سهراب-سپهری-و-ویلیام-وردزورث-؛-دو-شاعر-وحدت-وجودی

دو شاعر وحدت وجودی

  • سهراب سپهری و ویلیام وردزورث ؛ دو شاعر وحدت وجودی : سهراب سپهری و ویلیام وردزورث، شاعر انگلیسی اواخر قرن هجدهم و نیمه اول قرن نوزدهم به دو زمان و دو فرهنگ و سنت شعري متفاوت تعلق دارند. اما به رغم تفاوت های بارز از جهت شیوه ،بیان به مضمون کم و بیش مشابهی می پردازند. هدف این مقاله بررسی همین مضمون مشابه .است مبنای این مقایسه شعر «صدای پای آب از سپهری و شعر صومعه تین ترن» از وردزورث است. این دو شعر، که هم از قوی ترین اشعار این دو شاعر شمرده میشوند هم به بهترین وجهی بیانگر افکار آنان هستند، از حيث قالب و شمار ابیات متفاوت اند: «صومعه تین ترن در ۱۵۹ بیت و «صدای پای آب» در ۳۶۷ بیت است قالب صدای پای آب نام مشخصی ندارد، فقط، به اعتبار شمار ابیات میتوان آن را شعر بلند خواند شعر وردزورث در قالب قصیده وار است، هر چند شمار ابیات بندها مساوی نیست شعر بی قافیه و در نوع خود، از زیباترین نمونه ها در ادبیات انگلیسی است. در ادامه مقاله نخست خلاصه ای از دو شعر را آورده ام و پس از بیان کلیاتی در باب ساختار و زبان این دو منظومه به مقایسه آنها از حیث مضمون پرداخته ام.

    نویسنده : علی خزاعی فر

    از آرشیو مطالب نیز دیدن کنید:

    نقد ادبی سهراب سپهری

    سهراب سپهری و ویلیام وردزورث ؛ دو شاعر وحدت وجودی

    صومعه تین ترن

    در این بخش خلاصه ای از منظومۀ «صومعه تینترن» را نقل میکنم. این منظومه به نام ابیات» نیز شناخته شده اما عنوان کامل چنین است ابیاتی که در سفر دوباره به ساحل رود وای چند مایل بالاتر از صومعه تین ترن نوشته شده، ۱۳ جولای ۱۷۹۸ وردزورث اول بار در تابستان ۱۷۹۳ طی سفری ،پیاده از دشت سالیزبوری، از طریق شهرهای باث بریستول و دره رود وای به ویلز شمالی – صومعه تین ترن را میبیند. بار دوم، پنج سال بعد در سال ۱۷۹۸ به همراه خواهرش دوروتی، پیاده دره رود وای را می پیماید و چنان که خود او اظهار میدارد منظومۀ صومعه» تینترن» را در بازگشت از صومعه به بریستول در ذهن میپروراند و به بریستول که میرسد آن را می نویسد. صومعه تین ترن هم امروز ویرانه است هم در زمانی که وردزورث آن را توصیف کرده است. نام صومعه جز در عنوان شعر نیامده ولی قداست ،آن که نمادی از قداست طبیعت است در شعر احساس میشود.
    در بند اول، شاعر میگوید که از آخرین باری که آن مکان را دیده پنج سال میگذرد. سپس در حالی که به زیر درخت افرایی ایستاده و به منظره مقابل خود می نگرد به توصیف مشاهداتش – صخره های بلند و پر شیب رودخانه ای که از سرچشمه های کوهستانی فرو می غلتد درختان ،باغ کلبه های روستایی پرچین ها، حلقه های دود که از دودکش کلبه ها یا از میان جنگل بیرون می آیند می پردازد.
    در بند دوم، شاعر میگوید که این جلوههای زیبای طبیعت در مدتی که از آنها دور بوده، بر فکر و قلب او اثر گذاشته است. در خلوت اتاق خویش یا در ازدحام شهرها، یادآوری این جلوه های زیبا لذتی به او میداده که او آن را در خون خود و در قلب خود احساس میکرده و حتی در مواقعی که آگاهانه به یاد آنها نبوده در کارها الهام بخش او بودهاند او خود را از این بابت مرهون این جلوه های زیبا می داند. اما دینِ دیگر و مهم تری که او به این جلوه های زیبا دارد آن است که حالتی روحانی در او پدید می آوردند که سنگینی بار دنیائی غیر قابل فهم را حس نمیکرد و به «روحی زنده» بدل می شد که با روح جهان وحدت مییافت و میتوانست «زندگی هر چیز را ببیند». در بند سوم شاعر میگوید که شاید این اعتقاد که یاد طبیعت چنین تأثیری دارد عبث باشد؛ اما اگر هم چنین ،باشد ،در عمل هرگاه که اندوهی بر او عارض شده به یاد طبیعت پناه برده است شاعر سپس از اینکه در مجاورت طبیعت است ابراز خوشحالی می کند و میگوید خوشحالی او بیشتر از این بابت است که آنچه را امروز می بیند دوباره می تواند در ساعات فراغت به یاد آورد و لذت ببرد شاعر سپس به دوران کودکی اش اشاره میکند – دوران لذتهای خام دورانی که او آهوکردار در کوه و دشت و ساحل رودخانه جست و خیز میکرد و بی آنکه از راز طبیعت آگاه باشد و به آن بیندیشد، از دیدن مظاهر زیبا به هیجان می.آمد آن دوران گذشته است اما شاعر حسرت آن را نمیخورد؛ چون هر چند دیگر نمیتواند مثل کودکان با طبیعت رابطه برقرار کند، میتواند موسیقی غم انگیز «انسانیت را بشنود و وجودی» در طبیعت را حس کند که در او احساس خشوع پدید می آورد و او را از لذت اندیشه های متعالی سرشار میکند ـ وجودی بسیار ظریفتر و قدرتمندتر ـ و آن انرژی یا روحی است که همه اندیشه ها و صاحبان اندیشه را به جلو میراند و الهام میبخشد و در همه چیز جریان دارد. شاعر به همین دلیل هنوز طبیعت را دوست دارد؛ طبیعت الهام بخش ناب ترین اندیشه های اوست راهنما ،پرستار پاسدار قلب و روح او و نگاهبان وجود اخلاقی اوست.

    در بند دیگر شاعر میگوید هرگاه او چنین احساسی را هم نسبت به طبیعت نداشت، باز اندوهگین نبود؛ چون در معیت خواهر کوچکش به دیدار طبیعت آمده است ـ خواهری که او را بسیار دوست دارد؛ زیرا در صدا و رفتار او، «خود» گذشته اش را باز مییابد. سپس دعا میکند که خواهرش روزی چون او بشود یعنی طبیعت را دوست بدارد؛ زیرا طبیعت هیچگاه به کسی که او را دوست دارد بی وفایی نمیکند و پیوسته او را از لذتی به لذتی دیگر میکشاند و ایمانی آمیخته به نشاط در او می رویاند. سپس به خواهرش میگوید در سالهای بعد قسمت او از زندگی هر چه باشد، به طبیعت پناه ببرد و آرامش خود را در طبیعت بجوید و اگر آن زمان شاعر در قید حیات نباشد، عشق او به طبیعت را به خاطر آورد.

    صدای پای آب

    به طوری که شمیسا ( ۱۳۷۲، ص (۲۱) در تحلیل خود از این منظومه میگوید، صدای پای آب سه بخش دارد. در بخش اول که با اهل کاشانم روزگارم بد نیست آغاز می شود، شاعر زندگی خود در زمان حال را شرح میدهد در بخش دوم شاعر به شرح دوران کودکی که زندگی در آن وقت صفی از نور و عروسک بود و دوران جوانی خود میپردازد طفل پاورچین پاورچین، دور شد کم کم در کوچه سنجاقکها / من به مهمانی دنیا .رفتم در همین بخش شاعر مشاهدات خود را در این سیر آفاق و انفس به تفصیل بیان میکند در بخش سوم، که با اهل کاشانم / اما شهر من کاشان نیست آغاز میشود شاعر دوباره به زمان حال بر میگردد و با سه پرسش و یک نتیجه گیری، شعر را به پایان میرساند پرسشها چنین اند چگونه زندگی میکنم؟ که با من در این خانه به گمنامی غمناک علف نزدیکم آغاز میشود؛ زندگی چیست؟ که با زندگی رسم خوشایندی است / زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ آغاز میشود؛ چگونه باید زندگی کرد؟ چشم ها را باید شست / جور دیگر باید دید نتیجه ای که شاعر در پایان میگیرد این است کار ما نیست شناسائي راز گل سرخ کار ما شاید این است که در افون گل سرخ شناور باشیم.

    کلیاتی در باب ساختار و زبان دو منظومه

    دو منظومه سپهری و وردزورث از جهت ساختار بی شباهت به یکدیگر نیستند چون هر دو شرح یک :سفرند سفر از طبیعت و بازگشت به طبیعت در «صدای پای آب» شاعر از حال به گذشته و از گذشته به حال سفر میکند و مشاهدات و تجربه عرفانی خود از طبیعت را باز میگوید سپهری لذت طبیعت را در زمان حال می جوید حال آنکه وردزورث لذت بردن از طبیعت را به زمان حال محدود نمیسازد. او مظاهر طبیعی را میبیند و از آنها توشه بر میگیرد تا در آینده به مدد تخیل خود و با یادآوری مظاهر طبیعت در لحظه های اندوه و غم، وقت خوشی پیدا کند. ساختار شعر وردزورث همان است که آبرامز آن را غزل بزرگ رمانتیک (19602 Abeans) می خواند و آن سه بخش دارد: شاعر در مکانی ایستاده آنجا را توصیف میکند؛ شاعر با مسئله ای روبه روست؛ و شاعر به تصمیمی می.رسد قهرمان شعر وردزورث همان مسافری است که در عموم اشعار رمانتیک ظاهر میشود قهرمانی که بر خلاف قهرمان حماسه اهل عمل نیست، اهل احساس است. او در سفر احساسی خود، به مشاهده طبیعت می پردازد و آنچه میبیند بر فکر و احساس او اثر میگذارد. هدف سفر دستیابی شاعر به آگاهی از روح عالم آگاهی از راز طبیعت، تجربه یگانه شدن با روح جهان و ادراک آن نور قدسی است که بر همه عالم تابیده است. هر دو ،شاعر در کودکی از نعمت همجواری با طبیعت برخوردار بودهاند اما رابطهٔ آنها با طبیعت نه بر تفکر که بر احساس مبتنی بوده است. هر دو شاعر به این تجارب لذت بخش ولی خام خود از طبیعت در دوران کودکی اشاراتی دارند که، به رغم تعابیر متفاوت بسیار به یکدیگر نزدیک اند.

    به توصیف سپهری از کودکی توجه کنید :
    باغ ما در طرف سایه دانایی بود / باغ ما جاي گره خوردن احساس و گیاه / باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و آینه بود / باغ ما شاید قوسی از دایره سبز سعادت بود / میوه کال خدا را آن روز، می جویدم در خواب / آب بی فلسفه میخوردم توت بیدانش می چیدم/ تا اناری ترکی بر می داشت، دست فواره خواهش میشد تا چلویی میخواند، سینه از ذوق شنیدن می سوخت گاه تنهایی صورتش را به پس پنجره می چسبانید / شوق می آمد، دست در گردن حس می انداخت / فکر بازی میکرد / زندگی چیزی بود مثل یک بارش عید، یک چنار پر سار / زندگی در آن وقت صفی از نور و عروسک بود یک بغل آزادی بود / زندگی در آن وقت حوض موسیقی بود طفل پاورچین پاورچین دور شد کم کم در کوچه سنجاقکها / بار خود را بستم/ رفتم از شهر خیالات سبک بیرون / دلم از غربت سنجاقک پُر / من به مهماني دنيا رفتم. چنان که از این ابیات بر می آید شاعر کودکی را دورانی زیبا و سرشار از لذت می یابد. از توصیفات تصویری قدرتمندی که در این بخش آمده در می یابیم که رابطه شاعر با جهان کودکی رابطه ای از طریق حواس بوده است چنار پُر ،سار صفی از نور و عروسک حوض موسیقی، خواندن ،چلویی ترک برداشتن انار نه از طریق تفکر میوه کال خدا را آن روز می جویدم در خواب آب بی فلسفه میخوردم توت بیدانش می چیدم شهر کودکی، هر چند برای شاعر «شهر خیالات سبک است شاعر از ترک آن بسیار دلتنگ است. او «به مهمانی دنیا» می رود تا در سیرا آفاق به شناختی کاملتر از طبیعت نایل آید. حال، به توصیف وردزورث از کودکی و رابطهٔ او با طبیعت توجه کنید تا ورای عبارات و تصویرهای متفاوت، شباهت را دریابید
    آن زمان همچون آهویی / در کوه و کمر، در ساحل رودخانه های عمیق و جویبارهای پرت افتاده هر کجا که طبیعت مرا فرا میخواند جست و خیز میکردم / مثل کسی که می گریزد از چیزی که میترسد/ نه مثل کی که در پی چیزی است که دوست میدارد / چون آن زمان طبیعت به چشم من همه چیز بود. / لذت های خام روزهای کودکی / و آن جست و خیزهای شادمانه حیوان وار همه از میان رفته است.

    هر دو شاعر به تجربه هایی که در سالهای دور از طبیعت داشته اند نیز اشاره میکنند. وردزورث به اختصار از کنار آنها میگذرد در خلوت اتاقها در ازدحام شهرها، در ساعت دلتنگی … تجربه شاعر در دوران دور از طبیعت تجربۀ غم انگیز زندگی در محیط کسالت آور شهر و شکست آرمانهای انقلاب فرانسه است. سپهری ۱۲۳ خط از شعر خود را به شرح مشاهدات خویش طی این سير آفاق اختصاص میدهد و به زبان شاعرانه به تفصیل میگوید چه دیده است. به گمان من این بخش از منظومه سهراب بسیار دیریاب و ملال آور است؛ چون تصویرها گاه بسیار انتزاعی و دور از ذهن اند و ربط میان مفاهیم از خود شعر به سادگی درک نمیشود حال آنکه بخشهای قبل و بعد از آن را از حيث زبان و معنی میتوان از جمله زیباترین اثرگذارترین و شاعرانه ترین سروده های سپهری و حتی شعر معاصر فارسی شمرد :
    ریزش تاک جوان از دیوار / بارش شبنم روی پل خواب/ پرش شادی از خندق مرگ / گذر حادثه از پشتِ کلام / جنگ یک روزنه با خواهش نور / جنگ یک پله با پای بلند خورشید / جنگ تنهایی با یک آواز / جنگِ زیبای گلابی ها با خالی یک زنبیل در باب زبان شعر سپهری سخن بسیار گفته شده و تکرار آن در اینجا لطفی ندارد. اما در اینجا، در مقایسه با زبان شعر وردزورث به اختصار به یکی دو نکته اشاره میکنم. شعر وردزورث و شعر سپهری از جهت واژگان و نحو شباهتهای زیادی به یکدیگر دارند. این دو ،شعر در سنتهای شعری دو ،زبان تلاشهایی آگاهانه و پیشگامانه در جهت ساده کردن زبان شعر شمرده میشوند در شعر سپهری، کلمات عموماً یک یا دو هجائیاند و از میان واژههای زبان ساده و روزمره انتخاب شده اند. جملات نیز کوتاه اند. شاعر با آنکه کوشیده در سراسر شعر وزن را حفظ کند، ترتیب ارکان جمله بسیار طبیعی و به ترتیب ارکان جمله در زبان محاوره بسیار نزدیک است. سپهری زبان شعر را از آنچه بود ساده تر کرد و سبک هندی در تصویرگری را تا کرانهای دور گسترش داد. گسترش شیوه تصویرگری معروف به سبک هندی هم عامل قدرت شعر سپهری و ویژگی منحصر به فرد و بارز سبک او به شمار میآید و هم موجبات انتقاد از زبان شعر او را فراهم کرده است. چنان که معصومی همدانی (۱۳۷۱، ص (۶۴) میگوید: الفاظ شعر سپهری ساده است ولی سپهری با استفاده از ظرفیت ها و ظرافت های پنهان زبان ترکیباتی بدیع آفریده و این ترکیبات هر چه جلوتر آمده دیریاب تر شده است. زبان ساده ملهم از زبان گفتار انقلابی است که رمانتیسیست ها در زبان شعر پدید آوردند و زبان پرتکلف شعر را که یک قرن تحت نفوذ زبان میلتن ۱۱ بود، به زبان محاوره یا، به تعبیر ورد زورت به زبان طبیعی مردم نزدیک کردند هر چند زبان «صومعه تینترن»، که زبان دو قرن پیش است برای خواننده امروزی دیگر طبیعی و ساده به نظر نمی رسد. با این حال اگر منظور از زبان شعر شیوۀ بیان باشد و نه واژگان و نحو، شعر وردزورث و شعر سپهری به دو سنّت شعري كاملاً متفاوت تعلق دارند. منظور از شیوه بیان در اینجا عمدتاً دو معنی است یکی تصویرپردازی یا کاربرد استعاره؛ دیگری برقراری ربط میان جملات برای درک معنی شعر در مورد اول در شعر وردزورث استعاره بسیار کم است حافظه لنگرگاه لطیف ترین اندیشه هاست» و «ذهن خانه حافظه است». اما شعر سپهری شعری پر استعاره است قبله ام یک گل سرخ / حجر الاسود من روشني باغچه است / زندگی در آن وقت صفی از نور و عروسک بود یک بغل آزادی بود/ زندگی در آن وقت حوض موسیقی بود. استعاره های سپهری همگی بدیع اند؛ اما خواننده شعر سپهری همه استعاره ها را به یک نسبت آسان درک نمیکند و در نتیجه از همه به یک میزان لذت نمی برد برخی استعاره های دور از ذهن سپهری که ناشی از نازک خیالیهای خاص اوست باعث شده که
    سبک تصویرپردازی او در مجموع صورتی افراطی از سبک هندی باشد. در قطعه زیر از «صدای پای آب که در آن برخلاف شعر توصیفی و کم استعاره وردزورث، تراکم استعاره موج میزند، ضعف و قدرت سپهری در پرداختن استعاره کاملاً مشهود است هر چند همۀ استعاره ها بدیع اند اما برخی زودیاب و برخی دور از ذهن می نمایند من در این خانه به گمنامی غمناک علف نزدیکم / من صدای نفس باغچه را می شنوم و صدای ظلمت را وقتی از برگی میریزد و صدای سرفه روشنی از پشت درخت / عطه آب از هر رخنه سنگ / چک چک چلچله از سقف بهار و صدای صاف باز و بسته شدن پنجره تنهایی / و صدای پاک پوست انداختن مبهم عشق / متراكم شدن ذوق پریدن در بال / و ترک خوردن خودداري روح / من صدای قدم خواهش را میشنوم و صدای پای قانونی خون را در رگ ضربان سحر چاه کبوترها / تپش قلب شب آدینه / جریان گل میخک در فکر / شیشه پاک حقیقت از دور من صدای وزش ماده را میشنوم و صدای کفش ایمان را در کوچه شوق او صدای باران را روی پلک تر عشق روي موسيقي غمناي بلوغ / روي آواز انارستان ها / و صدای متلاشی شدن شیشه شادی در شب / پاره پاره شدن کاغذ زیبایی پر و خالی شدن کاسه غربت از باد. در مورد ربط میان جملات ،نیز شعر سپهری با شعر وردزورث کاملاً فرق دارد. در شعر وردزورث زبان روایت یا توصیف زبانی است مستقیم و صریح و ربط میان جملات به مدد «منطق صورت میگیرد .شعر توصیف تجارب واقعی شاعر یعنی بیان مشاهدات او و نیز پاسخهای فلسفی است که شاعر بدون یاری گرفتن از استعاره به آنها می دهد ،اما در شعر سپهری ربط میان جملات به گونه ای است که خواننده معنایی معین یا معنایی منطقی از شعر به دست نمی آورد بلکه معنی به پاسخ احساسی خواننده به اشارات نهفته در جملات بستگی دارد گاه دو یا چند جمله که در پی یکدیگر می آیند حامل استعاره نیستند مثل پدرم وقتی مرد آسمان آبی بود/ مادرم بی خبر از خواب پرید، خواهرم زیبا شد پدرم وقتی مرد پاسبان ها همه شاعر بودند اما در غالب ،موارد جملات حاوي استعاره در کنار یکدیگر قرار میگیرند و معنی نه از تک تک جملات بلکه با برقراری رابطه میان این جملات حاصل می.شود این نکته به خصوص در مورد آن بخش از شعر صادق است که به نقل مشاهدات شاعر میپردازد این بخش با پارۀ من به مهمانی دنیا رفتم آغاز می شود. در اینجا، خواننده با سیلی از جملاتِ حاوي استعاره روبه رو میشود که در کنار یکدیگر قرار گرفته اند بی آنکه ربط میان آنها برای خواننده روشن باشد. البته خواننده لحن کلی شاعر را درک میکند و تا حدی از رابطه متقابل میان جملات و استعاره ها معنی شعر را استنباط می کند؛ اما درک تک تک این جملات و ربط میان آنها کاملاً شخصی و ذهنی است کودکی دیدم ماه را بو می کرد / قفسی بی در دیدم که در آن روشنی پرپر می زد / نردبانی که از آن عشق می رفت به بام ملکوت / من زنی را دیدم، نور در هاون میکوبید .
    حملة كاشي مسجد به سجود / حمله باد به معراج حباب صابون / حمله لشکر پروانه به برنامه دفع آفات / ح / حمله دسته سنجاقک به صف کارگر لوله کشی / حملۀ هنگی سیاه قلم نی به حروف
    سربی / حملۀ واژه به فيّ شاعر …
    قتل یک جغجغه روی تشک بعد از ظهر / قتل یک قصه سر کوچۀ خواب / قتل یک غصه به دستور سرود قتل مهتاب به فرمان نئون / قتل یک بید به دست دولت / قتل یک شاعر افسرده به دست گل یخ
    و اگر این جملات به نوشته ها یا وقایعی معین خارج از شعر اشاره داشته باشند، ارجاعات برای خواننده روشن نیست این شیوه توصیف ،سپهری که با شیوه ملموس تر ساده تر و صمیمیتر سپهری در دو بخش ابتدا و انتهای شعر متفاوت است و فضل فروشانه به نظر میرسد بسیار شبیه نحوه توصیف سمبولیست ها و به خصوص تي. إس. الیوت ۱۳ در شعر سرزمین بی حاصل ۱۳» است
    گل فروشی گلهایش را میکرد حراج / در میان دو درخت گل یاس، شاعری تابی می بست / پسری سنگ به دیوار دبستان میزد / کودکی هسته زردالو را روی سجاده بی رنگ پدر تف می کرد / و بزی از «خزر» نقشه جغرافی، آب می خورد.
    مضمون شعر بارزترین وجه اشتراک دو منظومه دیدگاه دو شاعر است درباره طبیعت شعر سهراب را از جهت مضمون شعری طبیعت ستا نامیده اند داریوش آشوری (۱۳۷۱، ص ۲۶) میگوید: طبیعت ستائی سپهری به ظاهر چیزی از طبیعت ستائی رمانتیسم اروپایی (مثلاً از روسو تا آندره ژید در خود دارد؛ اما ریشه هایش از درونمایه ای عمیق تر آب می خورد و آن عرفان شرقی است اما ظاهراً از عرفان خاور دور چین و ژاپن بیشتر تأثیر پذیرفته است تا عرفان اسلامی و ایرانی خدایی که او به آن ایمان دارد آن خدایی نیست که عارف از شوق دیدار و تب عشق او در حالت سماع سر از پا نمیشناسد در او شوق ریختن غبار تن و تهی شدن از آلایش جسم و پیوستن به معشوق با تب و تاب همراه نیست.
    صالح حسینی (۱۳۷۱، ص (۱۰) نیز بر آن است که سپهری اصولاً شاعری رمانتیسیست . است … طبیعت در آثار رمانتیسیست ها به صورت معبد تصویر می شود و پیاله ای می شود برای دیدن عکس رخ یار یعنی تجلّي ذات خداوندی در ذره ذره جان جهان سخن آشوری و صالح حسینی درباره شعر سپهری سخن درستی است اما درست تر آن است که بگوییم شعر سپهری و عموماً شعر شعرای رمانتیسیست مخصوصاً شعر وردزورث و باز بالأخص منظومة صومعه تینترن» در چارچوب نظریه کهن وحدت وجود سروده شده اند.

    وردزورث شاعری نظریه پرداز است. او و دوستش کالریج ۱۴ سرودهای غنائی ۱۵ و نوشته اند که بیانیۀ مکتب رمانتیسم در انگلستان به شمار می آید. اشعار و ردزورث تا حد بسیار زیادی صورت های تبدیل یافته نظریه های او درباره شعر است. این معنی به خصوص در مورد شعر صومعه تینترن» صادق است از این رو، برای درک بهتر شعر وردزورث، لازم است با نظریاتش درباره شعر آشنا شد. در این بخش، به اختصار بـه دیدگاه و ردزورت درباره تخیل و طبیعت اشاره میکنم

    به نظر وردزورث و کالریج قوهٔ برتر ذهن قوه تخیل است نه خرد. تخیّل سه نقش دارد به یاد آوردن درک کردن و خلق کردن به مدد تخیّل تصاویری از گذشته را به یاد می آوریم و تجربه موضوع آن تصاویر را در زمان حال باز آفرینی می کنیم. نیز، بـه مـدد تخیل، تصاویر و اطلاعات جدید را تفسیر و ارزیابی میکنیم سرانجام، به کمک تخیل، قادریم تصاویر و تجاربی را که در زمان حال وجود ندارند خلق کنیم. به نظر وردزورث ما نه فقط جهان اطرافمان را درک میکنیم بلکه تا حدی آن را خلق هم میکنیم. به کمک تخیل قادریم در ورای تفاوت ها و تضادهای موجود در عالم ،ظاهر وحدتی را بیابیم و طبیعت را نظامی از نمادها ببینیم این سه نقش تخیّل در شعر صومعه تینترن» نشان داده شده است. به نظر وردزورث چنان که رنه و لک 2,196379 Wellek) می گوید، تخیل نیروی خلاقی است که از طریق ،آن ذهن نسبت به واقعیت آگاهی و بصیرت پیدا میکند و طبیعت را نماد چیزی مییابد درون یا ماورای طبیعت که غالباً حش قادر به درک آن نیست». شاعر رمانتیک به مدد تخیّل درک فردی را به درکی عام بدل می کند؛ زیرا فرض بر این است که و رای قلمرو حواس قلمروی وجود دارد که برای همگان قابل درک نیست و فقط از طریق حواس ولی با مشاهده و ادراک عمیق دست یافتنی است. شاعر فردی است برخوردار از موهبت تخیّل که میتواند به چنین مشاهده و ادراک عمیق واقعیت برتر دست یابد پیش از وردزورث کسی مدعی نشده بود که برای فرا رفتن از جهان ماده و محسوسات صرف تخیّل کافی است. آن که قادر بود به قلمروی ورای حواس دست یابد شاعر نبود بلکه عارف بود آن هم نه لزوماً بـا . باسـ سیر در آفاق یعنی تجربه کردن طبیعت و مظاهر طبیعی آشنایی با دیدگاه و ردزورث درباره طبیعت نیز برای درک شعر او ضروری است. از نظر و ردزورث عالم مجموعه ای از پدیده های جدا از یکدیگر نیست بلکه بـیـن هـمه پدیدههای عالم از جمله انسان رابطه ای زنده (ارگانیک) برقرار است و اگر انسان قادر نیست این وحدت یا سازوارگی (هارمونی میان پدیده ها را ببیند به این دلیل است که زبان یا جامعه یا عادت بین پدیده ها بین خود و جهان خارج، بین مرگ و زندگی تمایز پدید آورده است. شاعر به مدد تخیل ،خود به درک رابطه میان خود و طبیعت می رسد و از سد تمایزات اعتباری میگذرد و به تعالی دست می یابد شاعر از موهبتی برخوردار است که او را قادر میسازد با روح عالم رابطه برقرار کند نورتروپ فرای (11 .Feye 1,963, p) می گوید:

    کلی ترین و بنیادی ترین موضوع شعر رمانتیک رمانس است که قهرمان آن خود شاعر است. موضوع این رمانس دستیابی به آگاهی گسترده است و آن ادراک یگانگی با خدا و طبیعت است در حدی که بشر قادر به تجربه آن است.
    سپهری و وردزورث هر دو شاعر طبیعت،اند؛ اما بر خلاف دیگر شاعران طبیعت به توصیف و ستایش جلوه های طبیعت اکتفا نمی کنند وردزورث در بند اول شعر به توصیف مظاهر زیبای طبیعت میپردازد؛ اما پس از توصیف این مظاهر، آنها را رها می کند و به تأثیر آنها در ذهن خود روی می آورد توصیف طبیعت صحنه را برای وردزورث آماده میسازد تا او بتواند به اثری که طبیعت بر ذهن او و بر آگاهی او گذاشته توجه کند. این چیزی است که نورتروپ فرای (Ibid) درونی کردن واقعیت» می خواند. به گفته فرای، هدف شاعر آن است که نیروی معنوی و رای حواس و واقعیت را از طریق نوعی تجربه به قلمرو واقعیت بیاورد.

    شاعران طبیعت نوعاً از جدائی میان خود و طبیعت آگاه اند و ادعای وحدت با طبیعت را ندارند و توصیف آنها مقدمه و وسیلهٔ کاری دیگر نیست بلکه خود مقصود است. از نظر اینان، مظاهر طبیعی فی نفسه زیبا و درخور ستایش و توصیف اند و زيبائي مظاهر طبیعی زمانی دو چندان میشود که آنها را آیه ای از آیات خداوند بپنداریم: به هر کجا نگرم روی یار میبینم. سپهری به سبک دیگر شاعران طبیعت به توصیف مظاهر طبیعی نمی پردازد بلکه چندان در طبیعت غرق گشته و با طبیعت یکی شده است که همه چیز را با الفاظ دال دال بر مظاهر طبیعت توصیف میکند همه چیز را با توجه به میزان دوری یا نزدیکی با طبیعت میسنجد و ارزشیابی میکند من کتابی دیدم واژه هایش همه از جنس بلور کاغذی دیدم از جنس بهار / موزه ای دیدم دور از سبزه / مسجدی دور از آب ….

    پیش از نقل ابیاتی از دو منظومه که بیانگر تجربۀ عرفانی دو شاعرند، لازم است . در مفهوم وحدتِ وجود اشاره ای مختصر بکنم اصطلاح وحدت وجود یا پانتئیسم فرهنگ آکسفورد (۱۹۸۹) چنین تعریف شده است «نظریۀ فلسفی یا مذهبی که در آن، خدا همان جهان است این نظریه دو ویژگی اصلی خدای تئیسم یعنی مشخص بودن و ورای جهان بودن را از او سلب میکند خدا همه چیز است و همه چیز خداست». اصطلاح پانتئیسم را هر چند در همه جا با عبارات کم و بیش یکسان تعریف می شود، بر طیف وسیعی از عقاید فلسفی و عرفانی اطلاق کرده اند که از جهاتی شبیه یکدیگرند و از جهاتی متفاوت و نامتجانس به عبارت دیگر یک اصطلاح داریم و موارد متعددی که اصطلاح را بر آنها اطلاق کرده ایم.
    در دایرةالمعارف بريتانيكا، عقايد وحدت وجودی به هفت دسته تقسیم شده اند. اما گری ساتل (1998) Sunle) بر آن است که پیروان وحدت وجود هر یک، صاحب مکتب خود هستند. لذا به شمار قایلین به وحدت وجود استنباط وجود دارد. سایل گرایش به وحدت وجود را به صورت پیوستار ۱۸ نشان می دهد:
    به نظر سائل همۀ قایلین به وحدت وجود در دو ویژگی مشترک اند: یکی اعتقاد به وحدت عالم دیگری قداست .طبیعت اصطلاح پان انتئیسم مرکب از pan «همه» en «در» theo خدا را کراوزه ۲۰ ابداع کرده تا بین دو نوع گرایش به وحدت وجود تمایز قایل شود بنابر پان انتئیسم که ترکیبی از پانتئیسم و تئیسم است، خداوند حال ۲۱ در جهان است؛ اما وجود ،او هر چند همۀ موجودات را در بر می گیرد، از جهان فراتر می رود اصطلاح پانتئیسم علمی تعبیری است مادی گرایانه و تجربی از وحدت وجود که در آن از لفظ خدا استفاده نمیشود و مترادف با الحاد است و به همان اندازه مادی گرایانه است. فرق آن با الحاد این است که قایلین به آن عاشق طبیعت اند و برای آن احترام و نوعی قداست قایلاند و خود را وابسته به طبیعت و جهان میدانند به نظر سایل هر نظریۀ وحدت وجودی در نقطه ای از این پیوستار قرار دارد.
    وحدت وجود بحثی است به اعتباری فلسفی و به اعتباری دیگر عرفانی و ، چنان که گفته شد، انبوهی از مکاتب فلسفی یا عرفانی را میتوان به اعتبار دیدگاهی که نسبت به طبیعت یا جهان دارند وحدت وجودی دانست و هر کدام از آنها را در نقطه ای از پیوستار وحدت وجود قرار داد شاعرِ قایل به وحدت وجود در اثبات وحدت وجود استدلال نمیکند نه از دیدگاه فلسفی نه از دیدگاه عرفانی کار شاعر استدلال نیست. شاعر آنچه را واقعیت هستی میبیند توصیف و مخاطب را به آن ترغیب میکند. شناخت واقعیت شناسائي راز گل سرخ است و آن به تعبیر سپهری کار ما نیست اساساً واقعیت آشکار را چه حاجت به شناختن میتوان خود را در افسون واقعیت شناور ساخت و همراه با دیگر پدیده های عالم به وحدت با عالم دست یافت :
    کار ما نیست شناسائي راز گل سرخ کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم / پشت دانایی اردو بزنیم / دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم / صبحها وقتی خورشید در می آید، متولد بشویم.

    شعر سپهری پر است از اشارات وحدت وجودی خدای سپهری همچون خدای  وردزورث، خدایی دور از انسان و خارج از عالم نیست بلکه نزدیک انسان و در همین
    عالم است
    و خدایی که در این نزدیکی است لای این شب بوها پای آن کاج بلند / روي آگاهي آب،
    روي قانون گیاه
    شاعر به زبان شعر سخن میگوید نه به زبان فلسفه یا کلام؛ سخن او دقیق و استدلالی نیست بلکه اشاره کننده و برانگیزاننده است هر چند در بینش وحدت وجودي سپهری تردیدی نیست اما در شعر ،او، نوع رابطه خداوند با هستی دقیقاً معلوم نیست. در سه پاره شعر بالا، خدا در نزدیکی شاعر و در طبیعت تصویر شده و هیچ نشانه ای در شعر نیست که خدا را به طبیعت محدود نکند بنابر آموزه های ،اسلامی، خداوند از رگ گردن آدمی نزدیکتر است و در عین حال خداوند بر عرش تکیه زده است. پس از توصیف خداوند شاعر اعلام میکند که مسلمان است؛ اما بلافاصله مسلمانی خود را تعریف میکند مسلمانی او آیین پرستش طبیعت است:
    به قبله ام یک گل سرخ جا نمازم ،چشمه مُهرم نور دشت سجادة من / من وضو با تپش پنجره ها میگیرم / در نمازم جریان دارد ،ماه جریان دارد طیف / سنگ از پشت نمازم پیداست / همه ذرات نمازم متبلور شده است من نمازم را وقتی میخوانم که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته سرو من نمازم را پی تکبیرة الاحرام علف میخوانم / بي قد قامت موج / كعبه ام بر لپ آب / کعبه ام زیر اقاقی هاست / کعبه ام مثل نسیم می رود باغ به باغ / می رود شهر به شهر / حجر الاسود من روشني باغچه است. در دنباله شعر شاعر میگوید اهل کاشان است. این سخن شاید بیانگر نوعی فردیت باشد؛ اما بلافاصله میگوید:
    تسبم شاید برسد / به گیاهی در هند، به سفالینه ای از خاک سیلک / نسیم شاید به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد.
    این چیزی نیست جز وحدت عالم پیوستگی میان همه چیز و همه کس و نیز پیوستگی میان زمان امروز و زمان دیروز پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها پشت دو برف / پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی / پدرم پشت زمانها مرده است.
    اگر همه چیز پیوسته است یعنی از منشأ واحدی سرچشمه می گیرد، پس زشتی و زیبایی و مرگ و زندگی اعتباری اند. پیام وحدت وجود پیوستن به اصل است یعنی یکی شدن با عالم طبیعت بر خلاف انسان و دستاوردهای انسانی پاک مانده و ما هر چه به  روح طبیعت نزدیکتر میشویم به مرکز هستی نزدیکتر میشویم. از این روست که طبیعت تقدس دارد.(۲۲ ۱۸۰۵ -۱۷۹۸)

    شعر وردزورث نیز همچون شعر سپهری پر از اشارات وحدت وجودی است. عموم محققان بر آناند که وردزورث که در نیمۀ دوم عمرش مسیحی محافظه کاری شده بود، در اوایل کار، یعنی در اوج خلاقیت ادبی اش اومانیستی غیرمذهبی (سکولار) بوده است. وردزورث شعر صومعه» تین ترن را نیز در همان سالها سروده است. اخیراً ویلیام اولمر ، در کتابی با عنوان وردزورث مسیحی در خلال سالهای منابع)، این نظر را که اجماع محققان است مردود دانسته و استدلال کرده است که وردزورث هرگز اعتقاد خود به خدا را از دست نداد و اعتقاد دئیستی او در بر دارنده عناصر مهمی از مسیحیت بود. او، با تحلیل هرمنوتيكي (تأويلي) شعر وردزورث، به خصوص «صومعه تینترن»، تغییرات اعتقادی و ردزورث از سکولاریسم تا انگلیکن ۳۳ را پی گرفته است به نظر ،اولمر وردزورث در زمانی که شعر «صومعه تین ترن» را سروده، میکوشیده است تا ضمن حفظ اعتقادات سنتی مسیحیت، در آنها تجدید نظر و آنها را با نیازهای روز منطبق .کند جورج مک دونالد ۴ از منتقدان عصر ویکتوریا، دیدگاه وردزورث را پانتئیسم مسیحی» میخواند و معتقد است که این دیدگاه انعکاسی از پارادوکس (تناقض) سنتی مسیحیت است که خدا را هم حال در طبیعت و هم فراتر از طبیعت میبیند. (22 .Pricken 2005, p)

    چنان که گفته شد عموم منتقدان به ویژه با استناد به شعر «صومعه تینترن»، وردزورث را در اوایل دوران شاعری اش شاعری وحدت وجودی می دانند. در شعر صومعه تینترن» ستایش او از طبیعت به گونه ای است که به نظر برخی می خواهد طبیعت را جانشین مذهب سنتی کند و با توسل به آیین سکولار پرستش طبیعت، امید ایجاد کند. شعر «صومعه تینترن» چنان که خواهیم دید بی تردید عناصر وحدت وجودی را در بر دارد؛ و باز آنچه مسلم است این که در عصر رمانتیک، دیدگاه وحدت وجودی با افول مسیحیت پدیدار شد و وردزورث سخت تحت تأثیر افکار رمانتیک ژان ژاک روسو و حوادث انقلاب فرانسه قرار داشت در خلال انقلاب، کلیسای کاتولیک را بستند و کلیسای نوتردام را به مرکز پرستش خرد و طبیعت تبدیل کردند. در تغییرات اعتقادی که در افکار سنتی مسیحی وردزورث پدید آمد چنان که جان ایمس (2001 AMES) می گوید، اعتقاد دکارتی به وجود خدایی فراتر از عالم در او تضعیف شد و افکار وحدت وجودی اسپینوزا درباره طبیعت و رابطه خدا با عالم در او رسوخ یافت و وردزورث اعتقاد به آیین دئیسم را که در اوایل قرن هجدهم در انگلستان پدید آمد، به اعتقادی وحدت وجودی و شخصی تر تبدیل کرد.
    وردزورث این تجربه عرفانی را در شعر باز میگوید که وجودی متعالی را در طبیعت احساس میکند خود را در محضر او میبیند و روح خود را با روح او در وحدت می یابد و من حضوری را حس کرده ام که از لذتِ اندیشههای متعالی سرشارم میکند / حس متعالی از چیزی در آمیخته با ژرفای وجود که خانه دارد در روشنائی خورشید آن گاه که غروب می کند / در اقیانوس مدوّر در هوای ،زنده در آسمان آبی در اندیشه انسان، حرکتی و روحی که همه موجودات اندیشه مند و همه چیزها را به جلو میراند و در همه چیز ساری و جاری است.

    این تجربه عرفانی را انجذاب ناقص ۳۵ ملکیان ۱۳۸۲، ص (۱۵) میگویند تجربه ای که در آن وحدت یا اتحاد همه موجودات با واقعیتی متعالی ادراک می شود. اما، در حال و زمان تجربه آگاهی از تمایز میان خود یا فرد صاحب تجربه و متعلق تجربه برقرار است؛ یعنی خرد، به عنوان ادراک کننده ای متمایز در برابر همه موجودات یا واقعیتی متعالی قرار میگیرد به عبارت دیگر من با همه موجودات یا با واقعیتی متعالی مواجه و روبه رو می شود و در محضر آنهاست.
    در این انجذاب ،ناقص ،شاعر که حجاب عادت یا حجاب واقعیت را کنار زده، قادر است «زندگی هر چیز را ببیند و ردزورث این تجربه را چنین توصیف میکند موهبتی دیگر را نیز شاید وامدار این جلوه های زیبایم موهبتی بس والاتر، حالی مبارک که در آن سنگینی رازها بار سنگین و ملال آور این جهان در نیافتنی / سبک می شود، آن حال مبارک و آرام بخش که محبت ما را به نرمی پیش میراند تا آنگاه که نفس این کالبد خاکی و حتى جریان خون آدمی / نزدیک است که از حرکت بازماند و تن به خواب میرود، جان زنده می شود و آن گاه با چشمی که از قدرت همنوایی و نیروی ژرف شادمانی خیره گشته زندگی هر چیز را می بینم. وقتی از دریچه عادت و با چشم سر به جهان می نگریم واقعیت جهان را میبینیم، نه فراسوي واقعیت را درخت برای ما همان چیزی است که واژۀ درخت بر آن دلالت می کند اما در آن لحظه بینش و آگاهی و تعالی که واقعیت فراسوی درخت را در می یابیم و جایگاه آن را در نظام عالم و رابطه خود را با آن درک میکنیم آن وقت دیگر درخت درخت نیست بلکه جزئی از طبیعت است که با کل طبیعت سازوار است. همچنان که خود انسان نیز چنین است.

    به تعبیر سپهری واژه ها را باید شست واژه باید خود ،باد واژه باید خود باران باشد. همچنین وقتی به واقعیت پدیده ها می نگریم پدیده ها را به خوب و بد، زشت و زیبا، مفید و مضر تقسیم میکنیم و بین مرگ و زندگی تمایز قایل می شویم. از این دیدگاه، طبیعت، هر چند شرایط زندگی را برای ما مهیا کرده و تداوم حیات را میسر ساخته است، نسبت به بسیاری از نیازهای ما بی اعتناست حتی میتوان از این هم فراتر رفت و گفت طبیعت ظالم است ،مرگ ،بیماری و بلای طبیعی نمونه هایی از ظلم طبیعت به انسان اند. حال، اگر نگاه خود را به طبیعت عوض کنیم یعنی از دریچه تنگ منفعت گرایی به طبیعت تنگریم، خواهیم دید که آن انرژی پایان ناپذیر که در طبیعت نهفته، در همه عالم، از ستاره و ماه و خورشید گرفته تا خُردترین جلوه های حیات جاری و ساری است و میان خوب و بد، زشت و زیبا و مفید و مضر تمایزی وجود ندارد.

    آب و سیل نسیم و طوفان کرکس و قناری اسب و کبوتر، گل شب بو و… همه به یک درجه ارزش دارند. اگر با منشأ وجود آن روح متعالی عالم، یگانه شدی، غم از میان برمی خیزد وقتی به راز طبیعت پی بردی آزاد میگردی و نشاط می یابی؛ چون پیوسته خود را در محضر آن وجود قدسی و آن نیروی ربوی احساس میکنی طبیعت پرستار، پاسدار و الهام بخش تو میشود و روح تو را مداوا میکند. وردزورث طبیعت را چنین توصیف میکند …. و بسیار خرسندم که طبیعت و زبان حواس پشتوانه زلال ترین اندیشه هایم / پرستار من راهنمای من پاسدار قلب من و روح من و همۀ وجود اخلاقی من است. چون میدانم که طبیعت به قلبی که او را دوست میدارد / هرگز بی وفایی نمی کند. هنر طبیعت این است که در تمامی سالهای ،زندگی ما را از لذتی به لذتی دیگر هدایت می کند / زیرا طبیعت ذهن ما را چندان بارور میکند / چندان زیبایی و آرامش می بخشد/ چندان از افکار متعالی سرشار میسازد که نه زخم زبانها نه داوریهای شتاب زده، نه تسخیر انسانهای خودخواه / نه سلامهای عاری از محبت نه معاشرتهای ملال آور روزمره / هیچ یک بر ما دست نمی یابد و ایمان آمیخته به نشاط ما را آشفته نمیکند / تا بدان حد که در آنچه می بینیم جز رحمت خدا نمی بینیم.
    سپهری، در بخش پایانی ،شعر با الفاظی متفاوت همین دیدگاه درباره طبیعت را به منزله سرچشمه طراوت و زیبایی و ،تعالی پیوستگی میان مرگ و زندگی و وحدت میان جلوه های وجود با منشأ وجود و تمایز میان دو نوع دیدن دیدن واقعیت و دیدن
    فراسوی واقعیت را بیان میکند گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد … زندگی تر شدن پی در پی / زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است … روي قانونِ چمن پا نگذاریم … بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم … و نترسیم از مرگ / مرگ پایان کبوتر نیست… و نپرسیم پدرهای پدرها چه نسیمی، چه شبی داشته اند.
    ابیاتی که در سفر دوباره به ساحل رود «وای چند مایل بالاتر از «صومعه تین ترن نوشته شده، ۱۳ جولای ۲۶۱۷۹۸
    پنج سال گذشت، پنج تابستان
    به درازای پنج زمستان ،بلند و من دوباره میشنوم
    خروش این آبها را که از سرچشمههای کوهستانی فرو می غلتند و با نجوای آرام در دشت جاری می شوند. دوباره میبینم
    این صخره های سرفراز و پر شیب را
    در برهوتی پرت افتاده
    که فکر انزوایی ژرف تر را در من بیدار میکنند
    و این چشم انداز را با آرامش آسمان پیوند می زنند آن روز فرا رسیده که باز فراغت گزینم
    اینجا، زیر این درخت تیره آفرا
    و تماشا کنم چمن را بر گرد کلبه ها و کته کته درختان باغ را
    که در این فصل با میوه های نورس
    جامه ای سراسر سبز به تن کرده اند.
    و در میان باغ ها و بیشه زارها پنهان گشته اند. دوباره میبینم
    این پرچین ها را پرچین که نه
    شاخه های کوچک بازیگوشی که از هر سو قد کشیده اند، این کلبه های شبانی را که تا درگاهشان سبزه روییده
    و حلقه های دود را که از میان درختان
    خاموش به هوا بر می خیزد. شاید این دود دود جنگل نشینان بی خانمان باشد
    یا دودی از مغاره عزلت گزیده ای تنها نشسته در کنار آتش
    این جلوه های زیبا
    در مدت درازی که اینجا نبوده ام
    در چشم من چون چشم اندازی در چشم نابینایی نبوده است
    چرا که بارها در خلوت اتاقها
    در ازدحام شهرها، در ساعات دلتنگی،
    شور شیرینی در من برانگیخته
    شوری که در خونم در قلبم
    حتی در ذهنم که پاکتر مانده احساس کرده ام در لحظه های فراغت و آسایش
    چندان که حتی لذتهای از یاد رفته را به یادم می آورد
    لذتهایی که تأثیرش
    بر بهترین کارهای زندگی انسان نیک ناچیز و اندک نیست کارهایی ،کوچک از یاد رفته به حساب نیامده که از مهربانی و عشق مایه گرفته
    موهبتی دیگر را نیز شاید
    وام دار این جلوه های زیبایم
    موهبتي بس والاتر، حالی مبارک که در آن سنگینی رازها
    بار سنگین و ملال آور این جهان در نیافتنی سبک می شود، آن حال مبارک و آرام بخش که احساسات ما را به نرمی به پیش میراند تا آنگاه که نفس این کالبد خاکی و حتی جریان خون آدمی
    نزدیک است که از حرکت بازماند
    و تن به خواب میرود و جان زنده میشود و آنگاه با چشمی که از قدرت همنوایی و نیروی ژرف شادمانی خیره گشته زندگی هر چیز را میبینم
    این تصوّر
    شاید باطل باشد، اما بارها
    در تاریکی و در ازدحام روشنایی های بی شمار عاری از شادی، آنگاه که اضطرابهای بی حاصل
    و تب و تاب جهان
    بر تپش قلبم سایه افکنده
    بر بال و پر روح به سوی تو بازگشته ام
    ای وای ای رود سرگردان در بیشه زارها
    چه بسیار که روحم به سوی تو پر کشیده است.
    و اکنون با کورسوی یادی نیمه خاموش با انبوهی خاطره مبهم و رنگ باخته و با حیرتی اندوه آمیز
    تصوير ذهن من دوباره جان میگیرد
    اکنون که اینجا ایستاده ام هم از بودن
    در این لحظه لذت.
    می برم هم از این فکر شیرین
    که در این لحظه حیات و توشه ای برای آینده نهفته است
    چنین امیدی در دل می پرورانم
    هر چند که بی تردید بسیار تغییر کرده ام
    از اولین باری که به میان این تپه ها آمدم
    آن زمان همچون آهویی
    در کوه و کمر در ساحل رودخانه های عمیق و جویبارهای پرت افتاده هر کجا که طبیعت مرا فرا میخواند جست و خیز میکردم مثل کسی که می گریزد از چیزی که می ترسد
    نه مثل کسی که در پی چیزی است که دوست می دارد چون آن زمان طبیعت به چشم من همه چیز بود. لذت های خام روزهای کودکی
    و آن جست و خیزهای شادمانه حیوانوار همه از میان رفته است
    نمیتوانم خود را چنان که بودم تصویر کنم
    خروش آبشار شوری بر هستی ام میا ی افکند
    صخره های مرتفع کوهساران جنگل انبوه و تاریک شکلها و رنگهایشان آن زمان مرا شیدا میکرد احساس و عشقی در من بر می انگیخت که نه به افسون برخاسته از تفکر نیاز داشت نه به افسونی که جز با دیدن حاصل نمیشد آن زمان گذشت و آن لذتهای بی تاب کننده و سرخوشیهای سرگیجه آور را با خود برد
    از این بابت اندوهگین نیستم
    و ناله و شکایت نمیکنم
    چندان نعمتهای دیگر به من ارزانی شده که میپندارم آنچه از من گرفته شده سخاوتمندانه جبران شده است
    چون آموخته ام که به طبیعت بنگرم
    نه همچون ایام فارغ البال جوانی
    بل آنچنان که نوای آرام و محزون بشریت را بشنوم نوایی نه تند، نه گوش خراش
    اما چندان بلند که بیالاید و آرام کند
    و من حضوری را حس کرده ام
    که از لذتِ اندیشه های متعالی سرشارم میکند،
    حس متعالی از چیزی در آمیخته با ژرفای وجود که خانه دارد در روشنائی خورشید آنگاه که غروب میکند
    در اقیانوس مدوّر در هوای زنده
    در آسمان آبی در اندیشه انسان
    حرکتی و روحی که همۀ موجودات اندیشه مند
    و همه چیزها را به جلو میراند
    و در همه چیز جاری و ساری است
    از این روست که من همچنان عاشق سبزه زاران و بیشه ها و کوهسارانم عاشق هر آنچه از این زمین سبز که میبینم هر آنچه جهان توانای چشم و گوش میبیند و می شنود،
    هم آنچه ادراک میکند و هم آنچه تا حدی باز می آفریند، و بسیار خرسندم که طبیعت و زبان حواس پشتوانه زلال ترین اندیشه هایم
    پرستار من، راهنمای من، پاسدار قلب من و روح من
    و همه وجود اخلاقي من است
    اگر از قضا
    این گونه نمی اندیشیدم، باز هم اندوهگین نبودم
    چون در اینجا تو با منی
    در ساحل این رودِ زیبا تو عزیزترین دوست من، دوست عزیز و نازنین من در صدای تو آوای دل جوانی ام را باز می یابم
    و در نوری که از چشمان عاشق تو ساطع میشود
    لذت های جوانی را میجویم
    آه، ای کاش که لحظه ای دمی
    خود را چنان که بودم در تو بیابم
    خواهر عزیز و نازنینم این دعا را در حق تو میکنم چون میدانم طبیعت به قلبی که او را دوست میدارد هرگز بی وفایی نمیکند هنر طبیعت این است که در تمامی سالهای زندگی
    ما را از لذتی به لذتی دیگر هدایت میکند
    زیرا طبیعت ذهن ما را چندان بارور می سازد چندان زیبایی و آرامش می بخشد
    چندان از افکار متعالی سرشار می سازد
    که نه زخم زبانها، نه داوریهای شتاب زده نه تمسخر انسانهای خودخواه نه سلام های عاری از محبت نه معاشرت های ملال آور روز مره
    هیچ یک بر ما دست نمی یابد
    و ایمان آمیخته به نشاط ما را آشفته نمیکند
    تا بدان حد که در آنچه میبینیم جز رحمتِ خدا نمیبینیم
    پس آنگاه که قدم زنان، تنها به گردش می روی
    بگذار ماه بر تو بتابد
    و بادهایی که از کوه های مه آلود بر می خیزند
    بر تو بوزند و سالها بعد
    آن گاه که این سرمستیهای جوانی
    به لذتی هوشیارانه بدل می شود و همه این جلوه های زیبا
    در ذهنت خانه میکند
    حافظه ات جایگاه همۀ همنواییها و نغمه های لطیف میشود آن زمان، اگر قسمت تو تنهایی یا ترس یا درد یا اندوه باشد، با افکاری آرامش بخش و شادی انگیز
    مرا و این نصایح مرا به خاطر خواهی آورد. و حتی آنگاه که من در آنجا نباشم که صدایت را بشنوم یا برق هستی گذشته را در چشمان بی تابت بنگرم فراموش نخواهی کرد که بر کرانه این رود شادمان
    با هم ایستاده بودیم و من
    این ستایشگر دیرینه طبیعت
    به اینجا آمدم بی هیچ خستگی از ستایش او، بی هیچ خستگی که سهل است، با عشقی پر شورتر
    و با اشتیاق ژرفتر عشقی مقدس تر
    و نیز فراموش نخواهی کرد
    که بعد از بسیار سرگردانی ها و بسیار سالهای غیبت، این بیشه زاران پر شیب
    و این صخره های سرفراز و این چشم انداز سبزه زاران
    برای من بس عزیزتر بودند
    هم به خاطر خودشان هم به خاطر تو.

    منابع
    آشوری داریوش (۱۳۷۱) صیاد لحظه ها گشتی در هوای شعر سهراب سپهری، پیامی در راه نظری به شعر
    و نقاشی سهراب سپهری ،کتابخانه طهوری، تهران، ص ۱۵-۳۰
    حسيني، صالح (۱۳۷۱)، نیلوفر خاموش نظری به شعر سهراب سپهری، انتشارات نیلوفر، تهران. سپهری، سهراب (۱۳۶۸) هشت کتاب چاپ هفتم طهوری، تهران
    شمیسا، سیروس (۱۳۷۲)، نگاهی به سپهری ،چاپ سوم انتشارات مروارید، تهران. کاکایی قاسم (۱۳۸۲) مقدمه ای برکتاب وحدت وجود به روایت ابن عربی و مایستراکهارت، با مقدمة مصطفى
    ملکیان، انتشارات هرمس، تهران
    معصومی همدانی، حسین (۱۳۷۱) از معراج و هبوط سیری در شعر سهراب سپهری، پیامی در راه، نظری به شعر و نقاشی سهراب سپهری کتابخانه طهوری تهران، ص ۱۲۹۶۱
    ABRAMS, M.H. (1960), “The Structure of Romantic Nature Imagery”, English Romantic Poets: Modem Essays in Criticism, Oxford University Press, New York.
    AMES, John (2001), “Deist-pantheism in Tintern Abbey”, http://www.ualberta.ca/ -dmiall/TinternRev? Ames_1.htm
    Frye, Northrop (1963), “The Drunken Boat: The Revolutionary Element in Romanticism”,
    Romanticism Reconsidered, Selected Papers form the English Institute, Columbia University Press, New York.
    Pricken, Stephen (2005), “A Faith that Feels”, Christian History and Biography, issue 86, Spring 2005. Vol. XXIV, No. 2, p. 22.
    Sumrle, Gary (1998), “Pantheism”,http://home.utm.net/pan/whatis.html
    The Norton Anthology of English Literature, 6th ed., Norton & Company, New York 1998. UlMER, William A. (2001), The Christian Wordsworth; 1798-1805, State University of New York
    Press,
    Welleck, Rene (1963), “The Concept of Romanticism”, Concepts of Criticism, ed. S. Nicholas, New Haven.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    کیمیا

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *