکا – تألیف عبدالبهاء چ مصر 1340 هَ. ق. و بنام خطابات هم بسال 1320 هَ. ق. منتشر شده است.
    شهادة الازلیه ( خطبه ) – تألیف قدوس ، حاجی ملا محمدعلی بارفروشی. ( نقطةالکاف ص 156 ، 173،198 ).
    شرح اﷲ الصمد – تألیف حاجی ملا علی بارفروشی معروف بقدوس. ( نقطة الکاف ص 139 ).
    رساله از طاهره ، در جواب یکی از علما درباره منع ادویه و افیون و دخان – بعربی ، و بنقل مؤلف الکواکب الدریه ( ص 233 ) این رساله به چاپ رسیده است.
    رساله در اثبات عود و ظهور موعود – از طاهرة، قرةالعین. ( بنقل الکواکب الدریه ص 118 ).
    کتاب عمه یا تنبیه النائمین – کتابیست که ازلیه از زبان خواهر صبح ازل و عمه عبدالبهاء نقل کرده اند و چون او طرفدار صبح ازل بود بهأاﷲ لوحی برای او صادر و در همان لوح او را به لقب عمه نامیده و او را از طرفداری صبح ازل به اطاعت خدای لم یزل نصیحت میکند و این کتاب پاسخی بدان لوح است. ( الکواکب الدریه ص 255 ). و بنا بنقل کتاب «باب و بهاء را بشناسید» ( ص 113 ) این کتاب را عمه در پاسخ نامه برادرزاده خود نگاشته و وقایع و اعمال خلاف بهأاﷲ را صراحةً بیان کرده است.
    مقاله سیاح یا سرگذشت یک مسافر یا روزنامه یک مسافر یاشرح سیاح – تألیف عباس افندی پسر بزرگ بهأاﷲ بنابر نامی که خود بهائیها در تاریخ مذهب باب به آن داده اند، بمنظور اعتلاء کلمه بهأاﷲ و نشر افکار او و تخفیف مقام باب و اهمیت بهأاﷲ در حدود سال 1303 هَ. ق. بخط زین المقربین خوش نویس بهائی در عکا بر دست عباس افندی پسر بزرگ بهأاﷲ تألیف شده است. این کتاب را ادوارد برون انگلیسی چاپ عکسی کرده با ترجمه انگلیسی و حواشی و توضیحات مجملات کتاب در دو مجلد بسال 1891 م. ( 1309 – 1308 هَ. ق. ) در کمبریج منتشر کرده است. این کتاب اثبات میکند که باب مبشر ساده ای است وفقط مخبر بهأاﷲ بوده است و آن برخلاف حقایق تاریخی نوشته شده و مغرضانه است. ( ترجمه فارسی مقدمات نیکلاص 20 ). این کتاب بنا بنقل مؤلف الکواکب الدریه ص 7 در بمبئی به چاپ رسیده ، و نیز بتوسط ادوارد برون در انگلستان طبع شده و مورد استفاده نیکلا بوده است.
    رساله عباس افندی فرزند بهأاﷲ – وی در 1892 م. فوت شد و پسرش غصن اعظم بجای او نشست. عباس افندی این رساله را بر حسب پیشنهاد شوکت پاشا به رشته تحریر درآورد و در آن اراده کرده است که این حدیث را که از اصول معتقدات متصوفه است تفسیر کند، «من یک گنج مخفی بودم و مایل شدم که خود را بشناسانم وهستی را به وجود آوردم تا شناخته شوم ». این رساله را با کتاب ایقان با مرقع، کار پسر بهأاﷲ و قسمتی خطمشکین قلم ، ادوارد برون در اصفهان از دلالی بابی خریداری کرده است. ( یک سال در میان ایرانیان ص 195 ).
    الواح – تألیف میرزا محمد علی غصن اکبر میرزا حسینعلی بهاء، خطی عربی و فارسی متعلق به کتابخانه ملی ملک به شماره 13008.
    رساله مجمل بدیع و وقایع ظهور منیع – تألیف صبح ازل که برای ادوارد برون نوشته است. ( ترجمه نیکلا پاورقی ص 412 ).
    ادعیه و اذکار بهائیه – خطی ، عربی مورخ بسال 1262 هَ. ق. متعلق به کتابخانه ملی ملک بشماره 5677 و نسخه دیگر بشماره 5674.
    تاریخ قدیم یا تاریخ قیام باب یا نقطةالکاف – تألیف حاجی میرزاجانی تاجر کاشانی ملقب بجناب خادم اﷲ، کاتب آیات بهأاﷲ. این کتاب پیش ازتفرقه بابیه به دو فرقه ازلی و بهائی تألیف و قبل از سال 1268 هَ. ق. نوشته شده است. ظاهراً مابین سالهای 1266 – 1268 هَ. ق. چه مؤلف یکی دو سال بعداز قتل باب در واقعه طهران جزو 28 تن دیگر محکوم به مرگ و کشته شد. نسخه منحصر بفرد این کتاب متعلق به کنت دوگوبینو وزیر مختار دولت فرانسه در دربار دولت ایران ( 1271 – 1274 هَ. ق. ) بوده است و کتابخانه ٔملی پاریس پس از مرگ او آنرا در حراج خریداری کرده و فعلاً در کتابخانه موجود است. ادوارد برون در سال 1309 هَ. ق. این کتاب را در کتابخانه ملی پاریس بدست آورد. این کتاب شامل نکات مرامی این فرقه و شرح حال باب و تاریخ قیام بابیه می باشد. ولی مورخین بعدی عمداً قسمتی از نکات این کتاب را مسکوت گذاشته و بقیه را دست و پا شکسته در آثار خود آورده اند که از آن جمله اند:
    میرزا حسین همدانی بهائی ، مؤلف تاریخ جدید که همین کتاب را حذف و مسخ کرده و به نفع فرقه خود درآورده است. ( بنقل برون در کتاب یکسال در میان ایرانیان ). نسخه اصل کتاب شامل 396 صفحه 15 سطری بخط نسخ متوسط و قطع خشتی و در کتابخانه ملی پاریس بشماره ٔ1071 ,persan.Suppl ثبت است. ادوارد برون نسخه ای از روی آن برداشته و به چاپ رسانده است و مقدمه آن در طهران بوسیله بنگاه کتاب چاپ عکسی شده است. نسخه ٔناقص دیگری مشتمل بر دو ثلث کتاب یعنی از ورق 284 تا آخر کتاب یعنی ورق 356 بضمیمه کتاب بیان بخط نستعلیق بد ولی خوانا که در 1279 هَ. ق. نوشته شده بقطعخشتی جزو کتب کنت دوگوبینو بوده که در حراج سال 1301 هَ. ق. کتابخانه ملی پاریس خریداری کرده است و بنشانی 1071 ,persan.Suppl در کتابخانه موجود است. ( مقدمه نقطةالکاف ).
    مؤلف الکواکب الدریه آرد: «مشهور است که حاجی میرزاجانی کتاب تاریخی نگاشته و تمام حوادث تاریخیه را مرقوم داشته ولی نگارنده جز اسم اطلاع دیگر بدست نیاورد ( ص 91 ). بلکه اخیراً یقین کرده است که از تاریخ حاجی میرزاجانی جز اسم چیزی در میان نیست » ( ص 92 ). «و اینک گمانی نزدیک به یقین دارم که هرچه را نسبت به حاج میرزاجانی دهند محل اعتماد نیست !». ( ص 93 ).
    تاریخ جدید میرزا علی محمد باب – تألیف میرزا حسین همدانی و منکجی و به دستیاری میرزا ابوالفضل گلپایگانی در تاریخ قیام باب و شرح حال او. علت اینکه مؤلف نام کتاب را تاریخ جدید گذاشته این است که امتیازی مابین آن و تاریخ قدیمتری ،تألیف حاجی میرزاجانی کاشانی بنام نقطة الکاف باشد و در حقیقت همان تاریخ قدیم است که مؤلف مسخ کرده و بصورت دیگر بنفع فرقه خود بهائیه درآورده است. این کتاب در موقع اقامت ادوارد برون در شیراز بسال 1305 هَ. ق. بدست او افتاد. ( مقدمه نقطة الکاف ) ( یکسال در میان ایرانیان ص 464 ). این دوکتاب را ادوارد برون ترجمه و با حواشی مبسوط و اختلافاتی که با تاریخ قدیم حاجی میرزاجانی کاشانی داشته یکجا بچاپ رسانیده و در سال 1893 م. منتشر کرده است.( یکسال در میان ایرانیان ص 73-75 ) ( مقدمه نقطة الکاف ص 274 ).
    خطبه – مشتمل برتاریخ مذهب بهاء که مؤلف نام خود را نیاورده است وخود را سیاح فرانسوی معرفی کرده ولی حاجی میرزا حسین مبلغ بابی در شیراز او را به ادوارد برون معرفی میکند که «منکجی » پسر «لیم جی هوشامک هاتاری یاری » بوده و منکجی مدت چند سال از طرف پارسیان بمبئی در طهران سرپرست زردشتیان مقیم ایران بوده و بسال 1890 م. درگذشته است و ادوارد برون این کتاب را دیده و داشته است. رجوع به مقدمه برون بر تاریخ جدید باب و یکسال در میان ایرانیان پاورقی ص 282 و ص 390 شود.
    اثبات مهدویت باب – ( خطی ) نسخه آن متعلق بکتابخانه ملی ملک به شماره 5675 است.
    رساله درعقاید و سخنان بابیه – ( خطی ) تألیف حایری قزوینی که بسال 1276 هَ. ق. در قریه بشرویه نگاشته است. این رساله ناقص و متعلق بکتابخانه مجلس شورای ملی و جزو کتب اهدائی آقای طباطبائی است به شماره 22730934.
    کشف الغطاء- تألیف میرزا ابوالفضل گلپایگانی که به دستور عبدالبهاء نوشته است. ( بهائیگری ، کسروی ص 33 ).
    رساله اسکندریه – تألیف میرزا ابوالفضل گلپایگانی بنقل برون. ( مقدمه نقطةالکاف ص «مو» ).
    حجج البهیه – تألیف میرزا ابوالفضل گلپایگانی چ مصر ( 1925 م ).
    منشآت میرزا ابوالفضل گلپایگانی. ( بنقل الکواکب الدریه ص 265 ).
    فرائد – تألیف میرزا ابوالفضل گلپایگانی و ردّی است بر کتاب میرزا عبدالسلام شیخ الاسلام اقالیم قفقاز در تخریب ارکان مذهب باب. این کتاب در مصر بچاپ رسیده و مورد استفاده نیکلا بوده است. ( ترجمه نیکلا ص 43 ).
    الکواکب الدریه فی مآثرالبهائیه – از عبدالحسین آواره مبلغ بهائیان و مورد اعتماد عبدالبهاء. در این کتاب تاریخ ظهور دیانت بهائیه از ایران از ابتداء تبشیر شیخ احمد احسائی و بعد از آن ظهور باب و ظهور بهأاﷲ و خلافت عبدالبهاء و ذکر کبار اصحاب و مقتولین و حوادثی که در مدت صد سال واقع شده است در یک مقدمه و سه فصل و یک خاتمه و هر فصل مشتمل بر پنج فصل و در 575 صفحه بیان میشود. این کتاب در مصر بسال 1342 هَ. ق. به چاپ رسیده است ، همین مؤلف بعدها ردّی بر این کتاب و بر عقیده سابق خود نوشته است به نام «کشف الحیل » که در چهار جلد منتشر شده است.
    دررالبهیه – تألیف میرزا فضل اﷲ ساوجی که بصورت پرسش و پاسخ تنظیم شده و سؤال کننده و پاسخ دهنده خود اوست. مؤلف گاهی خود را ابوالفضل سیاح گلپایگانی ساکن بخارا مؤلف فصل الخطاب و زمانی ابوالفضائل ساکن قاهره معرفی کرده است.
    دلائل العرفان – تألیف حاجی میرزا حیدرعلی ، چ بمبئی 1312 هَ. ق.
    تاریخ حوادث زنجان – تألیف میرزا حسین زنجانی که در1297 هَ. ق. به امر بهاء تألیف شده است. ( خطی ). نیکلا آنرا دیده و از آن استفاده کرده است. ( ترجمه تاریخ سیدعلی محمد باب از نیکلا. پاورقی ص 354 ) ( الکواکب الدریه ص 191 ).
    تاریخ زنجان یا یادگار – ( خطی ) تألیف آقا نقدعلی زنجانی ابن حاجی علیرضا. نیکلا آنرا در دست داشته و استفاده کرده است. ( ترجمه نیکلا ص 43، پاورقی ص 354 ).
    تاریخ نی ریز – ( خطی ) نام مؤلف معلوم نیست. ( ترجمه نیکلا ص 43 ).
    تاریخ شهدای یزد – تألیف حاجی محمدطاهر مالمیری. چ قاهره 1342 هَ. ق.
    مجموعه خطی – متضمن مقابلات و سؤال و جوابهائی که میان جد و پدر مؤلف مفتاح باب الابواب با باب رفته و آن مورد استفاده مؤلف کتاب مزبور بوده است.
    تألیفی از میرزا محمدعلی همدانی بابی.
    تاریخ مفید – ( بنقل الکواکب الدریه ص 85 ).
    بهجةالصدور – تألیف حاجی میرزا حیدرعلی اصفهانی ، چ بمبئی. ( بنقل باب و بهاء را بشناسید ص 7 و 39 ).
    تاریخ نبیل – ( بنقل الکواکب الدریه ص 109 ) این کتاب ظاهراً یا حدیقةالبهائیة و یا تبیین حقیقت است.
    حدیقةالبهائیه – تألیف میرزا منیرنبیل زاده چ بمبئی ، 1345 هَ. ش.
    تببین حقیقت – تألیف میرزا منیرنبیل زاده چ هند 1310 هَ. ش.
    باب الابواب – به عربی تألیف دکتر مهدی خان زعیم الدوله. ( بنقل الکواکب الدریه ص 256 ).
    رساله آقا محمدمصطفی بغدادی – ( بنقل الکواکب الدریه ص 56، 66، 115، 265 ).
    بدایعالاثار ( سفرنامه عبدالبهاء ) – تألیف میرزا محمود زرقانی چ بمبئی سال 1332 هَ. ق.
    الحکمة والبیان.
    اثبات الوهیت – چ طهران سال 1326 هَ. ش. لجنه ملی نشریات امری.
    سفرنامه عباس میرزا فرزند بهأاﷲ – ( بنقل فلسفه نیکو ص 44 ).
    نظر اجمالی در دیانت بهائی – ( پلی کپی ) تألیف احمد یزدانی سال 1328 هَ. ش. بخش سوم با تصویب لجنه ملی نشریات امری.
    دیانت بهائی – لجنه ملی نشرآثار امری سال 1326 هَ. ش.
    تاریخ ملا جعفر واعظ قزوینی. ( بنقل الکواکب الدریه ص 56 – 66 ).
    ظهور الحق – چ مصر.
    منابع خارجی :
    اولین مستشرقی که راجعبه این مذهب کتاب نوشته است کنت دوگوبینو وزیرمختاردولت فرانسه در دربار دولت ایران ( 1271 – 1274 هَ.ق. ) است که فصلی از کتاب خود موسوم به «مذاهب و فلسفه در آسیای وسطی » را بدین فرقه اختصاص داده است. ( 299 صفحه از 543 صفحه کتاب ). کتاب مزبور به وقایع سال 1269 هَ. ق. پایان می یابد و یگانه سند تاریخی راجع به تاریخ دوره اولیه فرقه بابیه است که خود مؤلف شاهد وقایع و حوادث آن بوده و یا از بزرگان این فرقه در دست اول شنیده است. ( مقدمه نقطة الکاف از برون ). نیکلا معتقد است شخصی یهودی که به زبان فرانسه مختصر آشنائی داشته و معلم کنت دوگوبینو بوده است ، ناسخ التواریخ را برای او ترجمه کرده و سراپا مغلوط میباشد و همین کتاب مغلوط است که به نام مذاهب و فلسفه در آسیای وسطی انتشار یافته. ( نیکلا ص 202 ).
    ادوارد برون مستشرق انگلیسی ابتدا در کتاب مذاهب و فلسفه در آسیای وسطی تألیف کنت دوگوبینو فصلی راجع به این فرقه خوانده و در سفر اول خود ( 1305 هَ. ق. ) به ایران اطلاعاتی از فرقه مزبور بدست آورده و در سال 1307 هَ. ق. سفری به شهرهای قبرس و عکا کرده و دوبرادر رقیب یعنی میرزا یحیی نوری معروف به صبح ازل را در قبرس و میرزا حسینعلی نوری معروف به بهأاﷲ رادر عکا ملاقات نموده و اطلاعات بسیار، مخصوصاً از صبح ازل بدست آورده آنها را یکجا در کتاب یکسال در میان ایرانیان بچاپ رسانیده است.
    یک سال در میان ایرانیان – تألیف ادوارد برون انگلیسی مؤلف. که در 1305 هَ. ش. ( 1887 – 1888 م. ) به ایران مسافرت کرد. نقاط مختلف ایران را مانند شهرهای تبریز، زنجان ، طهران ، اصفهان ، شیراز، یزد و کرمان ، سیاحت کرده و با اهل فرق و مذاهب مختلف من جمله بابیه و بهائیه و فضلا و بزرگان ایران مباحثه نمود. در 1306 هَ. ق. ایران را ترک گفته به جزیره قبرس رفته میرزا یحیی صبح ازل را ملاقات کرد و از آنجا به عکا رفت و به دیدار میرزا حسینعلی بهاء موفق گردید. وی شرح مسافرت یکساله خود را دراین کتاب آورده است و به مطالبی راجع به باب و بها اشاره میکند که در دیگر کتب اروپائی نمیتوان یافت.
    مقالات ادوارد برون – در مجله انجمن پادشاهی آسیائی از 1889 تا 1892 م. صفحات 998 – 999. ( از یکسال در میان ایرانیان ص 73 – 108 ).
    تاریخ ادبیات – تألیف ادوارد برون ترجمه رشید یاسمی ص 142، 143، 273 و 274.
    تاریخ ادبیات ایران – تألیف ادوارد برون ج 1 ترجمه علی پاشا صالح ص 4، 134، 150، 153، 154، 196، 244، 251، 252، 254، 463، 465، 574، 591، 597، 598، 604، 618.
    مواد لازمه برای مطالعه مذهب بابیه – تألیف ادوارد برون. ( بنقل تاریخ ادبیات خود وی ج 4 ترجمه رشید یاسمی ص 143 ).
    مسأله ٔشرق وسطی یا چند مسأله سیاسی راجع به دفاع هندوستان – تألیف والنتین چیرول مخبر معروف روزنامه تایمز. ( بنقل کتاب امیرکبیر و ایران تألیف دکتر آدمیت چ 2 ص 208 ).
    تاریخ سیدعلی محمد باب – تألیف نیکلادر یک مجلد بزبان فرانسه در پاریس بسال 1905 م. چاپ و منتشر شده است. ( ترجمه ٔفارسی مقدمه های چهارکتاب ص 6 ، 18 و 42 ). مؤلف در مدت اقامت هشت ساله خود در ایران که منشی اول سفارت فرانسه بوده است مشاهدات و تحقیقات شخصی را با استفاده از کتب باب و پرونده های ضبط سفارت فرانسه در ایران و ترکیه و وزارت امور خارجه در پاریس تدوین کرده است. این کتاب به وسیله «ع.م. ف » در اصفهان با توجه به متن عربی و فارسی از فرانسه به فارسی ترجمه و دو بار چاپ شده است.
    مأموریت باب و ترجمه دلایل سبعه – بفرانسه تألیف نیکلای فرانسوی.
    پرونده روس و انگلیس درباره باب – از نیکلای فرانسوی که در مجله عالم اسلام منتشر شده است.
    رساله ای راجع بشیخیه – متضمن احوال شیخ احمد احسائی وسیدکاظم رشتی و مسلک آنها و علوم الهی تألیف نیکلای فرانسوی.
    مقاله ای از نیکلا راجع به مشیت اولیه و جوهر الوهیت بنا بعقیده باب – که در مجله تاریخ مذاهب منتشر شده است.
    مقاله به عنوان بهائیان و باب – از نیکلا که در روزنامه آسیائی منتشر شده است.
    مقاله «باب منجم است » – از نیکلا در مجله ٔتاریخ مذاهب.
    مدارک چند مربوط ببابیه با نامه های فارسی – گراوری از نیکلا.
    جانشین باب کیست ؟- از نیکلا.
    مذهب حزن انگیزباب – از نیکلا ( خطی ).
    کشتار بابیه در ایران – از نیکلا.
    مقدمه های چهار مجلد کتاب نیکلا – که بیان فارسی را به فرانسه درآورده است. این مقدمه ها به فارسی ترجمه شده است.
    تاریخ امر بهائی – تألیف دکتر هیپولیت دریفوس. ترجمه میرزامنیرزین و میرزا عزیزاﷲ بهادر، 1341 هَ. ق.
    شورش بابیه – تألیف ایوانف.
    یادداشتهای مسیو الکساندر تومانسکی – صاحب منصب توپخانه روس در جلد هشتم از مجله روسی شعبه انجمن همایونی روسی آثار عتیقه بنام «زپیسکی » که به سال 1893 و 1894 م. چاپ شده است. ( مقدمه نقطة الکاف ص مو – مز ).
    سیاحتنامه مسترجکسن آمریکائی – به انگلیسی. ( بنقل مؤلف الکواکب الدریه ص 252 ).
    یادداشتهای کینیاز دالکورکی ، سفیر و مترجم سفارت روس در ایران بنام اسرار پیدایش مذهب باب و بها – این کتاب به فارسی درآمده و در طهران به چاپ رسیده است.
    بهأاﷲ وعصر جدید – تألیف دکتر ج. ا. اسلمنت چ شام 1932 م. ناشر: محفل روحانی شام.
    مجموعه علمی انجمن السنه شرقیه جلد 6 جزوه 2 از بارون روزن. ( بنقل نیکلا ص 44 – 46 ).
    مقاله میرزاکاظم بیک – در روزنامه آسیائی مورخ 1866 م. چ انگلستان. ( بنقل یکسال در میان ایرانیان ص 73 ).
    سخنرانی مؤته – مجموعه ایست از گفتار عبدالبهاءراجع به باب.
    مهدی – تألیف دار مستتر فرانسوی ترجمه محسن جهانسوز.
    تألیفی از کاظم بیک قفقازی – ساکن پطرزبورگ که بنقل مؤلف مفتاح باب الابواب ترجمه مجلد قاجاریه ناسخ التواریخ است.
    تألیفی از کاپیتان الکساندر تومانسکی – ازسرکردگان لشکر روس و بنا بنقل مؤلف باب الابواب او و«رزن » مطالب خود را در عشق آباد و دیگر نقاط از زبان خود بابیها شنیده و جمعآوری کرده اند.
    کتاب میرزا عبدالسلام – شیخ الاسلام اقالیم قفقاز در تخریب ارکان مذهب باب که کتاب فوائد میرزا ابوالفضل گلپایگانی ردّی بر این کتابست.
    سفرنامه کرزن.
    آئین باب – از ع. ف ، که در اصفهان در 98 صفحه به چاپ رسیده است واین کتاب ترجمه ایست از کتاب «تاریخ سیدعلی محمد باب »به فرانسه تألیف نیکلا با توجه بمتون فارسی و عربی کتب خود باب.
    مجله تاریخ مذاهب – از هوارت.
    زاپیسکی – تألیف بارون روسن در دو مجلد.
    تاریخ البابیه – تألیف میرزا مهدیخان زعیم الدوله.
    مدنیات – در بمبئی چاپ سنگی شده و جزو کتب مبتدی بوده است. این کتاب را موقعی که ادوارد برون در شیراز در منزل میرزا محمد که سابقاً او را در اروپا دیده و آشنا شده بود، به دست آورد. ( یکسال در میان ایرانیان ص 270 ).
    ردود:
    ایقاظالغافل و ابطال الباطل – چ بمبئی. احقاق الحق للقائم بالحق – تألیف آقا شیخ علی همدانی.
    اثبات الحق و اذهاق الباطل. ( بنقل الذریعه ج 1 ص 89 – 90 – 91 – 92 ).
    آفتاب و زمین یا تنبیه ٌ للغافلین – تألیف میرزا عباس یزدی ابن میرزا علی اکبر صراف ، سال 1332 هَ. ق.
    حق المبین – تألیف آقاشیخ احمد شاهرودی مجتهد، چ طهران سال 1334هَ. ق.
    ازالةالاوهام فی جواب ینابیعالاسلام – تألیف شیخ احمد مجتهد شاهرودی ، سال 1303هَ. ق.
    بی بهائی باب و بهاء – تألیف محمد علی خادمی ، 1337هَ. ش.
    بهائیت دین نیست – تألیف میرزا ابوتراب الهدائی العراقی ، 1323هَ. ش. مؤلف «باب و بهاء رابشناسید» از آن نقل میکند ( ص 135 ).
    اسرارالعقاید – تألیف سیدابوالطالب شیرازی در دو مجلد فارسی و عربی.
    مدعیان مهدویت – تألیف احمد سروش.
    اسلام و مهدویت – تألیف سیدمحمدباقر حجازی.
    چهارشب جمعه – از جلال دری ، مناظره با یکی از مبلغین بهائی ، 1313 هَ. ش.
    کشف الحیل – تألیف عبدالحسین آیتی ( آواره ) و مؤلف الکواکب الدریه در سه مجلد: مجلد اول در سال 1307 هَ. ش. و مجلد دوم در 1307 هَ. ش.، مجلد سوم در1310 هَ. ش. و ضمیمه آن نیز منتشر شده است.
    فلسفه نیکو – در پیدایش راهزنان بدکیشان تألیف حسن نیکو. در سه مجلد: مجلد اول در سال 1307هَ. ش. و مجلد دوم در سال 1307هَ. ش. و مجلد سوم در سال 1310هَ. ش. مؤلف بطوری که خود در مقدمه آرد مدت ها با بهائیها معاشر بوده و مسافرتها کرده و شهرها را دیدن نموده ولی هرگز به کیش آنها درنیامده است و برای اینکه محفل روحانی طهران او را جزو خود دانسته است ، کتاب فلسفه نیکو را در رد آن نوشته است.
    هشت بهشت – کتابی است در فلسفه بیان و تقویت طریقه ازلیان تألیف حاجی شیخ احمد کرمانی مشهور به روحی. حاجی شیخ احمد کرمانی با میرزا آقاخان کرمانی و خبیرالملک در 4 صفر 1314 هَ. ق. در تبریز به امر محمدعلی میرزا پنهانی مقتول شدند. ( تاریخ انقلاب ایران از برون صص 93 – 96 ذیل نقطة الکاف ص «لط» ).
    قصص العلماء – تألیف میرزا محمد تنکابنی. این کتاب در طهران طبع شده است.
    مذهب باب و تشیع. ( بنقل تاریخ ادبیات ایران از برون ج 4 ترجمه رشید یاسمی صص 142 -144 ).
    المتنبئین – ( خطی )، تألیف شاهزاده علی قلی میرزا اعتضادالسلطنه در احوال بابیه نسخه آن متعلق به آقای محمود محمود. ( نیکلا ص 406 و 467 ) ( امیرکبیر و ایران ، دکتر آدمیت چ 2 پاورقی صص 203 – 506 ).
    آئین باب – از شین. هاتف. مقالات متوالی در مجله آشفته.
    ایقاظیا بیداری در کشف جنایات دینی و وطنی بهائیان – تألیف میرزاصالح مراغه ای در سال 1338 هَ. ق. و درسال 1307هَ. ش. تجدیدطبع شده است.
    بارقه حقیقت یا انتباه نامه یک خانم بهائی – تألیف خانم قدس ایران در سال 1305هَ. ش.
    مبلغ بهائی در محضر آقای خالصی. 1305هَ. ش.
    حجةالبالغه – تألیف سیدناصرالدین حجت نجف آبادی اصفهانی.
    مرآت العارفین فی دفع شبهات المبطلین – تألیف حاج شیخ احمد مجتهد شاهرودی. 1334هَ.ق.
    دزد بگیر – تألیف علی بن حبیب اﷲ شیرازی.1305 هَ. ش.
    ارغام الشیطان فی رد اهل البیان و الایقان – تألیف شیخ زین العابدین نوری همامی ، چ 1342 هَ. ق.
    بهائیگری – تألیف احمد کسروی چ طهران. چ اول 1321، چ دوم 1323، چ سوم 1327 هَ. ش.
    باب و بهاء را بشناسید – تألیف حاج فتح اﷲ مفتون یزدی ، چ حیدرآباد 1370 هَ. ق.
    منهاج الطالبین – تألیف حاجی حسین قلی که ارمنی بوده و به دین اسلام درآمده است و آن بسال 1320 هَ.ق. در بمبئی به چاپ رسیده است. مؤلف «باب و بهاء را بشناسید» مطالبی از آن نقل میکند ( ص 262 ).
    احقاق الحق – تألیف آقا محمدتقی همدانی که در سال 1326 هَ. ق. تألیف شده است.
    تخریب الباب – ( خطی )، تألیف میرزا ابوالقاسم بن میرزا کاظم موسوی زنجانی متولد 1224 هَ. ق. و متوفی 1292هَ. ق. وی ازفتنه بابیه قضایای تاریخی بیاد داشته و کتبی چند در رد این فرقه نگاشته است که همه ٔآنها در زنجان نزد اولادش موجود است. ( الذریعه ج 4 ص 3 ).
    باب الابواب در تاریخ ظهور باب – تألیف دکتر محمدمهدی خان زعیم الدوله بن میرزا محمدتقی بن محمدجعفر الامیرالتبریزی مقیم قاهره ، این کتاب مفصل است و مختصری از آن به چاپ رسیده است و فهرست آن بنام مفتاح باب الابواب در 1321 هَ. ق. به چاپ رسیده است. ( الذریعه ج 3 ص 4 ).
    مفتاح باب الابواب – تألیف دکتر محمدمهدیخان زعیم الدوله. این کتاب فهرست کتاب مفصل باب الابوابست ودر 1321 هَ. ق. بچاپ رسیده است. ( الذریعه ج 3 ص 4 ).
    ترجمه مفتاح باب الابواب یا تاریخ باب و بهاء – تألیف میرزا مهدیخان زعیم الدوله و ترجمه حسن فریدگلپایگانی چ اول طهران 1334 هَ. ش. و چ دوم 1335 هَ. ش.
    الحج الرضویه فی تأیید الهدایة المهدویة و الرد علی البابیة – فارسی ، تألیف سیدمحمدبن محمود الحسینی لواسانی طهرانی معروف به عصار مقیم مشهد رضوی ، متوفی به مشهد رضوی بسال 1356 هَ. ق. ( بنقل از فهرست کتب وی ). ( الذریعه ج 6 ص 264 ).
    سدالباب – ( خطی ) تألیف میرزا ابوالقاسم بن میرزا کاظم موسوی زنجانی متوفی 1292هَ. ق. ( الذریعه ج 10 پاورقی ص 188 ).
    قلع الباب – ( خطی ) تألیف میرزا ابوالقاسم بن میرزا کاظم موسوی زنجانی متوفی 1292 هَ. ق. ( الذریعه ج 10 پاروقی ص 188 ).
    قمع الباب – ( خطی ) تألیف میرزا ابوالقاسم بن میرزا کاظم موسوی زنجانی متوفی 1292هَ. ق. ( الذریعه ج 10 پاورقی ص 188 ).
    الهدایة المهدیة – تألیف حاج ملا علی اصغر اردکانی چ طهران. ( الذریعه ج 10 پاورقی ص 188 ).
    المواهب الرضویة. ( الذریعه ج 10 پاورقی ص 188 ).
    الرد علی البابیة – تألیف سیدجعفر مزاره ای شیرازی امام مسجد فیل در شیراز، ( چاپی ). وشاید اشتباهی در نام مؤلف رخ داده باشد و او میرزاابوطالب ، صاحب «اسرارالعقاید» باشد. ( الذریعه ج 10 ص 189 ).
    الرد علی البابیة – تألیف شیخ محمدحسن الخوسفی القائنی شاگرد میرزا محمدحسن شیرازی در سامراء، ( بنقل بغیةالطالب بیرجندی ). ( الذریعه ج 10 ص 189 ).
    الرد علی البابیة – فارسی تألیف صدرالاسلام حاج میرزا علی اکبربن میرزا شیرمحمد همدانی متوفی 1325هَ. ق. نسخه آن نزد شیخ عبدالمجید همدانی بود و از آنجا به کتابخانه سیدباقر امام جمعه همدان منتقل گردید. ( الذریعه ج 10 ص 189 ).
    رد بر فواید میرزا ابوالفضل گلپایگانی – تألیف صدرالاسلام حاج میرزا علی اکبربن میرزاشیرمحمد همدانی متوفی 1325هَ. ق. ( الذریعه ج 10 ص 189 ).
    الرد علی البابیة – تألیف حاج شیخ مهدی فرزند شیخ محمدعلی ثقةالاسلام اصفهانی ، چاپی. ( الذریعه ج 10 ص 189 ).
    مرآت العارفین – ( الذریعه ج 10 پاورقی ص 188 ).
    رساله مختصر – تألیف سیدهبةالدین شهرستانی ، در مجله المنار چ مصر سال 1329 هَ. ق.( الذریعه ج 10 ص 189 ).
    منتخب اسرار العقاید – فارسی ، تألیف میرزا یحیی بن میرزا رحیم الارومی که به سال 1343 هَ. ق. تألیف و به سال 1344هَ. ق. در نجف با «ترجمة السیف البتار» و در سال 1346 با «المسائل البغدادیه » بار دوم به چاپ رسیده است. ( الذریعه ج 10 ص 189 ).
    الرد علی البابیة – تألیف شیخ یوسف رشتی صاحب «طومار عفت »فارسی ، چاپی. ( الذریعه ج 10-189 ).
    تنبیه الغافلین – تألیف ملامحمدتقی بن حسینعلی الهروی الاصفهانی متوفی به حائر به سال 1299 هَ. ق. ( الذریعه ج 4 ص 445 ).
    رجوم الشیاطین فی ردالملاعین – فارسی ، ( چاپی )، تألیف شیخ ملا حبیب اﷲبن علیمدد ساوه ای کاشانی متوفی بسال 1349 هَ. ق. ( الذریعه ج 10 ص 164 ). رجوع به «رد باب خسران مآب » شود.
    رد بر میرزا علی محمد باب – فارسی ، تألیف ملا محمدتقی بن حسینعلی هروی اصفهانی حائری صاحب «حاشیه بر قوانین و نتایج الافکار» متوفی 1299 هَ. ق. و این کتاب را مؤلف پس از اتهام به بابیگری بعنوان تنفرنامه نگاشته است و معهذا مردم او را به عنوان بابیگری از اصفهان بیرون کردند. ( الذریعه ج 10 ص 222 ).
    الرد علی البابیة – تألیف آقانجفی شیخ محمدتقی بن محمدباقر اصفهانی متوفی 1331 هَ. ق. بنقل از فهرست تألیفاتش. ( الذریعه ج 10 ص 188 ).
    فی رد البابیة – عربی ، تألیف سیدمیرزا ابوالقاسم بن میرزا کاظم موسوی زنجانی متوفی 1292 هَ. ق. وی بنا بنقل مؤلف الذریعه داستانها و حوادثی با بابیه دارد و شرح حال مؤلف را مؤلف الذریعه در کتاب «الکرام البررة ج 6 ص 61 چ نجف » آورده است. ( الذریعه ج 10 ص 174 ).
    رد باب خسران مآب – فارسی ، تألیف حاج کریم خان قاجار که به سال 1283 هَ. ق. بنام ناصرالدینشاه تألیف و با رجوم الشیطان یکجا به چاپ رسیده است. ( الذریعه ج 10 ص 175 ). رجوع به «رجوم الشیاطین » شود.
    الرد علی البابیة – تألیف میرزا ابراهیم بن ابوالفتح الزنجانی متوفی 1351 هَ. ق. بنقل از «حدیقة المبهجه تألیف اردوبادی ». ( الذریعه ج 10 ص 188 ).
    الردعلی البابیة – معروف به «ابطال » تألیف حاج سیداسماعیل بن سیدمحمد الحسینی الاردکانی متوفی 1317 هَ. ق. که بسال 1313 هَ. ق. به چاپ رسیده است. ( الذریعه ج 10 ص 188 ).
    الرد علی البابیة – تألیف ملا محمدتقی الهروی الاصفهانی متوفی به حائر 1299 هَ. ق. و نسخه خطی آن نزد سیدشهاب الدین آقانجفی تبریزی در قم است. ( الذریعه ج 10 ص 188 ).
    شرح محمدصالح برغانی. ( فهرست کتابخانه مدرسه عالی سپهسالار ج 3 ص 135 ).
    ایضاح الاشتباه – تألیف حاجی زین العابدین کرمانی. چاپ شده است.
    مقاله ای به عنوان «نقش مهدویت در صحنه سیاست » – به قلم جعفر شهیدی. مجله فروغ علم سال اول شماره 5 و6.
    کتبی که راجع به فرقه بابیه و بهائیه مطالبی دارند:
    1 – ناسخ التواریخ سپهر مجلد قاجاریه. 2 – ذیل روضة الصفاء ناصری چ طهران 1270 – 1274 هَ. ق. تألیف رضاقلیخان هدایت ج 10. 3 – وفیات معاصرین به قلم مرحوم علامه قزوینی در مجله یادگار سال سوم شماره 4 «باب » و «بهأاﷲ». 4 – فهرست کتابخانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 ص 135. 5 – روضات الجنات ص 286 ذیل شرح حال شیخ رجب برسی.6 – دایرةالمعارف بستانی ذیل کلمه بابیه. 7 – دایرةالمعارف فرید وجدی ذیل کلمه باب. 8- فارسنامه ناصری چ طهران 1313 هَ. ق. ج 1. 9 – مرآت البلدان چ 1294 هَ. ق. طهران تألیف محمدحسنخان صنیعالدوله ولد حاجی علیخان اعتمادالسلطنه ج 2. 10- تاریخ شیراز. 11 – حقایق الاخبار ناصری. 12 – امیرکبیر و ایران ، تألیف فریدون آدمیت چ 2 طهران 1334 شمسی. 13 – روزنامه وقایع اتفاقیه منتشر در سال های 1268 – 1270 نمره های 81، 82، 83، 85، 89 و 148. 14 – روزنامه ایران. 15 -دایرةالمعارف اسلامی ، چ 1913 ج 1 ذیل کلمه بابی.
    باب. ( اِخ ) رجوع به جعفر باب شود.

     


     

    معنی باب در فرهنگ فارسی

     

    سید علی محمد شیرازی ( و . شیراز ۱۲۳۵ ه. ق . / ۱۸۱۹ م . مقت. تبریز ۱۲۶۶ ه. ق . / ۱۸۵٠ م . ) ابن سید محمد رضای بزاز . پدرش در کودکی وی وفات یافت و او تحت سر پرستی دایی خود حاج سید علی به شغل پدر مشغول شد ولی چون مجذوب مسایل مذهبی بود توانست عده ای را به سوی خود جلب کند و پس از مدتی توقف در بوشهر به شیراز باز گشت و تجارت را رها کرد و سفری بکربلا رفت و قبور ایمه را زیارت کرد و چند بار در سر درس سید کاظم رشتی حاضر شد و مورد توجه سید قرار گرفت . پس از فوت سید مورد اقبال عده ای از شاگردان او گردید . در سن ۲۵ سالگی ( ۱۲۶٠ ه. ق . ) تحولی در فکر او ایجاد شد و نخست دعوی [ بابیت ] و سپس [ مهدویت ] کرد . در مدتی اندک ۱۸ تن بدو گرویدند و آنان به حروف [ حی ] موسوم اند . بعد ها دعوت او بالا گرفت و بسبب شورشهای پیاپی در مازندران زنجان و نیریز و گروه بسیار از بابیان به قتل رسیدند . به دستور میرزا تقی خان امیر کبیر و موافقت ناصر الدین شاه در تبریز مجلس مباحثه ای بین علما و باب با حضور ولیعهد تشکیل شد ( ۱۲۶۳ ه. ق . ) معلما حکم به قتل باب دادند و او را تیر باران کردند . از آثار او از [ بیان ] ( عربی ) [ بیان ] ( فارسی ) دلائل السبعه احسن القصص باید نام برد .
    ( اسم ) پاپ.

     


     

    معنی باب در فرهنگ معین

     

    ( اِ. ) = بابا. بابو: پدر.
    (ص . ) ۱ – درخور، شایسته ، لایق . ۲ – مرسوم ، معمول . ، ~ طبع مطابق طبع . ، ~ دندان هر چیز موافق با ذوق ، غذای مطابق سلیقه .
    [ ع . ] ( اِ. )۱ – در، دروازه . ۲ – بخشی از کتاب . ۳ – تنگة میان دو خشکی . ۴ – واحدی برای شمارش خانه و مغازه . ۵ – قسم ، گونه . ۶ – بارة ، خصوص : در باب فلانی . ۷ – بارگاه سلطان.

     


     

    معنی باب در واژه نامه بختیاریکا

     

    ( ط ) ؛ باو؛ از تقسمات ایلی؛ متحدان طایفگی.
    باو؛ از تقسمات ایلی؛ متحدان طایفگی.

     


     

    معنی باب در جدول کلمات

     

    در

     


     

    پیشنهاد و نظر شما برای معنی باب

    در بخش دیدگاه، نظر خودتان را درباره‌ی این مطلب بنویسید. اگر نقصی می‌بینید، سعی کنید مطلبمان را کامل کنید. و اگر پیشنهاد تازه‌ای دارید، پیشنهادتان را اضافه کنید.

     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه

    نامه های احمد شاملو به آیدا

    اشعار نیما یوشیج

    گلچین اشعار عاشقانه فروغ فرخزاد

    اشعار سهراب سپهری

     


     

    معنی باب در ویکی پدیا

     

    باب ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد: باب واژه‌ای در زبان عربی به معنای در که در فارسی نیز کاربرد دارد.

     

     

    باب (لقب) کسی است که با «مهدی موعود» در تماس باشد و مدعی بابیت کسی است که چنین ادعایی داشته باشد.
    سید علی‌محمد باب بنیان‌گذار دیانت بابی
    «باب» یکی از القاب عثمان بن سعید.

     

    درباره باب بخوانید.

     

    باب روانگردان

    ی.او.بی (به انگلیسی: (BOB (psychedelic) که ممکن است باب تلفظ شود یک سایکو اکتیو روان‌گردان با فرمول شیمیایی C۱۱H۱۶BrNO۳ است. که جرم مولی آن ۲۹۰٫۱۵ g/mol می‌باشد.

     

    روان گردان

     

    باب عنوان

    ی.او.بی (به انگلیسی: (BOB (psychedelic) که ممکن است باب تلفظ شود یک سایکو اکتیو روان‌گردان با فرمول شیمیایی C۱۱H۱۶BrNO۳ است. که جرم مولی آن ۲۹۰٫باب یا باب‌الله لقب و صفتی است که در برخی احادیث و ادعیه برای محمد و خاندانش به کار برده شده‌است.[۱][۲] همچنین، افرادی از اصحاب برجسته امامان شیعیان نیز به خاطر ویژگی‌هایی به عنوان «باب» خوانده می‌شدند. در طول تاریخ و پس از غیبت کبری نیز عده‌ای مدعی سمت باب شده‌اند که همه مورد تأیید شیعیان قرار نگرفته‌اند.[نیازمند منبع]

    باب الله
    «باب‌الله» در برخی از احادیث و ادعیه اسلامی به عنوان صفت محمد، و دوازده امام شیعیان به کار گرفته شد. برخی معتقدند که واژه‌های دیگری مانند: صراط، «سبب»، «طریق» و «سبیل» تعبیرهای دیگری از باب‌الله هستند که برای ایشان به کار رفته‌اند.[۱] محمد باقر در حدیثی به محمد، لقب «باب‌الله» و «سبیل‌الله» داده‌است.[۳]

    علی نیز، در چند روایت به باب‌الله و باب الجنه خوانده شده‌است.[۴][۵][۶] که فردوسی نیز آن را چنین به نظم درآورده‌است:

    که من باب علمم علیم در است درست این سخن گفت پیغمبر است‌[۷] دیگر امامان شیعه نیز در بعضی روایات «ابواب الله» خوانده شده‌اند بدین معنا که واسطه بین خدا و خلق‌اند. در حدیثی از علی بن حسین سجاد امام چهارم شیعیان، آمده‌است: «نحن ابواب اللّه و نحن الصراط المستقیم»[۸] عده‌ای از مفسرین نیز مقصود از «ابواب» را در آیه «لَیْسَ البِرُّ بِاَنْ تَأتُوا الْبُیوتَ منْ ظُهُورِها وَلکِنَّ البِرَّ مَنِ اتَّقی و أْتُوا الْبیوتَ مِنْ اَبْوابِها»[۹] را ائمه شیعیان دانسته‌اند بدین مضمون که آن‌ها طریق و باب راه یافتن به مدینة علم پیامبرند.

    باب الائمه
    در زمان امامان شیعیان، افرادی از صحابه به عنوان «باب» آنان معرفی شده‌اند. گویا این تعبیر در زمان آن‌ها رواج داشت، هرچند در سخنان خودشان و در کتاب‌های رجال از آنان با عنوان «باب» تعبیر نشده‌است اما مورخینی چون ابن شهر آشوب[۱۰] و ابن صباغ[۱۱] افرادی را به عنوان باب (یا بوّاب) بعضی از امامان معرفی کرده‌اند؛ سلمان را باب علی، سفینه را باب حسین بن علی، ابوخالد کابلی و یحیی بن امّ الطویل را باب سجاد نامیده‌اند.

    در کتاب‌های سیره و تاریخ، نواب اربعه امام زمان در دوره غیبت صغری نیز باب خوانده شده‌اند. شیخ طبرسی از آنان به عنوان «الابواب المرضیون و السّفراء الممدوحون» نام می‌برد.[۱۲]

    ابن اثیر دربارهٔ حسین بن روح نوبختی، یکی از نواب اربعه، می‌گوید که امامیه او را باب می‌نامیدند[۱۳]۱۵ g/mol می‌باشد.

     

     

     

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    بهاره خدابنده
    Latest posts by بهاره خدابنده (see all)

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *