شعر اندوه

شعر اندوه

  • شعر اندوه

     

    اندوه را فرستادم
    به بلندترین شاخه
    تا آخرین گردو را بیاورد
    و خودم را نشاندم
    زیر درخت بادام
    کنار کودکی ام
    باید رازش را در سینه ام می ریخت
    دهان باز کردم
    خندید…
    پونه ها از چال های گونه اش سرک کشیدند
    کبوتری سپید از شانه اش به آسمان پرید
    نپرسیدم اما…
    و اندوه بازگشت
    بازگشت با گردویی سیاه

     

    فاطمه یاراحمدی(روشنا)

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    فاطمه یاراحمدی (روشنا)
    Latest posts by فاطمه یاراحمدی (روشنا) (see all)

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *