انسان-باوری-و-برخی-کارکردهای-آن-در-شعر-شاملو

انسان باوری و برخی کارکردهای آن در شعر

  • انسان باوری و برخی کارکردهای آن در شعر معاصر احمد شاملو : به یقین، بیش از همه شاعران همعصر خود به موضوع انسان در شعر پرداخته مضمون اصلی بیشتر سروده های او را مسائل بشری تشکیل میدهد، چرا که او شاعری است انسان محور؛ کسی که درد و رنج شاعرانه ی خود را متوجه درک و بیان آلام انسان کرده و در این زمینه، استعداد امیدوار کننده و لایق ستایش نشان داده و تن به آزمایشهای گوناگون و متنوع سپرده است. او تعهد انسان در برابر جامعه را در والاترین شکل خود تصویر می کند؛ هر چند که نوع نگاه او در اغلب موارد، نگاهی اساطیری و حماسی به انسان است. «شاملو شعر خود را در اختیار انسان گذارده است؛ انسانی که فقط در تمامیت قالب انسانی خود میگنجد و از هر نوع مرام یا دسته بندی تهدید کننده گریزان است.» (براهنی ، ۸۶۴:۱۳۷۱ )
    بدون شک شعر شاملو از جنس دیگری است آنچه مهم و تعیین کننده است، جهان بینی شاملو به عنوان یک انسان بزرگ و متعهد است؛ جهان بینی ای که تلاش و مبارزه را می ستاید و دشمن کاهلی و تسلیم است. شعر شاملو شعر اعتراض است به هر آنچه ناپسند و غیر انسانی است. بنابراین نخستین چیزی که توجه او را به سوی انسان جلب کرده، مبارزه است و در بطن این مبارزه است که شاملو تعهد و نقش انسان را بیش از امور دیگر زندگی باز میشناسد و با لحنی حماسی از انسان عادی که در برابر ظلم ایستاده اسطوره می سازد. او با رویکردی متفاوت نسبت به قدما با مسائلی همچون عشق، ،آزادی ،انسان فقر و زندگی و حتی مرگ برخورد می.کند شاملو ریشه ی برخی ناکامیهای ملتها و نوع بشر را دریافته بود و چراغ به دست، راه را برای ما روشن می کرد و همین لزوم بازخوانی اشعار او را که در کمال بلاغت و سادگی ما را به سرچشمه های شعور میرساند، آشکارتر میسازد شاملو درد انسان رابیان میکند . شاملو انسان عصر خود را می سراید . شاملو همه ی درد ما را در شعری که از عصاره جانش تغذیه کرده ، می چکاند . در شعر خود همه وجودش را مایه میگذارد ( آزاد ، ۱۳۷۴: ۷۹) در این پژوهش، هدف گزینش چند مضمون برجسته است که به اثبات انسان باور بودن شاملو و شعرش کمک می.کند مفاهیمی که لازمه پرداختهای انسان محورانه در آثار هنری .است مفاهیمی که مسائل انسان را بر خلاف اغلب اشعار گذشتگان درشت نمایی میکند و او را لایق بیشترین توجهات در شعر میداند.
    در شعر شاملو انسان موجودی معمولی و محدود و ناتوان نیست. انسانی که شاملو خلق می کند موجودی است پیامبر گونه که هم با استبداد و ستم مبارزه میکند و هم رهنمود ایستادگی میدهد انسانی که هم مبارز است و هم ..عاشق کسی که از پستی جهان و مردمان آن رنج می برد؛ اما چون تعهدی عمیق در جان خود حس میکند از پا نمی نشیند و سرسختانه به پیش میرود او انسان را شایسته ی بهترینها میبیند :
    بر شانه ی من کبوتری است که از دهان تو آب میخورد
    بر شانه ی من کبوتری است که گلوی مرا تازه میکند
    بر شانه ی من کبوتری است با وقار و خوب
    که با من از روشنی سخن میگوید
    و از انسان که رب النوع همه ی خداهاست
    من با انسان در ابدیتی پر ستاره گام میزنم (شاملو ، ۱۳۸۲: ۲۱۹)
    شاعر میان عظمت خاص و عام انسانی در نوسان است و کفه ی خاص را سنگین تر میکـند . زیرا اینان را پاسداران اصلی عظمت و هویت انسانی میشناسد .” (مختاری ، ۱۳۷۸ .۲۹۳)
    در شعر شاملو تعهد انسان در برابر جامعه به اوج خود میرسد . او در مجموعه ی هوای تازه نشان میدهد که شاعری است اجتماعی و شعر خود را در خدمت مردم میداند و خود را دوستدار انسانها میشناسد . او در این مجموعه شاعر غمها نیست و در میان سختیها و تلخیها ، ناامیدی به خود راه نمیدهد و در ” شعری که زندگی است” به شعر شاعران ستایندهی معشوقه میتازد و خود را همدرد مردم میداند و با اسطوره سازی ، شن چو جوان خیالی کره ای را به نماد مبارزه با سلطه خواهی آمریکا تبدیل می کند و از اظهار نظر در باب دکتر حمیدی ،شاعر هیچ ابایی ندارد .
    در شعر شاملو قهرمانان نمادین مبارزه و مقاومت همگی نمادهای انسانی اند و حاصل تجربه های اجتماعی و انسانی نمادهای انسانی به سطح تجربه ها و عواطف یک فرد یا شهر یا سرزمین یا دوره ، مربوط میشود و به تجربه های زمین و دغدغه های این جهانی و وضعیت انسان زمینی معطوف است . فتوحی ، ۱۳۸۹: ۱۹۶ )
    موضوع شعر شاعر
    چون غیر از این نبود
    تاثیر شعر او نیز چیزی جز این نبود
    آن را به جای مته نمی شد به کار زد
    در راه های رزم
    با دست کار شعر
    هر دیو صخره را
    از پیش راه خلق
    نمی شد کنار زد
    یعنی اثر نداشت وجودش
    فرقی نداشت بود و نبودش
    آن را به جای دار نمی شد به کار برد
    حال آنکه من
    به شخصه زمانی
    همراه شعر خویش

    همدوش” شن چوی” کره ای
    جنگ کرده ام
    یک بار هم ” حمیدی شاعر” را
    در چند سال پیش
    بردار شعر خویش
    آونگ کرده ام
    موضوع شعر امروز
    موضوع دیگری است (شاملو، ۱۳۸۲: ۱۴۱-۱۴۰)
    در ادامه ادراک انسان باوری شاملو که سرشار از تخیل و زبانی جدید برای بیان دغدغه های انسان روزگار خویش است در قالب چند گزاره ی ،مستقل، نشان داده می شود.

    نویسندگان: دکتر شاهرخ حکمت، سیمین ریاضی

    از آرشیو مطالب نیز دیدن کنید:

    نقد ادبی احمد شاملو اشعار احمد شاملو

     

    الف ) انسان و زندگی

    یکی از مؤلفه هایی که در پر رنگ نشان دادن نقش انسان در شعر شاملو تاثیری ویژه دارد ، نوع رویکرد و نگاه او به زندگی است ؛ رویکردی که گاهی با کلام و زبان سحرآمیز و حماسی ،شاعر مرگ دلیرانه را عین زندگی میداند و گاه در لایه های زیرین اجتماع ، تصویری واقعی و ملموس از زندگی به دست میدهد انسان و زندگی ، دو اصل لازم و ملزوم یکدیگرند اصولی که هیچ کدام بدون ،دیگری معنا نمیشوند هنگامی که شاعر برای زندگی ارزشی والا و رفیع قائل است؛ نقش انسان نیز در شعر او به بالاترین حد خود میرسد. منظور شاعر از زندگی ، بیشتر بیان دردها و غمهای اجتماعی و ستیز و مبارزه با دشمن است؛ زیرا شراب و یار و گیسوی معشوق جزو زندگی به حساب نمی آیند “.
    (فلکی، ۱۳۸۰ : ۲۰-۱۹ )
    الگوی شعر شاعر امروز
    گفتیم زندگی است
    او شعر مینویسد یعنی
    او دست مینهد به جراحات شهر پیر
    یعنی او قصه میکند به شب
    از صبح دلپذیر
    او دردهای شهر و دیارش را
    فریاد میکند
    او شعر می نویسد یعنی
    او افتخار نامه ی انسان عصر را تفسیر می.کند. (شاملو، ۱۳۸۲: ۱۴۶)
    این گونه است که خود شاعر به روشنی و با صراحت هدف خود را از شعرش بیان میکند او شعری را که در آن خبری از رنج مردمان نباشد، شعر نمیداند. هدفش سرودن از زندگی است ؛ سرودن از امید در تاریکی شب دردها و نیاز فریاد زدن آنهاست که او را به شعر ارجاع میدهد شاملو شاعری آرمان خواه است که با همه ی تلخ کامیها و شکستها و نومیدی ها ، ذهنیتش درباره ی کلیت زندگی مثبت و ارزشمند است زندگی را که بر مبنای تعهد و ارزش آدمی باشد تلخ و نکبت بار نمیبیند و همواره به دنبال تعریفی دیگر گون از آن است. او شعر را به زندگی امروز ، نزدیک تر میکند و زندگی
    امروز شهری را تصویرگری میکند. (براهنی ، ۱۳۷۱ : ۸۷۶)
    زندگی دام نیست عشق دام نیست
    حتا مرگ دام نیست
    چرا که یاران گم شده آزادند
    آزاد و پاک
    …. زندگی با من کینه داشت
    من به زندگی لبخند زدم
    خاک با من دشمن بود
    من بر خاک خفتم
    چرا که زندگی سیاهی نیست ،
    چرا که خاک خوب است. (شاملو، ۱۳۸۲ (۲۰۹)
    پندار و تخیّل شاعرانه آن جا که توان دیدن تلخی و وحشتناکی واقعیت را ندارد زندگی را در رویاها و امیدها ادامه میدهد؛ چرا که بدون امید، انسان و زندگی هر دو از دست رفته اند. از این رو در ذهن شاعر، زندگی اهمیت یابد.
    آری در مرگ آورترین لحظه ی انتظار
    زندگی را در رویاهای خویش دنبال میگیرم
    در رویاها و
    در امیدهایم شاملو، ۱۳۸۲: ۴۷۰)
    شاملو خود درباره ی زندگی میگوید رنج من زندگی من است؛ رنج من زندگی ماست و احساس تند من برای من کافی است .من واسطه ای میان دنیای شعر و دنیای منطقم ؛ و شعر من روزنه ای است که شما را به دنیای عواطف پا در گریز تری ، ورود میدهد. شعر من زندگی نهانی تری ، زندگی آنی تری را بازگو میکند . روشنگر ، ۱۳۶۹: ۳۷ ) و این چنین است که در شعر شاملو، هر تصویر یک ،زخم هر واژه یک درد و هر جمله یک فریاد است .

    ب ) انسان و عشق

    عشق از دیگر مواردی است که در شعر شاملو جایگاهی ویژه دارد و طبیعتاً چگونگی رو به رو شدن با این مقوله است که شاعر را از دیگران متمایز می.کند عشق همواره در ادبیات جایگاه و اهمیتی خاص داشته است در شعر شاعران ،کهن عشق همواره با تشبیه ها و استعاره های زیبا منحصراً برای معشوق توصیف می.شد گهگاه گفتاری بود که در فضایی خیالی و مجرد از جهان ،مادی تصویر میشد و عشق انسانی در فضایی غیرواقعی، نمایش داده میشد در شعر شاملو ، عشق به ،زن مرتبه ای دیگر مییابد . در شعر شاملو ، زن دیگر جنس دوم یا وجودی فروتر نیست که در خدمت مرد یا ابزاری برای لذت جویی یا بارآوری باشد . فلکی ، ۱۳۸۰: ۱۶۹ )
    جز عشقی جنون آسا
    هر چیز این جهان شما جنون آساست
    جز عشق به زنی
    که من دوست میدارم (شاملو، ۱۳۸۲: ۳۵۲)
    در اینجا شاعر با لحنی معترض و طغیانگرانه همه چیز این گونه زیستن را جنون آسا بر می شمرد به جز عشق صفتی را هم که برای این عشق بر میگزیند جنون آساست. شاید کسی نداند مجنون در چه زمانی کجا و چگونه زندگی می.کرد تنها صفتی که از مجنون به یاد می آوریم عاشق بودن است به قول شاملو او خودِ عشق است و آنقدر غیر واقعی و سیال که گویی هیچ گاه وجود خارجی نداشته است و یا در جهانی دیگر به سر میبرد. گویا مجنون ، تجسم یافته ی یک صفت است نه یک انسان ایک احساس خاص است و تنها برای او کالبدی به نام انسان تعریف شده است. اما در شعر شاملو عاشق یک انسان عادی است. انسانی که از کوچه عبور میکند و انسانی که سرسختانه درگیر زندگی است. عاشق در شعر شاملو، غمی بزرگ ترو ملموس تر از مجنون دارد عاشقی که هم عاشق معشوق است و هم عاشق همه خوبیها برای همه انسانها . شاملو از عشق به گونهای دیگر سخن میگوید:
    مرا تو بی سببی نیستی
    به راستی
    صلت کدام قصیده ای
    ای غزل؟
    ستاره باران جواب کدام سلامی
    به آفتاب
    از دریچهای تاریک؟
    کلام از نگاه تو شکل میبندد
    خوشا نظر باز یا که تو آغاز میکنی. پس پشت مرد مکانت
    فریاد کدام زندانی است که آزادی را
    به لبان برآماسیده
    گل سرخی پرتاب می کند؟
    ورنه این ستاره بازی
    حاشا چیزی بدهکار آفتاب نیست. (همان ، ۷۲۲)
    این شعر یکی از انسان گرایانه ترین اشعار عاشقانه ی شاملوست شاعر به سراغ مضامینی برای توصیف عواطف عاشقانه اش می رود که میتوان به جرأت گفت در گذشته هرگز چنین تجربه ای تکرار نشده است. شعری که مملو از احساسات انسانی و یکی از بهترین مصادیق انسان محور بودن شعر شاملو ست او برخلاف آنچه شاعران گذشته از عشق و معشوق توصیف میکردند به جای تشبیهاتی همچون نرگس برای چشم، چنین تعبیری می آورد: پس پشت مرد مکانت فریاد کدام زندانی است که آزادی را به لبان برآماسیده گل سرخی پرتاب میکند؟ و این گونه حتی در یک قطعهی ،عاشقانه خاص را به درد انسانی دیگری ارجاع میدهد که همان فقدان آزادی است و از چنین تصویری به نوعی مظلومیت در نگاه معشوق میرسد. در کمتر شعری است که شاملو را غرق در بی خبری عشق، از ترسیم تیرگی محیط غافل ببینیم. حتی بوسه از معشوق او را به یاد بوسههایی میاندازد که یاران با دهان سرخ زخمهای خویش بر خاک نهادند:
    نخستین بوسه های ما بگذار
    یادبود آن بوسه ها باد
    که یاران
    با دهان سرخ زخمهای خویش
    برزمین ناسپاس نهادند

    عشق تو مرا تسلا میدهد
    نیز وحشتی
    از آن که این رمه آن ارج نمیداشت که من
    تو را نشناخته بمیرم .
    شعرهای عاشقانه ی شاملو در شمار زیباترین شعرهای عاشقانه در زبان و ادب فارسی است. این زیبایی یکی به خاطر تصویرهای تازه و بکر آن است و دیگر به خاطر بازتاب عاطفی ویژه ی آن (پور نامداریان ، ۱۳۸۱: ۱۳۱ )

    ج) انسان و امید

    در شعر آرمان خواهانه ی شاملو در جایی انسان دلیرانه به قلب ظلم می تازد و در جایی از زندگی و انسانهای دیگر دلسرد میشود؛ اما در این نومیدیهای گذرا هرگز امید خود را از دست نمیدهد؛ چرا که انسان بی ،امید دیگر انسان نیست البته” نومیدی و تردید برای شاملو گذرگاه است نه انتهای راه پس برای زهر هراس و یأس به جستجوی پادزهری برمی آید. جستجو و یافتن یقین البته جانفرساست؛ با این همه شاعر در تلاش خود به جایی می رسد که انسان را به جایگاه واقعی او هدایت کند(دستغیب ، ۱۳۸۵: ۷۰ )َ
    نه هرگز شب را باور نکردم چرا که
    در فراسوهای دهلیزش
    به امید دریچه ای
    دل بسته بودم. (شاملو، ۱۳۸۲ (۴۴۴)
    دنیای شعری شاملو با حضور شایسته ی انسان شکوهمند است؛ انسانی که گاهی دردمندانه در هم میشکند اما هیچگاه امید به رهایی را از دست نمیدهد.
    پر پرواز ندارم اما
    دلی دارم و حسرت درناها
    و به هنگامی که مرغان مهاجر
    در دریاچه های ماهتاب
    پارو می کشند.
    خوشا رها کردن و رفتن
    خوابی دیگر به مردابی دیگر
    خوشا ماندابی دیگر
    به ساحلی دیگر
    به دریایی دیگر
    خوشا پرکشیدن، خوشا رهایی
    خوشا اگرنه رها زیستن،مردن به رهایی. (همان ، ۵۴۵)
    غرق شدن در تخیل شاعرانه و پناه بردن به فضای ،شعر این امکان را به شاعر می دهد که از دست تنگناها و اضطرابها و تلخکامیهای دنیای واقعی برای مدتی رهایی یابد. شعر شاملو از آن رو ماهیتی انسان باورانه دارد که تصویری واقعی از احساسات انسان را نشان میدهد همان طور که یک انسان تلاش می کند تا تن به هر خفتی ندهد و سر سختانه در برابر بیداد اعتراض کند و دیگران را نیز تهییج میکند همان طور هم پس از روبه رو شدن با مشقات طاقت فرسا و به دام تنگناهای رنج آور افتادن نومید میشود و نومیدی هم چون شکی عمیق در جانش می پیچد:
    در مرز نگاه من از هرسو دیوارها بلند دیوارها
    چون نومیدی
    بلند است
    آیا درون هر دیوار
    سعادتی هست؟
    و سعادت مندی
    و حسادتی ؟
    که چشم اندازها
    از این گونه
    مشبک است
    و دیوارها و نگاه
    در دوردستهای نومیدی
    دیدار میکنند.
    و آسمان زندانی است
    از بلور؟ (همان ، (۵۹۰)
    آن جا که دیوارهای بلند را از هر سو میبیند و با تمام وجود میخواهد در درون هر دیوار سعادتی باشد؛ اما هر چقدر که این شک عمیق باشد و آزار دهنده در درون او ایمانی است خدشه ناپذیر به امید:
    روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد.
    و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
    روزی که کمترین سرودان
    بوسه است
    و هر انسان
    برای هر انسان برادری است.
    روزی که دیگر درهای خانه شان را نمیبندند
    قفل افسانه ای است
    و قلب برای زندگی بس است….. (همان ، ۲۰۷)
    هر چند که میتوان این شعر را این گونه تفسیر کرد که شاعر آرزویی دست نایافتنی را توصیف میکند اما شیوه ی این توصیف و لحن و زبان ،شعر باوری راستین استوار و عمیق را در جان شاعر نشان میدهد؛ هر چند که شاعر رسیدن به آن روز را در طول عمر خویش باور ندارد اما آنقدر مصمّم و باورمند است که حتی پس از مرگ نیز به انتظار چنین روزی می نشیند.
    ….. من آن روز را انتظار میکشم
    حتی روزی
    که دیگر
    نباشم. (همان ، ۲۰۸)
    شاعر بدین گونه باور خویش را به امید و امیدواری ابدی و مانا میکند و همه چیز را با مرگ پایان یافته نمیبیند این حرف شاعری است که دیری با درد مندی زیسته است اما
    قلبش امیدوارانه می تپد وقتی امید بهبودی و پیروزی وجود دارد ، شعر شاملو سرشار از شور و هیجان و شادی است و این لحظه های شادی و امید که، متأسفانه اندک و انگشت شمار است ، بعضی از زیباترین شعرهای شاملو را به وجود آورده است که در رگهایش شور و شوقی چنان جنون آسا موج میزند که خاموشی و افسردگی و یأس را نیز به نعره و فریاد و رقص و پایکوبی وامی دارد:
    شکوهی در جانم تنوره میکشد
    گویی از پاکترین هوای کوهستانی
    لبالب
    قدحی در کشیده ام
    در فرصت میان ستاره ها
    شلنگ انداز رقص میکنم
    دیوانه
    به تماشای من بیا ! » (پور نامداریان ، ۱۳۸۱: ۱۱۴-۱۱۳)

    د) انسان و فقر

    در شعر شاملو، فقر نوعی تیرگی است که بر زندگی انسان سایه می گسترد و شاعر هرگز روحیه ی مال اندوزی را تأیید نمیکند اما فقر را نیز مذموم می.شمارد. فقر در شعر او ظلمی است که بر انسان تحمیل میشود و او را از پرداختن به تعهدهایش و تمامی خوبیها محروم می کند
    دریغا که فقر ممنوع ماندن است
    از تواناییها به هیأت محکومیتی (شاملو، ۱۳۸۲: ۶۲۵)
    فقر از نظر ،شاعر، صرفاً محدودیتی مادی نیست و یا همان تعریف کهنه که منجر به دست نیاز دراز کردن در برابر دیگران می.شود ،فقر ممنوع ماندن از تواناییهاست؛ هنگامی که انسان میتواند بشکفد و بشکوفاند ، گرفتار شدن در مردابی ملال آور است:
    به خفّت از خویش تاب نظر کردن در آینه نبود
    احساس میکردم که هر دینار
    مزد شرافتمندانه ی کار
    که به رشوت لقمه ای است گلوگیر
    تا فریاد برنیارم
    از رنجی که می
    از دردی که میکشم. همان ۶۲۷۰)
    بر اثر فقر انسان از اصل خویش و از تعهد خویش باز میماند؛ انسانی که میبایست حضورش آبادانی ،باشد، ضعیف و ضعیف تر میشود و توان فریاد زدن در او میمیرد.
    “حیات برای شاملو یعنی مبارزه؛ مبارزه با فقر مبارزه با گرسنگی، مبارزه با نادانی، مبارزه با خودکامگی مبارزه با تحجر، مبارزه با قشری گری و مبارزه با گردنکشان ” (تاریخ  آزاد ، ۱۳۷۴: ۱۸۳)
    فقر محرومیت از تواناییهاست؛ دوست داشتن نیز یکی از تواناییهای انسان است ؛ نوعی توانایی که باعث بلوغ و تکامل انسان میشود و انسان را بهتر می شناساند و تعریف میکند. یکی از آثار مخرب و خوف انگیز ،فقر از بین بردن چنین احساس زیبایی در قلب انسان است
    از دستهای گرم تو کودکان توأمان آغوش خویش
    سخنها میتوانم گفت
    غم نان اگر بگذارد…..
    چشمه ساری در دل و
    آبشاری در کف
    آفتابی در نگاه و
    فرشته ای در پیراهن
    از انسانی که تویی قصه ها میتوانم کرد
    غم نان اگر بگذارد. (شاملو، ۱۳۸۲: ۵۴۸ )

    ه) انسان و مرگ

    مرگ نیز از موضوعاتی است که شاملو بسیار آن را دستمایه ی شعر خود کرده است. انسان متولد میشود زندگی میکند عشق میورزد مبارزه میکند و در نهایت میمیرد. مرگ همواره در زندگی انسان موضوعی پر اهمیت و قابل توجه بوده است و در اشعار بسیاری از شاعران به آن اشاره شده است؛ اما چگونگی پرداختن به این نکته است که اهمیت .دارد شاملو در چگونگی پرداختن به مرگ باز هم به سراغ انسان و وفاداری او به خوبی ها و زیباییها می رود.
    شاعر مرگ را به مثابه آینه میبیند . با خود نجوا میکند که وقتی مرگ هست چه بهتر که انسان با آراستگی و پاکی به پیشواز مرگ برود . چرکین نباشد، آلوده نباشد، ستم نکرده باشد، تزویر نکرده باشد … شاملو شاعری است که با خلاقیت خود به مرگ دهن کجی کرده است . خلاقیت راز و رمز جاودانگی انسان است و شاملو این خلاقیت را در خودرشناخته است و خواسته است تا آن را در برابر استعداد مرگ به مصاف بگذارد ” (آزاد ۳۲۰ – ۳۲۱ :۱۳۷۴)
    نه به خاطر آفتاب نه به خاطر حماسه
    به خاطر سایه ی بام کوچکش
    به خاطر ترانهای کوچکتر از دستهای تو
    نه به خاطر جنگلها نه به خاطر دریا
    به خاطر یک برگ
    به خاطر یک قطره
    روشن تر از چشمهای تو
    به خاطر آرزوی یک لحظه من که پیش تو باشم
    به خاطر دستهای کوچکت در دستهای بزرگ من
    و لبهای بزرگ من بر گونه های بی گناه تو.
    (شاملو، ۱۳۸۲: ۲۳۲ )
    آنچه از نظر شاعر در این شعر اهمیت دارد خواسته ای است که انسان در راه دستیابی به آن جان می.بازد شاعر دلیل مرگ یک انسان را نه چیزهای بزرگ و حماسی که به خاطر دستهای کوچک یک کودک میبیند و آن را تقدیس می.کند. مرگی که به دلیل ایستادگی در برابر ،ستم پدید میآید؛ برای دستیابی به هر چیز کوچک و پاک نگاهی این چنین انسانی از کسی بر می آید که همواره در ذهن و شعر خود از انسان ، تصویری
    متعالی و آرمانی دارد.
    هرگز از مرگ نهراسیده ام
    اگرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود
    هراس من باري
    همه از مردن در سرزمینی است
    که مزد گورکن
    از بهای آزادی آدمی افزون باشد (همان ، ۴۶۰)
    کسی که هراسی از مرگ به دل راه نمیدهد، اگر در جایی بمیرد که آزادی وجود داشته باشد؛ جایی که انسان رعایت شود؛ مرگ یک پایان خوش است اما لطف کلام در این است که اگر چنین آزادی در سرزمینی تحقق نیابد بهترین گزینه همان مرگ است (شمیسا ، ۱۳۸۳: ۶۳۶) و مرگ پایان همه چیز نیست و انسان تا بدان مایه به قدرت میرسد که حتی میتواند مرگ را نیز شکست دهد.
    تو نمیدانی غریو یک عظمت
    وقتی که در شکنجه یک شکست نمینالد چه کوهی است!
    تو نمیدانی نگاه بی مژهی محکوم یک اطمینان
    وقتی که در چشم حاکم یک هراس خیره میشود
    چه دریایی است !
    تو نمیدانی مردن
    وقتی که انسان مرگ را شکست داده است
    چه زندگی است!
    (شاملو، ۱۳۸۲: ۶۲ )
    در چنین موقعیت دلیرانه و عصیان گرانه ای است که مرگ پس از ایستادگی و طغیان در برابر ظلم ، خود ، زندگی است برای انسان و اینها همه مختصات و ویژگیهایی است که انسان را از نظر ،شاعر لایق و سزاوار بهترینها میسازد نگاه شاملو به مرگ همواره این چنین نیست ، زندگانی او با دردها و رنجهای بیشماری نیزگره خورده است:
    من مرگ را زیسته ام
    با آوازی غمناک
    غمناک
    و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده
    دردا
    دردا که مرگ
    نه مردن شمع و
    نه بازماندن ساعت است
    نه لیموی پر آبی که میمکی
    تا آن چه به دور افکندنی است
    تفاله ای بیش نباشد.
    تجربه ای است غم انگیز
    به سالها و به سالها و به سالها..
    در این جا او از زندگی خود وام میگیرد و مرگی را که بر اثر بروز رنج ها و دردها و دیدن مرگ عزیزان تجربه کرده تصویر می.کند مرگی که به ادعای خودش با آن زیسته و حال آن گونه مرگ را تجربه ای غم انگیز می.داند در جای دیگر از نظر شاملو مرگ رابطه ی مستقیمی با نوع زندگی آدمی دارد آن جا که زندگی همراه با ننگ و ذلّت به پایان میرسد، مرگ نیز ننگین و تلخ میگردد و آنجا که انسان پاک زندگی میکند، مرگ نیز شریف و پاک خواهد بود :
    گر بدین سان زیست باید پست
    من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم
    ر بلند کاج خشک کوچه ی بن بست
    گر بدین سان زیست باید پاک
    من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوه
    یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک (همان ، ۱۷۳)
    شاملو هر چند مرگ را بزرگ میداند و اهمیت آن را هم در بزرگیش؛ اما اعتقاد دارد که نباید به مرگ اندیشید بلکه باید همواره در رؤیای زندگی بود و تلاش کرد که زندگی
    هدفمندی را پی گرفت
    “من عشق را سرودی کردم
    پر طبل تر ز مرگ … پر طبل تر از حیات
    من مرگ را سرودی کردم
    و این نمایشی است دیگر از آن توان که به پشتوانه ی آن ، میزان نیروی انسانی خود و کیفیت تلاشهای زندگی خویش را در دورههای مختلف از ابتدا تا کنون دنبال میکند و
    ایستادن در برابر مرگی که از حیات پر طبل تر است. حقوقی ، (۱۳۷: ۳۰۸-۳۰۷) من شاملو در مرتبه ای است که در مقابل مرگ فروتنی میکند. شاید علت آن است که در مقابل مرگ ما را یارای ایستادن و تاب نیست پس با مرگ سر کنیم که حیات ما در
    این ماندن و بودن با مرگ است
    باید استاد و فرود آمد وه
    بر آستان دری که کوبه ندارد
    چرا که اگر به گاه آمده باشی دربان به انتظار توست
    و اگر بی گاه،
    به در کوفتنت پاسخی نمیآید (آزاد ، ۱۳۷۴: ۳۲۰ )

    نتیجه مقاله ی انسان باوری و کارکردهای آن

    شعر شاملو نشانه احترام به ارزشهای انسانی و دوستی با عشق است . شعری که تبلور احساسی نو، تصویری تازه و خلاق از وسعت وارستگی و آزادگی است . شاملو همواره به انسانها نظر دارد و از رنج و شادی مردم فارغ نیست . از درد” مشترک “سخن میگوید و انسان شایسته برای او چه مرد و چه زن هرگز تفاوتی ندارد گاهی آن چنان شکوهمندانه از امید و آرزو میگوید و آن چنان یأس را میرماند که خواننده ی شعر او با دریافت شخصی خویش ،احساس قدرت هیجان و شورانگیزی دارد در نظر او، ممنوع بودن از تواناییها فقر واقعی است و با سرکشی و اعتراض فقر موجود را نمی پذیرد و میخواهد الگوی جدیدی خلق کند اگر غم نان بگذارد.

    همان گونه که از زندگی سخن میگوید از مرگ هم نکته میسراید و زندگی و مرگ برای او تفکیک ناپذیر است. عشقی که شاملو به زن یا معشوق دارد تداوم همه ی حقوق و ارزشهای انسانی زن است نه اندیشه ای واپس گرایانه و مبتنی بر جنس دوم بودن یا ضعیف بودن زن عاشقانه های او، تقدیس عشق در بستری از نقد زندگی و جریانات اجتماع است. بی سبب نیست که شعر او را بهترین نماینده ی شعر امروز ،فارسی مبلغ آزادی و سخنگوی تمام عیار انسانیت نام نهاده اند.

     

     

     

     

     

     

     

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    کیمیا

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»