پادشها قصهٔ پاکان شنو!

پادشها قصهٔ پاکان شنو! _ خطابهٔ دوم

  • شعر پادشها قصهٔ پاکان شنو! _ خطابهٔ دوم _ ملک الشعرا بهار 

     

    پادشها قصهٔ پاکان شنو!

    شمه‌ای از حال نیاکان شنو

     

    جمله نیاکان تو ایرانی‌اند

    جز پسر بهمن و دارا نیند

     

    از عقب دولت سامانیان

    آن شرف گوهر ساسانیان

     

    سال هزار است کز ایران زمین

    پادشهی برننشسته به زین

     

    جز ملک زندکه خون کیان

    بود به‌شریان و عروقش روان

     

    پادشهان یکسره ترکان بدند

    جمله شبان گله‌، گرگان بدند

     

    هستی ما یکسره پامال شد

    دستخوش رهزن و رمّال شد

     

    اجنبیانی همه اهل چپو

    فرقهٔ بردار و بدزد و بدو

     

    تازی وترک و مغول و ترکمان

    جمله بریدند از ایران امان

     

    نای ببستند به مرغ سحر

    بال شکستند ز طاوس نر

     

    گشت گل تازهٔ این باغ و راغ

    پی‌ سپر اشتر و اسب و الاغ

     

    خامه ‌قلم گشت و دفاتر بسوخت

    خشک‌ و ت روباطن‌ و ظاهر بسوخت

     

    بعد عرب هم نشد این ملک شاد

    رسته شد از چاله و در چه فتاد

     

    شدعرب‌و،‌ترک‌به‌جایش نشست

    مست بیامد، کت دیوانه‌بست

     

    بست‌عرب‌دست‌عجم‌را به پشت

    هرچه توانست از آن قوم کشت

     

    پس مغول آمد کَتشان بسته دید

    تیغ کشید و سر ایشان برید

     

    اسلحه از فارس‌، عرب کرد دور

    بعد مغول آمد و کشتش به زور

     

    شد وطن کورس مالک‌ رقاب

    پی‌سپر دودهٔ افراسیاب

     

    ظلم مغول قابل گفتار نیست

    شرح وی البته سزاوار نیست

     

    بود مغول جانوری بی‌بدیل

    پیش مغول بود عرب جبرئیل

     

    باز عرب رحم و مواسات داشت

    دوستی و مهر و مواخات داشت

     

    گرچه عرب زد چو حرامی به ‌ما

    داد یکی دین گرامی به ‌ما

     

    گرچه ز جور جلفا سوختیم

    ز آل علی معرفت آموختیم

     

    الغرض ای شاه عجم‌، ملک جم

    رفت وفنا گشت زبان عجم

     

    نصف زبان را عرب از بین برد

    نیم دگر لهجه به ترکان سپرد

     

    هر که زبان داشت به مانند شمع

    سوخت ‌تنش‌ زآتش‌ دل پیش جمع

     

    زندی و سغدی همه بر باد رفت

    پهلوی و آذری از یاد رفت‌

     

    رفته بد از بین کلام دری

    گر نگشودند در شاعری

     

    پادشهانی به خراسان بدند

    ک زگهر فَرّخ ساسان بدند

     

    اهل سخن را، صله پرداختند

    دفتر از اشعار دری ساختند

     

    آنچه اثر مانده ازیشان به جا

    شاهد صدقی است برین مدعا

     

    از پس ایشان ملکان دگر

    جایزه دادند به اهل هنر

     

    ربع زبان ماند از آنان به جای

    ورنه نماندی اثری زان بجای

     

    یافت ز فردوسی شهنامه گوی

    شاعری و شعر و زبان آبروی

     

    شهرت آن پادشهان از زمین

    رفت از این کار به چرخ برین

     

    نام نکوشان به جهان دیر زیست

    خوب‌تر از نام‌ نکو هیچ نیست

     

    از پس آن‌، دوره به ترکان رسید

    نوبت این گله به گرگان رسید

     

    ترکی شد رسم به عهد تتر

    عصر ملوک صفوی زان بتر

     

    پهلوی اندر همدان و جبال

    آذری اندر قطعات شمال

     

    رفت درین دوره به کلی ز یاد

    نصف زبان پاک ز کار اوفتاد

     

    عصر پسین نیز سخن مرده بود

    کِرم بلا بیخ ‌سخن خورده بود

     

    شعر شده مایهٔ رزق کسان

    مدح و هجا کاسبی مفلسان

     

    بی‌خردانی ز حقایق به دور

    پیکرشان از ادبیات عور

     

    شعر تراشیده ز مدح و هجا

    بی‌اثر و ناسره و نابجا

     

    روح ادب خستهٔ اخلاقشان

    دست سخن بسته شلتاقشان

     

    من به سخن زمزمه برداشتم

    پرده ز کار همه برداشتم

     

    شعر دری گشت ز من نامجوی

    یافت ز نو شاعر و شعر آبروی

     

    نظم من آوازه به کشور فکند

    نثر من آیین کهن برفکند

     

    درس نوینی به وطن داده‌ام

    درس نو این است که من داده‌ام

     

     

    مطالب بیشتر در:

    ملک الشعرا بهار

     

    شعر مشروطه

     

    وزن شعر: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)

     

    قالب: منظومه

     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه 

    در خیابان باغ‌، فصل بهار

    ماه اسفند نیز شد گذری _ آخر سال

    شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشد – 194

     

     

    در صورتی که در متن بالا، میاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود عنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    جستجوی واژه

    لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".


    پادشها قصهٔ پاکان شنو!

    شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «پادشها قصهٔ پاکان شنو! شمه‌ای از حال نیاکان شنو جمله نیاکان تو ایرانی‌اند جز پسر بهمن و دارا نیند» آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز می‌توانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذاب‌تر و زیباتر باشد؟ به طور یقین ملک الشعرا بهار که از شاعران مهم دوره مشروطه است دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطر ها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای ملک الشعرا بهار  بودید، این شعر را چگونه شروع می‌کردید؟ و به جای سطر های پایانی یعنی : «نظم من آوازه به کشور فکند نثر من آیین کهن برفکند درس نوینی به وطن داده‌ام درس نو این است که من داده‌ام» از چه سطر هایی استفاده می‌کردید؟

    شعر خطابهٔ دوم ملک الشعرا بهار

    دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاه‌ها برای شعر خطابهٔ دوم ملک الشعرا بهار بنویسید. اگر از شعر لذت برده‌اید، بنویسید که چرا لذت برده‌اید و اگر لذت نبرده‌اید، دلیل آن را بنویسید.

    اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان می‌شنویم.

    اگر عکس‌نوشته‌ای با این شعر درست کرده‌اید، در بخش دیدگاه‌ها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.

    پیشنهاد می‌کنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *