کافیست…
با تو خوشبخت میشوم یک روز :
این تجسم برای من کافیست
اینکه شاید تو هم دچار منی…
این توهم برای من کافیست
پشت این اشک ها صبورم من؛
مثل دیوانه های زنجیری
امتحان کن چگونه میمیرم ؛
یک تبسم برای من کافیست
مثل یک وسوسه به دور تنم؛
با تو و عطر تو می آمیزم
گرچه دوری؛ تو دوری از دستم؛
بوی گندم برای من کافیست
پوستم از تو باز میترکد!
و تو مرگ مرا نمی بینی
در تو زنده بگور خواهم شد؛
این تلاطم برای من کافیست
ابرهای سیاه دور وبرم ؛
من از این ابرها نمی ترسم
پرم از احتمال تهمت ها؛
حرف مردم برای من کافیست
مردم این عشق را نمی فهمند؛
وتومجبورِ کنار کسی؛
منکه مجبور کنار کسی :
این تفاهم!برای من کافیست
اینکه قلبت برای من باشد
و در آغوش دیگری باشی
پشت این درد مشترک؛ تنها؛
نیمه ایی گم برای من کافیست
توی این رو ز های تکراری ؛
پشت دیوار ها نباید ماند
فکر یک انقلاب پر آشوب؛
پر تحٌکم برای من کافیست ؛
تا شبی در کنار تو باشم ؛
با تو آن لحظه را نفس بکشم
و جهان را بهم بریزم باز ؛
یک تبسم برای من …کافیست!
