شهود،-نماد-و-شعر-سهراب-سپهری

شهود، نماد و شعر

  • شهود، نماد و شعر سهراب سپهری : ۱. مقدمه:
    سهراب سپهری یگانه شاعر نوپردازی است که در روزگار ما، دنیای ذهن، اندیشه و شعر خویش را با تفکری عرفانی آمیزش داده و موجودیت هنر خود را از هر نظر بدان وابسته نموده است. او با زبانی نمادین و به شیوه ای متفاوت و مؤثر، توانسته کشف، شهود و اشراق خود را به مخاطبانش نشان دهد و آنها را در حال و وجد عارفانه ی خویش سهیم سازد اصلی ترین پشتوانه ی هنر و مایه ی تأثیر کلام سپهری، جذابیت و صمیمیتی ویژه است و با این پشتوانه اسرار و احوالی را ترسیم نموده که در زمانه ی او، کم تر هنرمندی از عهده ی بیان آن بر آمده است.

    کلیت شعر سپهری، ترسیم سمبولیک و شاعرانه ای از یک عرفان ساده و همه فهم ناخودآگاهانه نگاه خواننده را بر چشم اندازی بوده با روشی هنری و به طریقی گشاید. سپهری توانسته ساده ترین شکل ارتباط با خداوند را به نمایش گزار خدا را در هر لحظه و هر جزو هستی، برای خواننده ی خود، ملموس سازی بی پیرایگی کو صداقت وی، همچنین جذابیت کلام او در این میان نقش مهمی ایفا کرده و مقدمات سهیم شدن مخاطبان را در کشف و ،سلوکش فراهم نموده است.

    نویسندگان: دکتر ناصر علی زده، عباس باقی نژاد

    از آرشیو مطالب نیز دیدن کنید:

    نقد ادبی سهراب سپهری سمبولیسم

    شهود، نماد و شعر سهراب سپهری

    ۲. سمبولیسم سپهری

    سپهری پس از مشقهای نخستین که زیر سایه ی تأثیر نیمایوشیج، توللی، مولانا و حتی هایکرهای ژاپنی بود (ر.ک: آشوری ۱۳۷۵ (۲۴ به زبانی تصویری – سمبولیک، ساده، در عین حال ژرف و قابل تأمل دست یافت و در کارهای پایانی خویش، توانست زبان مستقل و صدای مشخص خود را به دست آورد سبک متمایز و سمبولیسم ویژه ی وی در منظومه های «صدای پای آب»، «مسافر»، «حجم سبز» و «ما هیچ ما نگاه»، آشکار می شود.

    او در پرداختن تصاویر نمادین و سمبولهای متناسب با دنیای فکری خویش توفیق داشته و با آن تا حد زیادی توانسته از عهده ی ترسیم و تبیین حالات ویژه و تجربیات درونی خود برآید.خاستگاه اصلی سمبولیسم سپهری مشرب عرفانی و نگرشی بوده که برآیند دنیای شهودی اوست. وی در سمبول ،آفرینی به احوال و دریافتهای خویش از جهان هستی توجهی ویژه داشته و بهره مندی از سمبل و تصویر را به صورت الزام و ضرورتی در کار خود تلقی کرده است

    شعر او مصداق این سخن یونگ» است که می گوید: «ما پیوسته اصطلاحات سمبلیک را به کار میبریم تا مفاهیمی را نمودار سازیم که نمی توانیم تعریف کنیم یا کاملا بفهمیم (یونگ، ۱۳۷۲: ۳۶) زیرا سمبل «بهترین تصویر ممکن برای تجسم چیزی است که … ناشناخته است و نمی توان آن را به شیوه ای روشن تر نشان داد دلاشو، ۱۳۶۴ (۹ از آنجا که حضور ذهنی و عاطفی مخاطبان در حیطه ی دنیای غریب سپهری کار ساده ای نبوده و خوانندگان شعر وی به دشواری می توانند احساس و تجاربی از سنخ احساس و تجربیات او داشته باشند، زبان سمبولیک به یاری سپهری آمده و امکان حضور خواننده را در عوالم وی، تا حد زیادی فراهم ساخته است.

    به وسیله ی همین ،زبان ذهنیت متفاوت و مکاشفات درونی شاعر، صورتی ملموس یافته و به گونه ای در دسترس فهم و ادراک خوانندگان قرار می گیرد. سپهری را شاعری مدرن و از پایه گذاران مدرنیسم، در شعر فارسی دانسته اند. (ر.ک: باباچاهی، ۱۳۷۷: ۷۹) تلفیق مناسب اندیشه، تخیل و زبان از بارزترین وجوه هنر وی بوده و تخیل و زبان نوآورانه ی او مکتب زیبایی شناسی ویژه» (سرکوهی، ۱۳۷۵: ۱۰۱) و جریانی نامتعارف را پدید آورده که مسیری از آشنایی زدایی معنایی، زبانی، تصویری و سمبولیک را می پیماید.

    این جریان معلول وابستگی سپهری به دمنیت جهان بینی است که وی تحت تربیت عرفانی ،خویش بدان رسیده است. ویل دورانت فیلسوف ،معاصر گفته است: «شعر آن زیبایی را که دیدگان تعلیم نیافته ی ما نمی تواند ببیند بر ما مکشوف میدارد ،دورانت ۱۳۸۳ (۳) شعر سپهری مصداق مناسبی بر این سخن است؛ زیرا او همواره در صدد کشف و ترسیم احوال و مظاهری بوده که خارج از دنیای عادات قرار دارند و عناصر مختلف شعرش را در چارچوب همین عادت زداییها شکل و تکوین بخشیده است. او به گونه های مختلف مخاطبان خویش را دعوت به رویت مجدد و عاشقانه ی آنها [ امور و پدیده ها] میکند .

    وی در صدد است خواننده را مجاب سازد در هر چیزی که قابل مشاهده و احساس است امری غیرعادی و نامکرر وجود دارد که عادت و اعتیادات ذهني انسان مانع از درک آنهاست.» جلیلی، ۱۳۸۷ (۲۶۸ این امر، سازمان و هنجار متفاوتی را برای شعر او رقم میزند سپهری علی رغم غریبگی زبان و نامتعارف بودن ساختار شعرش توانسته مخاطبان بسیاری در میان شعر خوانان بیابد و نام خود را بهعنوان یکی از معدود شاعران صاحب سبک روزگار ما تثبیت کند.

    شعریت محض و صمیمیت خاصی که در کلام او جریان دارد بیان سمبولیک، تصاویر و نمادهای نامتعارف وی را برای خوانندگانش پذیرفتنی ساخته است. او به همین واسطه با مخاطبان خود ارتباط حسی و باطنی ایجاد میکند و آنها را در پرتو اشراق و شهودی که خود بدان دست یافته، قرار می دهد.از آنجا که کیفیت تصویر سازی هرشاعر، وابستگی تمام به تجربه، جهان بینی، ناخود آگاهی و شناخت وی از محیط طبیعت و زبان دارد محیط، ۱۳۶۹: ۱۴) تصاویر سپهری نیز پیوند ذاتی خود را با ذهنیت و ناخود آگاهی ،او، همچنین نگرش و شناخت وی از امور، حفظ نموده و به خوبی می توانند معرف تفکر و دنیای ویژه ی او شوند.

    این امر، تاثیرگذاری افزون شعر سهراب را دامن زده و تأویل پذیری آن را بر خوانندگانش ممکن ساخته است. سپهری ظرفیت های تازه ای در واژگان و زبان یافته و به صورتی در خلاق، از قابلیتهای مختلف الفاظ در جهت نمادآفرینی و پرداخت بیانی سمبولیک و تصویری بهره برده است. (ر.ک: حقوقی، ۱۳۷۸ (۳۰) که آن را تنها از دریچه ی نگرش عارفانه ی او به عالم هستی ،انسان موجودات و مفاهیم می توان ارزیابی و تفسیر کرد. شعر او واژگان و نشانه های مختلف و متفاوتی را دربرگرفته که ظرفیت نمادين تصویری یافته و به صورتی کارآمد عهده دار تبیین تفکر و دنیای ویژه ی وی است.

    در میان نمادهای متعدد سپهری برخی نمادها ارتباط تنگاتنگی با دنیای فکری و ذهنی او داشته و در ترسیم ابعاد نگرش عرفانی وی نقشی مهم و مؤثرتر ایفا کرده است. سپهری تا جای ممکن از القائات تداعی و تأثیرات این نمادها بهره جسته و حالات دریافت برداشت واحساسهای مختلف خود را از طریق آنها میسر ترسیم ساخته است.

    ۳. مخاطب بادهای جهان

    تردیدی نیست که نگاه سپهری به عالم و اجزای متکثر آن نگاهی عارفانه و مبتنی بر «ارتباط کوانتومی» یا همان ارتباط اینیشتینی» است. بر مبنای نظریه ی کوانتوم بین موجودات عالم، اعم از جاندار و بیجان هیچ مرز حقیقی وجود ندارد، کل جهان زنده است و بر مبنای ارتباط اینیشتینی فقط یک کل پیوسته وجود دارد.» (ولف، ۱۳۸۴ ۱۱۵) در این نگرش هر درخت هر صخره هر گل و هر انسانی، در اصلی ترین شکل خود، روح خالص (چوپرا، ۱۳۸۱ (۲۳) محسوب می شود و می تواند بر پدیده های دیگر و بر کل هستی تأثیر گذار باشد بیان سمبولیک سپهری با توسل به شیوه هایی گونه های مختلف این پیوستگی را نمایش میدهد.

    معمولترین روش او در این راه، پردازش نمادهای جاندار و ذی شعور تشخیص و تبدیل اشیا و پدیده های فاقد حرکت به موجوداتی متحرک است. در ترسیمهای او اشیا و پدیده های مختلف و متنوع عالم، همگی زنده بوده هر یک چهره ای حقیقیت یگانه هستی را بازتاب میدهند و نمودی از عظمت خداوند محسوب میشوند آنها راه و نشانه ای برای درک خداوند و کل هستی تلقی میگردند که در تعامل تفاهم او پیوند با دیگر اجزا و نیز با خود شاعر، قرار دارند.

    من از مصاحبت آفتاب می آیم، کجاست سایه ؟…
    و بوی چیدن از دست باد می آید
    و حس لامسه پشت غبار حالت نارنج به حال بیهوشی است…
    هنوز جنگل ابعاد بی شمار خودش را نمی شناسد. هنوز برگ سوار حرف اول باد
    هنوز انسان به آب چیزی میگوید و در ضمیر ،چمن جوی یک مجادله جاری و در مدار درخت طنين بال كبوتر، حضور مبهم رفتار آدمی زاد است. صدای همهمه می آید و من مخاطب بادهای جهانم.
    و رودهای جهان رمز پاک محو شدن را به من می آموزند….
    (سپهری، ۱۳۶۳: ۳۲۰ – ۳۲۱)

    ۴. نفس باغچه را میشنوم

    سپهری فردیت خویش را نفی و آن را جزو جدایی ناپذیری از کل یک پارچه ی هستی تلقی می کند. او از من خود نمادی ساخته که میتواند در هیأت اشیا و موجودات مختلف تجلی و با اشیا و امور احساس خویشاوندی کند. من در حالت کلی، نشان دهنده ی فاصله ی انسان با عالم و پدیده ها بوده و از آن به عنوان عامل جدایی و «تقابل شناسنده (سوژه) و موضوع شناخت (ابژه) و… چیزهای ارائه شده و متعین» (کاسیرر، ۱۳۷۸ ۲۷۲ تعبیر شده است اما سپهری به دلیل برخورداری از مشرب عرفانی و تأثیر پذیری از آموزه های مکاتب بودیسم به انفکاک «من» از عالم هستی، اعتقادی نداشته آن را در کلیت هستی، مستحیل و فانی شده میداند.

    این مکاتب «شخص را نفی می کنند؛ یا از فراز آن میگذرند و فقط من (ego) فانی و هویت (Soi) غیر شخصی را باور دارند.» (دو) ،روزمون (۱۳۷۴ (۱۴۵) آنها میگویند برای همه ی موجودات فقط یک هویت هست و فردیت باید فنا گردد تا بتوان به هویت غیر قابل افتراق و تمایز ناپذیر و واقعیت بی چهره که نه این است و نه آن؛ بلکه خلاء است، دست یافت.» (همان، ۱۴۵)

    سپهری با شناختی که از این مکاتب یافته بود، خصوصاً آشنایی اش با کریشنا مورتی، عارف و متفکر هندی چنین اندیشه ای را دست مایه ی هنر خویش ساخته است. «کریشنا مورتی میگوید در هر نگاه سه عامل است: خود نگاه یا عمل دیدن (observation)، نگرنده (observer) و نگریسته، یعنی امر (observed). نباید بین نگرنده و نگریسته فاصله باشد. فاصله حاصل پیش داوری های ماست.» (شمیسا ۱۳۶۸ (۲۸) نوعی اشراق و آگاهی که میتوان آن را آگاهی شهودی نامید، برآیند پیوند ذهنی سپهری با عرفان شرقی است که تحت تاثیر آن توانسته «من» فردی خویش را به سمبولی برای نشان دادن یگانگی با عالم و پیوستگی با کل هستی، تبدیل نماید.

    آگاهی شهودی را بالاترین سطح آگاهی و آن را به یگانگی و وحدتی تعبیر می کنند که تفاوت مشاهده کننده و مشاهده شونده را از بین میبرد چوپرا) ، ۱۳۸۶ (۴۱۵ در حیطه ی این حيطهى. ،آگاهی ،عادات ذهنیات و مناسبات مختلف زندگی مادی که بدان «هویت فکری (ر.ک: مصفا، ۱۳۸۲ (۱۴۶ نیز گفته میشود کنار میروند؛ به بیان دیگر تشخص های اقلیمی ،فرهنگی قومی و غیره جمله بی اعتبار می.گردند این مشخصه ها هر یک به عنوان مانع و حجابی تلقی میشوند که انسان را از آگاهی اصیل و درک بی واسطه و ناب عالم و امور باز می دارند ،رک ،مورتی (۱۳۸۴ (۴۷

    سپهری با انکار فردیت خویش و توسعه ی آن تا حد منی بینهایت و یگانه با هستی درک زیبایی های عالم و مشاهده ی بی واسطه ی آنها را بر خود میسر می سازد. «من» او می تواند در متن اجزاء اشیا و پدیده ها حضور یابد و با آنها خود را همانند و خویشاوند ببیند. این «من» در قالب نمادی موثر، ویژگی کسوت و هیأت پدیده های مختلف را به خود می پذیرد و ابعاد متنوع حیات را نمایش می دهد:

    … من در این خانه به گمنامی نمناک علف نزدیکم من صدای نفس باغچه را
    می شنوم و صدای ظلمت را وقتی از برگی میریزد و صدای سرفه ی روشنی از پشت درخت، عطسه ی آب از هر رخنه ی سنگ چکچک چلچله از سقف بهار…

    ضربان سحر چاه کبوترها تپش قلب شب آدینه/ جریان گل میخک در فکر… من صدای وزش ماده را میشنوم و صدای باران را روی پلک تر عشق روی موسیقی غمناک بلوغ روی آواز انارستان ها … نبض گلها را می گیرم آشنا هستم با، سرنوشت تر آب، عادت سبز درخت…
    خوب میدانم ریواس کجا میروید سار کی می آید، کیک کی میخواند باز (کیم ری ، ۱۳۶۳: ۲۸۶ – ۲۸۷)

    ۵.در امتداد وقت

    حسی زنده و تحیری مدوام و کودکانه در اشعار سپهری همواره به چشم می خورد. زبان نمادین او با بهره گیری از نشانه هایی ساده حیرت کودکانه ی وی را در برابر امور ترسیم می کند. برای او هیچ جرتی در عالم عادی و تکراری و عاری از شگفتی نیست. آن گونه که با مشاهده ی هر پدیده ای به وجد میآید و شگفت زده می شود؛ گویی نخستین باری است که آن را میبیند.

    این حیرت خصلت ذاتی کلام سپهری و وجه مهمی از تفکر او است که با بیانی ملموس و نمادهایی ساده – که غالباً اشیا و پدیده های معمول و شناخته شده هستند – بازگفته می.شود در نگاه او دشت ،کوه، برگ، آب، نور و هر پدیده، جلوه و مظهری از تازگی آفرینش است و مشاهده ی ،آن مایه ی شگفتی است. قابلیت و هنجار شعر وی به گونه است که چنین واژگانی را به معرف و نماینده ای برای كل هستی و زیبایی و عظمت آن بدل می سازد.

    دشتهایی چه فراخ کوه هایی چه بلند
    درگلستانه چه بوی علفی می آمد!» (سپهری، ۱۳۶۳: ۳۴۸)

    «برگی از شاخه ی بالای سرم چیدم گفتم
    چشم باز کنید، آیتی بهتر از این میخواهید؟» (سپهری، ۱۳۶۳: ۳۷۵)

    …. نور در کاسه ی مس، چه نوازشها می ریزد!
    نردبان از سر دیوار بلند صبح را روی زمین می.آرد…» (سپهری، ۱۳۶۳: ۳۳۶)

    … به چه هوایی در ریه هایم وضوح بال تمام پرنده های جهان بود
    آن روز آب چه تر بود!» (سپهری، ۱۳۶۳: ۴۱۲)

    سپهری شرط رسیدن به چنین حیرتی را گذر از مرز پیش داوری ندانستگی و
    پیراسته شدن از دانستگی ها میداند ندانستگی اصلی از اصول فکری سپهری است که در آیین بودایی، بدان «خویشتن داری در حواس راک لوکا، ۱۳۶۲: ۱۲۶) می گویند و آن، حضوری همه جانبه در «لحظه» و قطع تعلق از گذشته و آینده است. در این قطع تعلق، افکار و ابزارهایی که آدمی را از «اکنون» جدا کرده و به گونه های مختلف، به پیش و بعد از اکنون مرتبط می،سازند رها میشوند و بدین گونه راه برای رسیدن به ندانستگی و رهایی از آگاهیهای مادی، هموار می گردد :

    «باید کتاب را بست. باید بلند شد در امتداد وقت قدم زد، گل را نگاه کرد، ابهام را شنید.
    باید دوید تا ته بودن باید به بوی خاک فنا رفت.
    باید به ملتقای درخت و خدا رسید. باید نشست
    نزدیک انبساط / جایی میان بیخودی و کشف…» (سپهری، ۱۳۶۳: ۴۲۸)

    دانستگی ها ماحصل دریافتهایی هستند که آدمی با استمداد از حواس پنجگانه، بدانها دست می یابد؛ حواسی که در دنیای مادی دریچه های ارتباط با جهان هستی تلقی میشوند این حراس چون به ،عادات ،خاطرات فرضیات و باورهای مختلف خو گرفته اند، ناخواسته در صدد داوری و ارزیابی امور برآمده و دریافت های خود را مبتنی بر آن شکل میدهند؛ بنابراین آنچه از هستی و مظاهر آن در می یابند، نه ذات و حقیقت اشیا و پدیده هام بلکه ،تصور توهم و تصویری خودساخته و مبتنی بر پیش داوری است.

    سپهری چنین دریافتی را فاقد اصالت و غیر واقعی میداند. او برای است کسب دانایی محض و آگاهی حقیقی و نهایتا برای رسیدن به احساس شگفتی پیراستگی ذهن را از خاطرات گذشته و توهم ،آینده توصیه می کند و به نفی همه ی قراردادها و عاداتی که موجب نابینایی ذهنی هستند (ر.ک: نفیسی، ۱۳۷۰: ۱۷)، می پردازد. تنها در این صورت ندانستگی حاصل شده و آدمی با هر مشاهده و احساسی خواهد توانست به حیرت و لذتی بی نهایت دست یابد:

    … چترها را باید بست زیر باران باید رفت
    فکر را خاطره را زیر باران باید برد
    با همه مردم شهر زیر باران باید رفت.
    دوست را زیر باران باید جست. عشق را زیر باران باید جست.

    …. زندگی تر شدن پی در پی، آب تنی کردن در حوضچه ی «اکنون» است. رخت ها بکنیم : آب در یک قدمی است.
    روشنی را بچشیم…. ،(سپهری ۱۳۶۳: ۲۹۲ – ۲۹۳)

    ۶. صدای خالص اکسیر

    سپهری متأثر از آموزه های عرفای شرق عشق را رفیع ترین قله ی آگاهی» (آشو، ۱۳۸۲: (۶۳) و به عنوان مبدأ حرکت و نیز مسیر و غایت جست و جوهایش می نگرد. او در زوایای زندگی و در لابه لای مظاهر هستی عاشقانه و بی وقفه، حقیقتی یگانه را می جوید. اشعارش گواهی میدهد جست و جوهای وی بی فرجام نبوده و همواره به کشف و آگاهی های فرازمان و بی مکان منجر شده است.

    آنچه او طلب می کند، در همه چیز و در همه جا یافتنی است؛ اما تنها برای کسانی قابل کشف است که بتوانند عشق
    خالص و بینهایتی را دست مایه ی جست و جوی خویش سازند
    … و عشق، تنها عشق تو را به گرمی یک سیب می کند مأنوس
    و عشق تنها عشق مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد
    مرا رساند به آمکان یک پرنده شدن
    – و نوش داروی اندوو؟
    – صدای خالص اکسیر میدهد این نوش.» (سپهری،۱۳۶۳: ۳۰۶)

    سپهری به هر ،بهانه از عشق مداوم خویش بر معشوقی یگانه که جلوه های بی نهایت او را همواره میتواند کشف کند سخن می گوید. عاشقی و راز شیفتگی خویش را نسبت به این معشوق و تجلیات بینهایت ،او به سادگی و بدون توسل به هیچ فلسفه ی پیچیده ای بیان میدارد. شعر سپهری از تعاملی ساده، عاشقانه و زیبا میان مختلف مرده خداوند، عالم و موجودات ،مختلف پرده برداشته و نگاه خواننده را متوجه ابعاد ناشناخته و نامکشوفی از جهان خلقت می کند که اهل فکر و فلسفه، همواره از تبیین ساده ی آن قاصر بوده اند.

    پدیده ها موجودات و اشیاه هریک در شعر سپهری، رسالت بیان بعدی از زیبایی خلقت را عهده دار گشته و به سمبولی برای اعلام حضور حکیمانه ی خداوند در عالم بدل میشوند؛ به گونه ای که اظهار دلبستگی نسبت به هریک از آنها عاشقی و شیفتگی شاعر را نسبت به خالق هستی بازتاب می دهد:

    گوش کن دورترین مرغ جهان میخواند
    شب سلیس است، و یکدست و باز
    شمعدانی ها،
    و صدادارترین شاخه ی ،فصل ماه را می شنوند.
    گوش کن جاده صدا میزند از دور تو را
    چشم تو زینت تاریکی نیست.
    پلک ها را بتکان کفش به پا کن و بیا

    و بیا تا ،جایی که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
    و زمان روی کلوخی بنشیند با تو و مزامیر شب اندام تو را مثل یک قطعه ی آواز به خود جذب کنند.
    پارسایی است در آنجا که تو را خواهد گفت:
    بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه ی عشق تر است.»
    (سپهری، ۱۳۶۳: ۳۷۱ – ۳۷۲)

    جست وجو با نگرشی شهودی و عاشقانه امکان کشف و مشاهده ی زیبایی های پنهان و نامکشوف عالم را برای سپهری میسر می سازد منتقدی، زیبایی را «کردار مبتنی بر ریاضی مکنون در پدیده ها که از راه شهود ادراک شده باشد» (نیوتن، ۱۳۸۱: ۵۵)، توصیف کرده است؛ یعنی این که زیبایی باید بی هیچ عیار و ملاکی و بدون استمداد از عقل و استنتاج ادراک شود.

    سپهری توانسته در برخورد با امور، خود را در موقعیت مشاهده گری خالی الذهن قرار دهد و برای دیدن و درک زیباییها از معرفتی شهردی به تعبیری «نظاره ی صرف دریک شوپنهاور، ۱۳۷۵: ۴۴) بهره گیرد. در این نوع مشاهده مشاهده گر قادر است فارغ از مناسبات علی و معلولی، در متن آنچه می بیند، حضور یابد.

    از منظر آن هر چیزی میتواند مطلوب دیده شود و دارای زیبایی بالقوه و ذاتی، تعبیر شود. از این دیدگاه، داوری های رایج درباره ی زشتی و زیبایی امور، امری منتفی تلقی می گردد؛ زیرا داوری ها نتیجه ی مواجهه ی مستقیم و بی واسطه با امور نیستند؛ بلکه از واسطه هایی چون تربیت، تمایل، منافع، ذائقه و تأثیر پذیری دارند. بنابراین، سپهری آن را نپذیرفته و برای زشتی اعتباری ذاتی قابل نمی شود. او بر این باور است که اگر قراردادها، تعاریف و پیش داوریهای انسان کنار روند و آدمی بتواند بی واسطه و به طور شهودی در عالم تأمل ،کند فطرت زیبا جوی او قادر به کشف زیبایی های نهفته در آن، خواهد بود.

    در نظر او زشت نمایی های برخی امور، نه حقیقت آنها، بلکه بازتاب دخالت های پندار و ذهنیات منفی دنیای انسانی است. سپهری وجه نامقبولی را که برخی موجودات در دنیای انسانی یافته اند، نپذیرفته و آنها را در شعر خویش طوری به کار میگیرد که گویی قصد دارد مرزبندی مرسوم را در باره ی آنها بشکند.

    کرکس گل ،شبدر لک لک مگس کرم و…. که در تعاریف انسانی به عنوان موجودات منفی و زشت شناسانیده شده اند هر یک در بیان نمادین سپهری کارکرد سمبول و نشانه ای را یافته و مُعرف بعدی از آفرینش بی نقص خداوندی واقع شده اند که جملگی در کنار هم زیبایی و کمال کلی خلقت را شکل می دهند:

    … چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست. گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد

    … گرمی لانه ی لک لک را ادراک کنیم روی قانون چمن پا نگذاریم…. و نگوییم که شب چیز بدی است.
    و نگوییم که که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ… و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد.
    و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون و بدانیم اگر کرم نبود، زندگی چیزی کم داشت.
    و اگر خنج نبود، لطمه می خورد به قانون درخت.
    و اگر مرگ ،نبود دست ما در پی چیزی می گشت…» (سپهری، ۱۳۶۳: ۲۹۲ – ۲۹۴)

    ۷. فواره ی جاوید اساطیر

    شعر سپهری جهانی را نمایش میدهد که اعضای آن به سری کمال بی نهایت، در حرکت هستند. در ترسیم های او همه ی موجودات در چرخه ی هستی رو به سمتی واحد دارند و در پی مقصدی یگانه پیش میروند او تداوم و سیر وقفه ناپذیر کل هستی را در مصداقها و ابعاد جزییتر عالم نشان میدهد و خود را جزیی جدایی ناپذیر از این حرکت و تکامل همیشگی میداند. سپهری، مجال زیستن انسان و موجودات را فرصتی برای فراروی خودآگاه و ناخودآگاه و امکانی برای تبدیل و تبدل، می شناسد.

    در این فرصت اسباب تبدیل و تکامل برای موجودات مهیاست. او انگیزه ی نهایی خداوند را از آفرینش همین امر – یعنی سیر به سوی کمال که غایت آن خرد خداوند است- معرفی میکند. در شعر سپهری اشکال تازه ای از حرکت، سفر، تکامل و تحول موجودات با بیانی هنری و شاعرانه نشان داده شده و قابلیتهای واژگان و مفاهیمی که بتوانند مسیر بینهایت کمال را منعکس کنند تا جای ممکن مورد استفاده قرار گرفته است:

    «هنوز در سفرم
    خیال می کنم در آبهای جهان قایقی است
    و من – مسافر قايق – هزارها سال است…
    سرود زنده ی دریانوردان کهن را
    به گوش روزنه های فصول میخوانم و پیش میرانم مرا سفر به کجا می برد؟ / کجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند؟
    و بند کفش به انگشت های نرم فراغت / گشوده خواهد شد ؟ کجاست جای رسیدن؟

    در کدام بهار درنگ خواهی کرد؟ و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد؟
    شراب باید خورد و در جوانی یک سایه راه باید رفت

    کجاست سمت حیات؟ من از کدام طرف میرسم به یک هدهد ؟…»
    (سپهری، ۱۳۶۳: ۳۱۱ – ۳۱۲)

    نمادهای متعددی تبیین ابعاد کمال مورد نظر سپهری را به عهده دارند. «درخت»، مفاهیم، متعلقات و اجزایی که با آن مرتبط هستند یکی از آنهاست که به طوری مؤثر،در شعر سپهری به کار رفته است. او از ظرفیتهایی چون بالیدن، رویش، شکفتن و جوانه زدن که با درخت و واژه های نزدیک به آن همراه است، بهره ای شاعرانه برده و آنها را با کارکردی سمبولیک به خدمت گرفته است. بسامد بالای درخت و واژگانی چون باغ، ریشه، سبزی، خوشه ،شاخه برگ و بار شکفتن و هر آنچه که رمز و خاصیت پویش، رویش و کمال را در ذات خود دارد، گواه این مدعا است.

    کاربرد بشه بسیار این نشانه ها در شعر سپهری – ضمن این که بیانگر توجه وی به استعداد و سرشت این پدیده هاست – نشان میدهد وی به سابقه ی تاریخی و آیینی درخت و در کل، رستنی ها، وقوف دارد زیرا از دیرباز درخت نماد حیات و تطور و تکامل دایم بوده و…. استمرار رشد نباتات، نشانه ی تجدید حیات ادواری و پاینده ی عالم و یادآور اسطوره ی بازگشت جاودانه، به اصلی واحد دوبوکور ۱۳۷۸ (۸ به شمار آمده است.

    بهره گیری نمادین از درخت و مفاهیم پیوسته با آن در اشعار مختلف ،سپهری امکان تبیین و تفسیری شاعرانه و در عین حال اساطیری را از فلسفه ی کمال انسان و موجودات، برای او فراهم آورده است (ر.ک: سپهری ۱۳۶۳ : ۴۴، ۷۸، ۱۱۲،۸۶، ۱۸۳، ۳۱۴، ۳۹۲، ۴۰۰، ۴۱۵، ۴۳۴، ۴۵۶ و…)

    «خانه ی دوست کجاست؟» در فلق بود که پرسید سوار
    آسمان مکثی کرد.
    رهگذر شاخه ی نورگی که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید
    و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
    نرسیده به درخت کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است.
    و در آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است.

    می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر به در می آرد، پس به سمت گل تنهایی می پیچی دو قدم مانده به گل پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی… کودکی میبینی رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه ی نور کجاست (شهری، ۱۳۶۳ (۳۵۹ – ۳۵۸و از او می پرسی / خانه ی دوست کجاست؟»

    ۸. تنهایی من بزرگ است.

    سپهری در مسیر تجربیات عرفانی خویش احوالی چون : رد روحاني عرفا را تجربه کرده است. عوالم او با حالاتی از سنخ خلسه، مراقبه و خلوت عرفای پیشین همراه بوده که وی با نمادهای مختلفی اسرار و مکاشفههای حاصل از آن را بیان کرده است. سپهری «تنهایی»، «سفر»، «خواب»، «کودکی»، «روشنایی و واژگانی از این دشت را در ترسیم های نمادین خویش گنجانده تا مفاهیمی چون «آن»، «انقطاع»، «تجرید»، «تجلی» «خلوت»، «سکر»، «فقر»، «فنا»، «وجد» و امثال آن را که در میان اهل تصوف رایج بوده، بازگوید.

    در این میان تنهایی واژه ای است که سپهری وجه نمادین آن را تا حد زیادی و مراقبه نزدیک ساخته و از آن برای توصیف خلوت های خویش بهره خلسه به مفهوم برده است. تنهاییهای سپهری ساخت و مأمنی خوشایند برای وی بوده و توانسته هر آنچه را در حال ،مراقبه برای عرفا دست یافتنی و قابل تجربه بوده برای وی دست یافتنی سازد.

    «تنهایی» سپهری به حالت «ذن» که در میان عرفای شرقی مرسوم است، شباهت دارد. نشانه های بسیاری در شعر او گواهی میدهند که وی با «ذن» و آداب آن آشنایی داشته است. این آشنایی در موارد ،زیادی شیوه ی شاعری وی را تحت تاثیر قرار داده و او در نمونه های بسیاری طریق هایکو سرایان ژاپنی را که در حالت «ذن»، شعر می سروده اند پی گرفته است.

    «ذن حالتی از خلسه ی روحانی است که امکان ارتباطی باطنی را با شعور جاری در هستی یا شعور کیهانی فراهم میآورد؛ به بیان دیگر آن حالت خاص جان اس است که ما را با دیگر چیزهای هستی یگانه میکند. در این حالت ما از چیزهای دیگر از مفردات دیگر هستی جدا نیستیم؛ بلکه با آنها یگانه ایم، یک و همانیم و با این همه، استقلال و فردیت و ویژگی های شخصی خود را نیز داریم.» (پاشایی، ۱۳۷۶ (۲۰ در زبان فارسی، منابع مختلف عرفانی از جمله: «مرصاد العباد» (رک ،رازی ،۱۳۷۴ (۲۸)

    ترجمه ی رساله ی قشیریه ر.ک: فروزانفر، ۱۳۴۵: ۱۵۲ ۱۵۹) و «کشف المجوب (ر.ک: هجویری ( محواری (۱۳۸۳: ۵۴۰) و… با ذکر اوصاف «مراقبه»، «چله نشینی»، «خلوت»، «عزلت و… کمابیش از حالاتی شبیه آنچه در «ذن» می توان تجربه کرد، سخن گفتهاند. آنها در بیان چند و چون مراقبه و خلوت، عمدتاً به کشف و شهود و دریافتهایی اشاره داشته اند که در حالت «دن» تیز حاصل می آید.

    «تنهایی» به عنوان نمادی موثر و پرکاربرد در شعر سپهری، عهده دار توصیف چنین حالاتی است. او با این واژه ابعاد مختلف دنیای خویش را وصف نموده است. «تنهایی» ساختی بوده که سپهری را در پرتو نور و اشراقی روحانی قرار می داده و به احساسی از جاودانگی و بی کرانگی پیوند می زده است. در تنهای دریچه های احساس سپهری بر زیبایی و شگفتیهای عالم گشوده میشده .سپهری شیفته ی «تنهایی»های خویش است و نوعی و روح خود فراموشی خوشایند و احساسی از رهایی و سبکبالی، در این حالت، او را در بر می گیرد. (ر.ک: سپهری، ۱۳۶۳: ۸۴، ۱۳۸، ۱۵۱، ۱۹۲، ۲۰۸، ۲۲۰، ۳۵۴، ۳۵۵، ۳۶۱۳۷۸ و …)

    … در ابعاد این عصر خاموش
    من از طعم تصنیف در متن ادراک تنهاترم
    بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
    و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد
    و خاصیت عشق این است…» (سپهری، ۱۳۶۳ (۳۹۵)

    ۹.صورت تاب یک خواب

    «فروید» معتقد است همان مکانیسمهای ناخودآگاه که در تکرین و شکل گیری رویا فعالند در کار هنری شاعر، مداخله دارند مردمان همیشه در این امر که رویاهایشان با زادگان طبع ،شاعران همانندی بسیار دارد به شگفت آمده اند.» (آنده، ۱۳۶۹: ۴۷) سپهری هرگاه از چند و چون مشاهدات خود سخن میگوید یا ترسیمی از احوال خویش به دست میدهد به خلق فضای سوررئالیستی و چشم اندازهایی می پردازد که بی شباهت به خواب و رویا نیست گویی خوابهایی را که دیده، روایت می کند.

    در این هنگام، توسل او به نشانه های عینی نیز نمی تواند آن گونه که باید، واقعیت نمایی این فضاها را تقویت کند؛ زیرا آنها برآیندی از تخیل و جریان تفکر وی هستند و با منطق و عادات حاکم بر اذهان مطابقتی ندارند. عواطف و آرزوهای سپهری، همواره بر این فضاها سایه دارد و او خیال پردامنه و بی مهار خویش را بی هیچ قید و مانعی دست مایه ی خلق آنها میسازد او با آفرینش چنین فضاهایی نگاه خواننده ی خود را به چشم اندازهایی می گشاید که در عالم هشیاری نظیر آن را نمی تواند ببیند.

    سپهری از حریم هشیاری و خودآگاهی خواننده در میگذرد و او را وارد ساخت ناخودآگاهی می کند از این طریق امکان تجسم رویا و خوابهایی را که از پیش دیده؛ یا می توانند ببینند برای آنها میسر می سازد:

    .. یک نفر آمد تا عضلات /بهشت/ دست مرا امتداد داد. یک نفر آمد که نور صبح /مذاهب در وسط دگمه های پیراهنش بود. از علف خشک آیه های قدیمی پنجره می بافت.
    مثل پریروزهای فکر جوان بود.
    حنجره اش از صفات آبی شط ها پر شده بود.

    یک نفر آمد کتابهای مرا برد روی سرم سقفی از تناسب گلها کشید. عصر مرا با دریچه های مکرر وسیع کرد میز مرا زیر معنویت باران نهاد.
    بعد نشستیم حرف زدیم از دقیقه های مشجر،
    از کلماتی که زندگانی ،شان در وسط آب می گذشت.
    فرصت ما زیر ابرهای مناسب
    مثل تن گیج یک کبوتر ناگاه حجم خوشی داشت…» (سپهری، ۱۳۶۳: ۴۰۶-۴۰۷)سپهری تجربه ها و حالات غیر قابل توصیف خود را که برای خوانندگان ناشناخته است با واژه ی خواب و توسعه ی حریم معنایی ،آن بیان می.کند .

    بسامد بالای این واژه و مفاهیمی که با آن در ارتباط هستند این گمان را پدید می آورد که سپهری از سابقه ی ذهنی این واژه در روان ،مخاطبانش آگاهی دارد و میداند هر انسانی تجربه ای از خواب و حریم رویاهای متنوع بی نهایت ،آن با خود دارد تکرار نماد خواب و روایتهای خواب گونه میتواند تا حدی از دشواری درک خواننده ی سپهری بکاهد و حالات و دریافتهای غریب او را در نظر آنان محسوس و پذیرفتنی سازد؛ زیرا آدمی به دیدن ناشناخته ها درخواب عادت داشته و دستیابی به آرزوهای دست نیافتنی خویش را در خواب، کمابیش تجربه کرده است.

    گفته شده: هر خوابی دریچه ای است گشوده شده به شب تاریک دورن» (شایگان، ۱۳۷۱: ۲۰۶) که به زبان تمثیل و با توسل به سمبل، می تواند آنچه را که در درون، پنهان مانده برملا سازد. یونگ خوابها را عبارت از حلقه های مربی زنجیری از رویدادهای ناخودآگاه (برنگ، ۱۳۸۲ (۳) دانسته و «نماینده ای از عقل و دانش ناآگاه معرفی میکند یونگ (۱۳۸۳ (۲۱)

    به هنگام خواب عواملی که مانع از ظهور عواطف و آرزوهای نهفته ی انسان هستند، کنار رفته فراموش میشوند. همزمان با آن، احساسها و آمال پنهانی که در پس ذهن نهفته مانده و گم شده اند، امکان بیداری و رهایی می یابند سپهری به خصوصیات ناخودآگی خواب بی توجه نیست.

    قالب نمادینی که او بدین واژه بخشیده، ابعاد، اوصاف و کارکردهای مختلف آن را در بردارد. خواب برای او مترادف هشیاری، آسودگی، شادمانی و فرصتی برای کشف و آگاهی، حضور در باطن، امکان سیاحت در فضاهای ناشناخته تجربه های شگفت بازگشت به کودکی و مواردی از این قبیل است :

    «امشب در یک خواب عجیب رو به سمت کلمات/ بازخواهد شد
    باد چیزی خواهد گفت سیب خواهد افتاد روی اوصاف زمین خواهد غلتید،
    تا حضور وطن غایب شب خواهد رفت.
    سقف یک و هم فرو خواهد ریخت
    چشم هوش محزون نباتی را خواهد دید.
    پیچکی دور تماشای خدا خواهد پیچید…» (سپهری، ۱۳۸۳: ۴۵۵ – ۴۵۶)

    از مرز خوابم میگذشتم سایه ی تاریک یک نیلوفر
    روی همه ی این ویرانه افتاده بود.
    کدامین
    باد بی پروا دانه گی این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟
    در پس درهای شیشه ای رویاها در مرداب بی ته آیینه ها، هر جا که من گوشه ای از خودم را مرده بودم

    یک نیلوفر روییده بود. گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت
    و من در صدای شکفتن او / لحظه لحظه خودم را می مردم….
    ظهر بود. ابتدای خدا بود.
    ریگ زار عنیف گوش می کرد، حرف های اساطیری آب را می شنید. آب مثل نگاهی به ابعاد ادراک
    لک لک / مثل یک اتفاق سفید بر لب برکه بود.
    (سپهری، ۱۳۶۳: ۱۱۸ – ۱۱۹)

    حجم مرغوب خود را در تماشای تجرید می شست.
    چشم وارد فرصت آب می شد.
    طعم پاک /اشارات روی ذوق نمک زار از یاد می رفت.
    باغ سبز تقرب تا کجای کویر صورت ناب یک خواب شیرین ؟… (سپهری، ۱۳۶۳: ۴۵۲)

    ۱۰. نتیجه گیری مقالۀ شهود، نماد و شعر سهراب سپهری

    ذهن، اندیشه و هنر سهراب سپهری با تفکر ،عرفانی آمیزشی تنگاتنگ یافته است. او با بیانی نمادین و به صورتی ،نوآورانه در صدد بیان ،وجد ،کشف شهود و دیگر حالات عارفانه ی خود بر می.آید سپهری صاحب سمبولیسمی ،ویژه با قابلیتی عرفانی است. در حوزه ی سمبولیسم ،او یک پارچگی عالم و اجزای آن تحیر مداوم، احساس یگانگی با کل هستی و… انعکاسی شاعرانه یافته است. او شاعری با نگرش و کلام نامتعارف است که شعرش در مسیر عادت زداییهای معنایی تصویری و زبانی حرکت نموده و امکان دیگر گونه دیدن و اندیشیدن را برای خواننده فراهم میکند

    منابع
    آشوری ،داریوش (۱۳۷۵) باغ تنهایی یادنامه ی سهراب سپهری)، به کوشش حمید سیاهپوش تهران: سهیل آنده میشل (۱۳۶۹) چرا برای کودکان مینویسیم ترجمه ی حسن پستا پویش (مجموعه ای درباره ی هنر و ادبیات کودکان و نوجوانان)، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، زمستان، صص ۳۷ -۵۱).
    أشو، راجينيش. (۱۳۸۲) تائوئیزم و عرفان شرق دور ترجمه ی فرشته جنیدی، تهران: هدایت الهی. نارنج

    باباچاهی ،علی (۱۳۷۷) گزاره های منفرد تهران: نشر نارنج پاشایی، علی. (۱۳۷۶) هایکو شعر ژاپنی از آغاز تا امروز تهران چشمه. جلیلی، فروغ. (۱۳۷۸) آیینه ای بی طرح (آشنایی زدایی شعر شاعران امروز). تبریز:
    آیدینچوپرا، دیپاک (۱۳۸۱) پرسش و پاسخ ترجمه ی رامین ،بشارتی تهران ران گفتار چوپرا، دیپاک (۱۳۸۶) ذهن بی انتها جسم پردوام ترجمه ی مهدی قراچه داغی

    آسیم. حسینی، صالح (۱۳۷۱) نيلوفر خاموش نظری به شعر سهراب سپهری تهران نیلوف حقوقی محمد (۱۳۷۸) شعر زمان ما سهراب سپهری تهران صدر دلاشو، م. لوفر. (۱۳۶۴) زبان رمزی افسانه ها ترجمه ی جلال ستاری تهران توس دوبوکور، مونیک (۱۳۷۳) رمزهای زنده جان ترجمه ی جلال ستاری، تهران: مرکز. دورانت ویل (۱۳۸۳) لذات فلسفه (پژوهشی در سرگذشت و سرنوشت بشر). ترجمه ی عباس زریاب تهران علمی و فرهنگی
    دوروزمون، دنی (۱۳۷۴) اسطوره های عشق ترجمه جلال ستاری تهران نشانه

    رازی، نجم الدین (دایه) (۱۳۷۴) مرصاد العباد به اهتمام محمد امین ریاحی، تهران: علمی و فرهنگی
    سپهری، سهراب (۱۳۶۳) هشت کتاب مجموعه اشعار سپهری) تهران طهوری سرکوهی، فرج (۱۳۷۵) عارفی غریب در دیار عاشقان باغ تنهایی (یادنامه ی سهراب سپهری به کوشش حمید سیاهپوش تهران سهیل
    شایگان داریوش (۱۳۷۱) بتهای ذهنی و خاطره ی ازلی. تهران: امیر کبیر. شمیسا، سیروس (۱۳۶۸) «مسافری چون آب کیهان فرهنگی، سال۶، ش۲، اردیبهشت صص ۲۸ – ۳۱

    شوپنهاور، آرتور. (۱۳۷۵) هنر و زیبایی شناسی ترجمه ی فراد روحانی، تهران: زریاب فروزانفر، بديع الزمان (۱۳۴۵) ترجمه ی رساله ی قشیریه. تهران: بنگاه ترجمه و نشر
    كتاب. کاسیرر ارنست (۱۳۷۸) فلسفه ی صورتهای سمبولیک ترجمه ی یداله موقن تهران هرمس
    لوکا نیانه تی (۱۳۶۲) سخن بود ترجمه ی ترجمه ی پاشایی تهران طهوری محيط، احمد (۱۳۶۹) خلاقیت ،هنری آفرینش زیبایی اثر ماهنامه ی گردون، سال ۱، ش ۲ آذرماه صص ۱۲-۱۵)

    مصفا، محمد جعفر (۱۳۸۲) آگاهی تهران پریشان
    مورتی، کریشنا۔ (۱۳۸۴) حضور در هستی ترجمه ی محمد جعفر مصفاء تهران: قطره. نفیسی، آذر. (۱۳۷۰) «نقد فرم گرا – کشف خلاق منتقد». ماهنامه گردون، سال ۱، ش ۱۷ و ۱۸ شهریور، صص ۱۴ – ۱۸)
    ،نیوتن اریک (۱۳۸۱) معنی زیبایی ترجمه ی پرویز ،مرزبان :تهران علمی و فره ولف، فرد آلن. (۱۳۸۴) متافیزیک از نگاه فیزیک (زمانها و جهانهای موازی، ترجمه ی
    شهریار شهرستانی تهران یاهو

    هجویری، علی عثمان (۱۳۸۳) كشف المحجوب مقدمه، تصحیح و تعلیقات دکتر محمود عابدی تهران سروش
    یونگ کارل گوستاو (۱۳۷۲) انسان و سمبولهایش ترجمه ابو طالب صارمی تهران امیرکبیر

     

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۳ از ۵
    کیمیا

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *