کاش ها
وقتی که شب بر بام می نشست
و تاریکی دل از چشم هایم فرو می ریخت
کسی مرا صدا میزند
از او پرسم چه می خواهی؟
حریر صدای نازکش در گوش می پیچد
چه می خواهی؟
کاش ها بر خاک ذهنم می رویند
کاش شب پایان بیابد
کاش من کودک ده ساله دیروز ها بودم
و زندگی را راه دیگر می دویدم
کاش بود آن نازنینا، نازنینم
کاش آن فردای من، امروز بی حاصل نمی شد
خواستن ها چون فرازی
بر فرود چاه خشکم می نشینند
شب بر بام خانه
چون سیه بختی به پای خاموشی بی انتهایم می نشیند
بی سبب آمده ام
بی هیچ نقشی می روم
بخوانید:

دلنشین عرفانی بدرود