آن-که-دل-من-چو-گوی-در-خم-چوگان-اوست

آن که دل من چو گوی در خم چوگان اوست – 95

  • دانلود دکلمه صوتی شعر آن که دل من چو گوی در خم چوگان اوست سعدی – غزل 95 + پخش آنلاین، متن کامل، معنی و تفسیر. موقف آزادگان بر سر میدان اوست. ره به در از کوی دوست نیست که بیرون برند.

     

     

    شعر آن که دل من چو گوی در خم چوگان اوست – غزل 95 – سعدی

     

    آن که دل من چو گوی در خم چوگان اوست

    موقف آزادگان بر سر میدان اوست

     

    ره به در از کوی دوست نیست که بیرون برند

    سلسله پای جمع زلف پریشان اوست

     

    چند نصیحت کنند بی‌خبرانم به صبر

    درد مرا ای حکیم صبر نه درمان اوست

     

    گر کند انعام او در من مسکین نگاه

    ور نکند حاکمست بنده به فرمان اوست

     

    گر بزند بی‌گناه عادت بخت منست

    ور بنوازد به لطف غایت احسان اوست

     

    میل ندارم به باغ انس نگیرم به سرو

    سروی اگر لایقست قد خرامان اوست

     

    چون بتواند نشست آن که دلش غایبست

    یا بتواند گریخت آن که به زندان اوست

     

    حیرت عشاق را عیب کند بی بصر

    بهره ندارد ز عیش هر که نه حیران اوست

     

    چون تو گلی کس ندید در چمن روزگار

    خاصه که مرغی چو من بلبل بستان اوست

     

    گر همه مرغی زنند سخت کمانان به تیر

    حیف بود بلبلی کاین همه دستان اوست

     

    سعدی اگر طالبی راه رو و رنج بر

    کعبه دیدار دوست صبر بیابان اوست

     

    از آرشیوهای مشابه دیدن کنید:

    سعدی قالب: غزل وزن شعر: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)

     

    آن که دل من چو گوی در خم چوگان اوست صوتی

    پلیر زیر چند دکلمه ی صوتی شعر آن که دل من چو گوی در خم چوگان اوست سعدی است. این قطعه‌ها توسط  محسن لیله‌کوهی، سعیده تهرانی‌نسب و حمیدرضا محمدی خوانده شده‌اند.

     

    در صورتی که در متن بالا، معنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    جستجوی واژه

    لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".


     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه

    15 جمله معروف مرگ خوش آلبر کامو – تکه کتاب

    شعر داد مرا روزگار مالش دست جفا خاقانی – قصیده ۱۴

    شعر ما را همه شب نمی‌برد خواب سعدی – غزل 26

    چون خورم می در سرم سودایِ یار آید پدید ایرج میرزا _ غزل 8

     

    معنی آن که دل من چو گوی در خم چوگان اوست

    آن که دل من چو گوی در خم چوگان اوست موقف آزادگان بر سر میدان اوست

    آن کسی که در دل من همانند گویی گرفتار چوگان او گشته، کسی است که آزادگان برای گرفتار شدن، در میدان او صف می کشند.

    [ گوی = توپ و گلوله ای چوبین که در بازی چوگان از آن استفاده می شود / چوگان = چوبی با دستۀ راست و باریک و سرِ کج که با آن در چوگان بازی گوی را می زنند / موقف = جای ایستادن / آزادگان = جوانمردان، بخشندگان ].

     

    معنی ره به در از کوی دوست نیست که بیرون برند

    ره به در از کوی دوست نیست که بیرون برند سلسله پای جمع زلف پریشان اوست

    عاشقان قادر نیستند از کوی دوست بیرون روند، زیرا گیسوان آشفتۀ او مانند زنجیری به پای آنان پیچیده است. یا جمعیّت خاطر با پریشانی زلف او حاصل می شود.

    [ سلسله = زنجیر / ره به بیرون بردن = کنایه از رها شدن ].

     

    معنی چند نصیحت کنند بی‌خبرانم به صبر

    چند نصیحت کنند بی‌خبرانم به صبر درد مرا ای حکیم صبر نه درمان اوست

    تا کی ناصحان مرا به شکیبایی فرا می خوانند؟ ای طبیب، درد من چیزی نیست که با شکیبایی درمان پذیرد.

    [ بی خبران = بی خبران از عشق / حکیم = اهل حکمت، دانشمند و فرزانه، طبیب ].

     

    معنی گر کند انعام او در من مسکین نگاه

    گر کند انعام او در من مسکین نگاه ور نکند حاکمست بنده به فرمان اوست

    اگر دوست با احسان خویش بر من درویش نظری بیفکند یا نه، حکم، حکم اوست. من گوش به فرمان او ایستاده ام.

    [ انعام = نعمت دادن / مسکین = درمانده و بیچاره ].

     

    معنی گر بزند بی‌گناه عادت بخت منست

    گر بزند بی‌گناه عادت بخت منست ور بنوازد به لطف غایت احسان اوست

    اگر دوست، بی آنکه مرتکب گناهی شوم مرا عقوبت کند، از بخت بَد من است که به شکنجه شدن عادت دارد. امّا اگر مرا بنوازد و تفقّدی کند، این نهایت نیکی و بخشش اوست.

    [ نواختن = نعمت دادن و مهربانی کردن / غایت احسان = نهایت نیکی و بخشش ].

     

    معنی میل ندارم به باغ انس نگیرم به سرو

    میل ندارم به باغ انس نگیرم به سرو سروی اگر لایقست قد خرامان اوست

    برای رفتن به باغ و بستان رغبتی ندارم و به هیچ درخت سروی انس نمی گیرم، زیرا اگر سروی شایسته دل بستن باشد، فقط سرو خرامان قامت اوست.

    [ اُنس گرفتن = خو و الفت گرفتن / خرامان = خوش رفتار و با ناز ].

     

    معنی چون بتواند نشست آن که دلش غایبست

    چون بتواند نشست آن که دلش غایبست یا بتواند گریخت آن که به زندان اوست

    کسی که دلش به نزد معشوق رفته و از وی غایب گشته است، چگونه می تواند آرام گیرد؟ یا آن کسی که در زندان عشق محبوب اسیر است، چگونه می تواند بگریزد؟

    [ نشستن = آرام و قرار گرفتن / دل غایب بودن = کنایه از دلباخته و عاشق بودن ].

     

    معنی حیرت عشاق را عیب کند بی بصر

    حیرت عشاق را عیب کند بی بصر بهره ندارد ز عیش هر که نه حیران اوست

    آنان که بصیرتی ندارند، به عاشقان خرده می گیرند که چرا متحیّرند، به راستی کسانی که حیران معشوق نباشند از نشاط زندگی بهره ای نبرده اند.

    [ حیرت = سرگشتگی و سرگردانی / بی بصر = بی بصیرت، کسی که چشم باطن و دل ندارد / عیش = زندگی خوب و خوش، شادی ].

     

    معنی چون تو گلی کس ندید در چمن روزگار

    چون تو گلی کس ندید در چمن روزگار خاصه که مرغی چو من بلبل بستان اوست

    در باغ روزگاران هرگز گلی چون تو نروییده است، به ویژه که پرنده ای چون من بلبل نغمه سرای آن گل باشد.

    [ چمن = سبزه و گیاه / مرغ = پرنده ].

     

    معنی گر همه مرغی زنند سخت کمانان به تیر

    گر همه مرغی زنند سخت کمانان به تیر حیف بود بلبلی کاین همه دستان اوست

    اگر تیراندازان سخت کمان و ماهر همۀ پرندگان را با تیر بزنند، دریغ است که بلبلی چون مرا که این همه سرود و نغمه تعبیه در منقار دارد، از پای درآورند.

    [ حِیف = در تداول عامه کلمه ای است برای نشان دان تحسّر و تأسف، دریغا، افسوس. و به فتح اول (حَیف) به معنی ظلم و ستم / دستان = نغمه و آهنگ / سخت کمانان = کنایه از معشوقان بی رحم زیبا ].

     

    معنی سعدی اگر طالبی راه رو و رنج بر

    سعدی اگر طالبی راه رو و رنج بر کعبه دیدار دوست صبر بیابان اوست

    ای سعدی، اگر یار را می طلبی، از حرکت بازنایست و رنج و مشقّت راه را تحمّل کن. زیرا دیدار دوست به کعبه ای می ماند که شکیبایی مانند بیابان و گذرگاه آن است و ناگزیر باید از آن بیابان گذشت تا به دیدار کعبه نائل آمد.

    [ طالب = مشتاق و خواستار / دیدار = چهره و صورت / صبر = شکیبایی، داروی تلخ زرد رنگی که از ریشۀ گیاهی به همین نام (صبر) گرفته می شود ].

     

     

    معنی غزل آن که دل من چو گوی در خم چوگان اوست سعدی چیست؟

    آن کسی که در دل من همانند گویی گرفتار چوگان او گشته، کسی است که آزادگان برای گرفتار شدن، در میدان او صف می کشند.

    [ گوی = توپ و گلوله ای چوبین که در بازی چوگان از آن استفاده می شود / چوگان = چوبی با دستۀ راست و باریک و سرِ کج که با آن در چوگان بازی گوی را می زنند / موقف = جای ایستادن / آزادگان = جوانمردان، بخشندگان ].

     

    شعر آن که دل من چو گوی در خم چوگان اوست اثر کیست؟

    این شعر اثر سعدی شیرازی است.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    مهدیه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»