شعر چو شاهنشاه صبح آمد بر اورنگ نظامی – خسرو و شیرین 48 آگهی خسرو از مرگ بهرام چوبین چو شاهنشاه صبح آمد بر اورنگ سپاه روم زد بر لشگر زنگ برآمد یوسفی نارنج در دست ترنج مه زلیخاوار بشکست شد از چشم فلک نیرنگسازی گشاد ابرویها در دلنوازی در پیروزهگون[…]
بایگانی دسته بندی: مثنوی
شعر چون بر شیرین مقرر گشت شاهی نظامی – خسرو و شیرین 47 نشستن شیرین به پادشاهی بر جای مهین بانو چون بر شیرین مقرر گشت شاهی فروغ ملک بر مه شد ز ماهی به انصافش رعیت شاد گشتند همه زندانیان آزاد گشتند ز مظلومان عالم جور برداشت همه آیین جور از[…]
شعر مهین بانو دلش دادی شب و روز نظامی – خسرو و شیرین 46 وصیت کردن مهین بانو شیرین را مهین بانو دلش دادی شب و روز بدان تا نشکند ماه دل افروز یکی روزش به خلوت پیش خود خواند که عمرش آستین بر دولت افشاند کلید گنجها دادش که برگیر که[…]
شعر چنین در دفتر آورد آن سخنسنج نظامی – خسرو و شیرین 45 نالیدن شیرین در جدائی خسرو چنین در دفتر آورد آن سخنسنج که برد از اوستادی در سخن رنج که چون شیرین ز خسرو باز پس ماند دلش دربند و جانش در هوس ماند ز بادام تر آب گل برانگیخت[…]
شعر چو سر بر کرد ماه از برج ماهی نظامی – خسرو و شیرین 44 بر تخت نشستن خسرو به مدائن بار دوم چو سر بر کرد ماه از برج ماهی مه پرویز شد در برج شاهی ز ثورش زهره وز خرچنگ برجیس سعادت داده از تثلیث و تسدیس ز پرگار حمل[…]
شعر چو روزی چند شاه آنجا طرب کرد نظامی – خسرو و شیرین 43 جنگ خسرو با بهرام و گریختن بهرام چو روزی چند شاه آنجا طرب کرد به یاری خواستن لشگر طلب کرد سپاهی داد قیصر بیشمارش به زر چون زر مهیا کرد کارش ز بس لشگر که بر خسرو شد[…]
شعر ملک را گرم کرد آن آتش تیز نظامی – خسرو و شیرین 42 به خشم رفتن خسرو از پیش شیرین و رفتن به روم و پیوند او با مریم ملک را گرم کرد آن آتش تیز چنانک از خشم شد بر پشت شبدیز به تندی گفت من رفتم شبت خوش گرم دریا[…]
شعر شبی از جمله شبهای بهاری نظامی – خسرو و شیرین 41 مراد طلبیدن خسرو از شیرین و مانع شدن او شبی از جمله شبهای بهاری سعادت رخ نمود و بخت یاری شده شب روشن از مهتاب چون روز قدح برداشته ماه شبافروز در آن مهتاب روشنتر ز خورشید شده باده روان[…]
شعر فرنگیس اولین مرکب روان کرد نظامی – خسرو و شیرین 40 افسانهسرائی ده دختر فرنگیس اولین مرکب روان کرد که دولت در زمین گنجی نهان کرد از آن دولت فریدونی خبر داشت زمین را باز کرد آن گنج برداشت سهیل سیمتن گفتا تذروی به بازی بود در پائین سروی فرود[…]
شعر فروزنده شبی روشنتر از روز نظامی – خسرو و شیرین 39 افسانه گفتن خسرو و شیرین و شاپور و دختران فروزنده شبی روشنتر از روز جهان روشن به مهتاب شبافروز شبی باد مسیحا در دماغش نه آن بادی که بنشاند چراغش ز تاریکی در آن شب یک نشان بود که آب[…]
شعر ملک عزم تماشا کرد روزی نظامی – خسرو و شیرین 38 شیرکشتن خسرو در بزمگاه ملک عزم تماشا کرد روزی نظرگاهش چو شیرین دلفروزی کسی را کان چنان دلخواه باشد همه جائی تماشاگاه باشد ز سبزه یافتند آرامگاهی که جز سوسن نرست از وی گیاهی در آن صحن بهشتی جای[…]
شعر چو پیر سبزپوش آسمانی نظامی – خسرو و شیرین 37 صفت بهار و عیش خسرو و شیرین چو پیر سبزپوش آسمانی ز سبزه برکشد بیخ جوانی جوانان را و پیران را دگر بار به سرسبزی در آرد سرخ گلزار گل از گل تخت کاوسی بر آرد بنفشه پر طاووسی بر آرد[…]
شعر چو دهقان دانه در گل پاک ریزد نظامی – خسرو و شیرین 36 اندرز و سوگند دادن مهین بانو شیرین را چو دهقان دانه در گل پاک ریزد ز گل گر دانه خیزد پاک خیزد چو گوهر پاک دارد مردم پاک کی آلوده شود در دامن خاک مهین بانو که پاکی[…]
شعر چنین گوید جهاندیده سخنگوی نظامی – خسرو وشیرین 35 به هم رسیدن خسرو و شیرین در شکارگاه چنین گوید جهاندیده سخنگوی که چون میشد در آن صحرا جهانجوی شکاری چون شکر میزد ز هر سو بر آمد گرد شیرین از دگر سو که با یاران جماش آن دلافروز به عزم صید[…]
شعر کلید رای فتح آمد پدید است نظامی – خسرو و شیرین 34 گریختن خسرو از بهرام چوبین کلید رای فتح آمد پدید است که رای آهنین زرینکلید است ز صد شمشیرزن رای قوی به ز صد قالب کلاه خسروی به به رایی لشگری را بشکنی پشت به شمشیری یکی تا ده[…]
شعر چو شیرین را ز قصر آورد شاپور نظامی – خسرو و شیرین 33 باز آوردن شاپور شیرین را پیش مهین بانو چو شیرین را ز قصر آورد شاپور ملک را یافت از میعادگه دور فرود آوردش از گلگون رهوار به گلزار مهین بانو دگر بار چمن را سرو داد و روضه[…]
شعر چو شد معلوم کز حکم الهی نظامی – خسرو و شیرین 32 بر تخت نشستن خسرو به جای پدر چو شد معلوم کز حکم الهی به هرمزبر تبه شد پادشاهی به فرختر زمان شاه جوانبخت به دارالملک خود شد بر سر تخت دلش گر چه به شیرین مبتلا بود به ترک[…]
شعر نشسته شاه روزی نیم هشیار نظامی – خسرو و شیرین 31 آگاهی خسرو از مرگ پدر نشسته شاه روزی نیم هشیار به امیدی که گردد بخت بیدار در آمد قاصدی از ره به تعجیل ز هندستان حکایت کرد با پیل مژه چون کاس چینی نم گرفته میان چون موی زنگی خم[…]
شعر خوشا ملکا که ملک زندگانی است نظامی – خسرو و شیرین 30 رفتن شاپور دیگر بار به طلب شیرین خوشا ملکا که ملک زندگانی است بها روزا که آن روز جوانی است نه هست از زندگی خوشتر شماری نه از روز جوانی روزگاری جهان خسرو که سالار جهان بود جوان بود[…]
شعر یکی شب از شب نوروز خوشتر نظامی – خسرو و شیرین 29 مجلس بزم خسرو و باز آمدن شاپور یکی شب از شب نوروز خوشتر چه شب کز روز عید اندوهکشتر سماع خرگهی در خرگه شاه ندیمی چند موزونطبع و دلخواه مقالتهای حکمت باز کرده سخنهای مضاحک ساز کرده به[…]
شعر چو خسرو دور شد زان چشمه آب نظامی – خسرو و شیرین 28 رسیدن خسرو به ارمن نزد مهین بانو چو خسرو دور شد زان چشمه آب ز چشم آبریزش دور شد خواب به هر منزل کز آنجا دورتر گشت ز نومیدی دلش رنجورتر گشت دگر ره شادمان میشد به امید[…]
شعر چو شیرین در مداین مهد بگشاد نظامی – خسرو و شیرین 27 ترتیب کردن کوشک برای شیرین چو شیرین در مداین مهد بگشاد ز شیرین لب طبقها شهد بگشاد پس از ماهی کز آسایش اثر یافت ز بیرون رفتن خسرو خبر یافت که از بیم پدر شد سوی نخجیر وز آنجا[…]
شعر فلک چون کار سازیها نماید نظامی – خسرو و شیرین 26 رسیدن شیرین به مشگوی خسرو در مداین فلک چون کار سازیها نماید نخست از پرده بازیها نماید به دهقانی چو گنجی داد خواهد نخست از رنج بردش یاد خواهد اگر خار و خسک در ره نماند گل و شمشاد را[…]
شعر سخن گوینده پیر پارسی خوان نظامی – خسرو و شیرین 25 دیدن خسرو شیرین را در چشمه سار سخن گوینده پیر پارسی خوان چنین گفت از ملوک پارسی دان که چون خسرو به ارمن کس فرستاد به پرسش کردن آن سرو آزاد شب و روز انتظار یار میداشت امید وعده دیدار[…]
شعر چو برزد بامدادان خازن چین نظامی – خسرو و شیرین 24 گریختن شیرین از نزد مهین بانو به مداین چو برزد بامدادان خازن چین به درج گوهرین بر قفل زرین برون آمد ز درج آن نقش چینی شدن را کرده با خود نقش بینی بتان چین به خدمت سر نهادند بسان[…]
شعر برآمد ناگه آن مرغ فسون ساز نظامی – خسرو و شیرین 23 پیدا شدن شاپور برآمد ناگه آن مرغ فسون ساز به آیین مغان بنمود پرواز چو شیرین دید در سیمای شاپور نشان آشنائی دادش از دور به شاپور آن ظن او را بد نیفتاد رقم زد گرچه بر کاغذ نیفتد[…]
شعر شباهنگام کاین عنقای فرتوت نظامی – خسرو و شیرین 22 نمودن شاپور صورت خسرو را بار سوم شباهنگام کاین عنقای فرتوت شکم پر کرد ازین یک دانه یاقوت به دشت انجرک آرام کردند بنوشانوش میدر جام کردند در آن صحرا فرو خفتند سرمست ریاحین زیر پای و باده بر دست […]
شعر چو بر زد بامدادن بور گلرنگ نظامی – خسرو و شیرین 21 نمودن شاپور صورت خسرو را بار دوم چو بر زد بامدادن بور گلرنگ غبار آتشین از نعل بر سنگ گشاد از گنج در هر کنج رازی چو دریا گشت هر کوهی طرازی دگر ره بود پیشین رفته شاپور به[…]
شعر چو مشگین جعد شب را شانه کردند نظامی – خسرو و شیرین 20 نمودن شاپور صورت خسرو را بار اول چو مشگین جعد شب را شانه کردند چراغ روز را پروانه کردند به زیر تختهنرد آبنوسی نهان شد کعبتین سندروسی بر آمد مشتری منشور بر دست که شاه از بند و[…]
شعر زمین بوسید شاپور سخندان نظامی – خسرو و شیرین 19 رفتن شاپور در ارمن به طلب شیرین زمین بوسید شاپور سخندان که دایم باد خسرو شاد و خندان به چشم نیک بینادش نکوخواه مبادا چشم بد را سوی او راه چو بر شاه آفرین کرد آن هنرمند جوابش داد کی گیتی[…]