صبح خیزان بین قیامت در جهان انگیخته خاقانی – قصیده ۱۹۲ در مدح ابو المظفر شروان شاه اخستان بن منوچهر صبح خیزان بین قیامت در جهان انگیخته نعرههاشان نفخ صور از هر دهان انگیخته صبح پیش از وقتشان عید از درون برخاسته مرغ پیش از وجدشان شور از نهان انگیخته روزه[…]
بایگانی دسته بندی: قصیده
باز از تف زرین صدف، شد آب دریا ریخته خاقانی – قصیده ۱۹۱ مطلع سوم باز از تف زرین صدف، شد آب دریا ریخته ابر نهنگ آسا ز کف، لولوی لالا ریخته شاه یک اسبه بر فلک خون ریخت دی را نیست شک اینک سلاحش یک به یک، در قلب هیجا ریخته[…]
ای تیر باران غمت، خون دل ما ریخته خاقانی – قصیده ۱۹۰ مطلع دوم ای تیر باران غمت، خون دل ما ریخته نگذاشت طوفان غمت، خون دلی ناریخته ای صد یک از عشقت خرد، جان صیدت از یک تا به صد چشم تو در یک چشم زد، صد خون تنها ریخته […]
در کام صبح از ناف شب مشک است عمدا ریخته خاقانی – قصیده ۱۸۹ در مدح ابوالفتح شروان شاه منوچهر در کام صبح از ناف شب مشک است عمدا ریخته گردون هزاران نرگسه از سقف مینا ریخته صبح است گلگون تاخته، شمشیر بیرون آخته بر شب شبیخون ساخته، خونش به عمدا ریخته […]
شعر دوش در تیرس عزلت جانفرسایی ملک الشعرا بهار راز طبیعت دوش در تیرس عزلت جانفرسایی گشت روشن دلم از صحبت روشنرایی هرچهپرسیدم ازآن دوست مراداد جواب چه به از لذت هم صحبتی دانایی آسمان بود بدانگونه که از سیم سپید میخها کوفته باشد به سیه دیبایی یا یکی خیمهٔ صد[…]
شعر ای لطف خوشت صیقل آئینهٔ شاهی ملک الشعرا بهار به مناسبت پیوند مصر و ایران ای لطف خوشت صیقل آئینهٔ شاهی روشن دل تو آینهٔ لطف الهی عالم متغیر، صفتت نامتغیر دنیا متناهی، هنرت نامتناهی پروردهٔ آن گوهر پاکی که ز اضداد بر پایهٔ جاهش نرسد دست تباهی بر روی[…]
شعر انگلیسا در جهان بیچاره و رسوا شوی ملک الشعرا بهار نفرین به انگلستان انگلیسا در جهان بیچاره و رسوا شوی ز آسیا آواره گردی وز اروپا، پا شوی چشمپوشی با دل صد پاره از سودان و مصر وز بویر و کاپ، دل برکنده و در وا شوی باکلاه بام خورده با[…]
خورشید کسری تاج بین ایوان نو پرداخته خاقانی – قصیده ۱۸۸ در مدح جلال الدین شروان شاه اخستان بن منوچهر خورشید کسری تاج بین ایوان نو پرداخته یک اسبه بر گوی فلک میدان نو پرداخته عیسی کده خرگاه او وز دلو یوسف چاه او در حوت یونس گاه او برسان نوپرداخته این[…]
شعر برخیز ساقیا بده آن جام خسروی ملک الشعرا بهار به شکرانهٔ بازوی قوی برخیز ساقیا بده آن جام خسروی تا درکشم به یاد شهنشاه پهلوی شاها به شوکت تو زیانی نمیرسد گر یک نصیحت از من درویش بشنوی بنشین درون قلب رعیت که این مکان ایمنتر است و نغزتر از بزم[…]
ای در حرمت نشان کعبه خاقانی – قصیده ۱۸۷ در مدح عصمة الدین عمهٔ اخستان ای در حرمت نشان کعبه درگاه تو را نشان کعبه ای کمتر خادمان بزمت بهتر ز مجاوران کعبه کعبه است درت، نوشته خورشید العبد بر آستان کعبه شاهان همه در پناه قدرت چون مرغان در امان[…]
در ساحت زمانه ز راحت نشان مخواه خاقانی – قصیده ۱۸۶ در عزلت و فقر و قناعت و تجرید در ساحت زمانه ز راحت نشان مخواه ترکیب عافیت ز مزاج جهان مخواه در داغ دل بسوز و ز مرهم اثر مجوی با خویشتن بساز و ز همدم نشان مخواه اندر قمارخانهٔ چرخ[…]
آوازهٔ رحیل شنیدم به صبحگاه خاقانی – قصیده ۱۸۵ در تحقیق و وعظ و ذکر صفای صبح آوازهٔ رحیل شنیدم به صبحگاه با شبروان دواسبه دویدم به صبحگاه با بختیان همت و با پختگان درد راه هزار ساله بریدم به صبحگاه رستم ز چار آخور سنگین روزگار در هشت باغ عشق چریدم[…]
ما را دلی است زله خور خوان صبح گاه خاقانی – قصیده ۱۸۴ در عزلت و حکمت و موعظه و ریاضت و انتباه و ارشاد ما را دلی است زله خور خوان صبح گاه جانی است خاک جرعهٔ مستان صبح گاه جان شد نهنگ بحرکش از جام نیم شب دل گشت مور ریزه[…]
شعر ای برادر، تا توانی گیر با آزرم خوی ملک الشعرا بهار آزرم ای برادر، تا توانی گیر با آزرم خوی مرد بیآزرم باشد چون زن بسیار شوی غیرت و صدق و امانت، کاین سه اصل مردمیست اصلشان ز آزرم خیزد، گیر با آزرمخوی هرکه در پیش کسان آزرم خود بر خاک[…]
شعر دمادم در پی عیش و تناسانی است تهرانی ملک الشعرا بهار تهرانی دمادم در پی عیش و تناسانی است تهرانی ز بغدادی و کوفی نسخهٔ ثانی است تهرانی به هنگام حوادث گر بنای امتحان آید چو پیش لشگر افغان، صفاهانی است تهرانی گر ایرانی بود باری خراسانی و تبریزی کجا هرگز[…]
شعر دریغا که بگذشت عهد جوانی ملک الشعرا بهار تاریخچه انقلاب مشروطه دریغا که بگذشت عهد جوانی درآمد ز در پیری و ناتوانی جوانی به راه وطن دادم از کف دریغا وطنرفتو طیشد جوانی وگر بازگردد وطن بار دیگر نیارد جوانی به ما ارمغانی دو ده ساله بودم که آشفت ایران[…]
شعر قبلهٔ ادب و عشقست گلچین جهانبانی ملک الشعرا بهار گلچین جهانبانی قبلهٔ ادب و عشقست گلچین جهانبانی گلچین ز ادب ای دل هرچندکه بتوانی دیدم چمنی خندان، پر لاله و پر ریحان بر شاخ گلش مرغان، هرسو به غزلخوانی بشکفته گل اندرگل، کاکل زده درکاکل از نرگس و از سنبل، وز[…]
شعر جهانا چه مطبوع و خرم جهانی – شمار گیتی ملک الشعرا بهار جهانا چه مطبوع و خرم جهانی دریغا که بر خلق ناجاودانی نعیم و جحیم است در تو سرشته و لیکن تو خود فارغ از این و آنی همه کارهای تو از حکمت آید ز حکمت برون کارکردن ندانی […]
شعر مخور تا توانی می اندر جوانی – خصم خرد ملک الشعرا بهار مخور تا توانی می اندر جوانی می اندر جوانی مخور تا توانی که یک جرعه می در جوانی نشاند یکی تیر در دیدهٔ زندگانی حکیمانه می نیز خوردن نشاید ازین اندک و گاه گاه و نهانی گناهست و[…]
شعر بدرود گفت فر جوانی – دل شکسته ملک الشعرا بهار بدرود گفت فر جوانی سستی گرفت چیرهزبانی شد نرم همچو شاخهٔ سوسن آن کلک همچو تیغ یمانی نزدیک سیر و کندو کسل شد آمال دور سیر جوانی شد خاکسار دست حوادث آن آبدار گوهر کانی شد آن عذار دلکش،[…]
شعر باد صبح ازکوهسار آید همی – دامنه البرز ملک الشعرا بهار باد صبح ازکوهسار آید همی یاد یار غمگسار آید همی یارگوبی سوی شهر آید زکوه دوست گویی از شکار آید همی بامدادان در هوای گرم ری بوی لطف نوبهارآید همی قلهٔ البرز در چشمان من چون یکی زیبانگار آید[…]
شعر گر به کوه اندر پلنگی بودمی – هوس شاعر ملک الشعرا بهار گر به کوه اندر پلنگی بودمی سختفک و تیز چنگی بودمی گه پی صیدگوزنی رفتمی گاه در دنبال رنگی بودمی گاه در سوراخ غاری خفتمی گاه بر بالای سنگی بودمی صیدم ازکهسار و آبم ز آبشار فارغ از[…]
شعر ز تقوی عمر ضایع شد، خوشا مستی و خودکامی ملک الشعرا بهار خواطر و آراء ز تقوی عمر ضایع شد، خوشا مستی و خودکامی دل از شهرت به تنگ آمد زهی رندی و گمنامی به آزادی و گمنامی و خودکامی برم حسرت که فردوس است آزادی و گمنامی و خودکامی ز[…]
دهر سیه کاسه ای است ما همه مهمان او خاقانی – قصیده ۱۸۳ مطلع سوم دهر سیه کاسه ای است ما همه مهمان او بینمکی تعبیه است در نمک خوان او بر سر بازار دهر نقد جفا میرود رستهای ار ننگری رستهٔ خذلان او دهر چو بیتوست خاک بر سر سالار او[…]
شعر روزگار آشفتگی دارد بسر، کو همدمی ملک الشعرا بهار به یاد صحبت اخوان و اطاق آفتاب روی تهران روزگار آشفتگی دارد بسر، کو همدمی تا ز فیض صحبتش خاطر بیاساید دمی آتش و ابر و دم و دودست پیدا در افق کو مقامی امن و جایی محرم و دود و دمی؟ […]
لشکر غم ران گشاد و آمد دوران او خاقانی – قصیده ۱۸۲ مطلع دوم لشکر غم ران گشاد و آمد دوران او ابلق روز و شب است نامزد ران او هر که چنین لشکرش نعل در آتش نهاد نعل بها داد عمر بر سر میدان او غم که درآید به دل[…]
شعر شد به اقبال شهنشه ختم کار جنگلی ملک الشعرا بهار غائلهٔ گیلان شد به اقبال شهنشه ختم کار جنگلی جنگل از خلخال و طارم امن شد تا انزلی دولت دزدان جنگل سخت مستعجل فتاد دولت دزدی بلی باشد بدین مستعجلی هرچه ابر انبوه باشد زود گردد منتشر هرچه خور پوشیده ماند[…]
سلسلهٔ ابر گشت زلف زره سان او خاقانی – قصیده ۱۸۱ در مدح پدر خویش علی نجار سلسلهٔ ابر گشت زلف زره سان او قرصهٔ خورشید شد گوی گریبان او پنجهٔ شیران شکست قوت سودای او جوشن مردان گسست ناوک مژگان او خوش نمکی شد لبش، تره تر عارضش بر نمک و[…]
شعر ثانی شمر لعین حسین خزاعی ملک الشعرا بهار همسایهٔ مزاحم ثانی شمر لعین حسین خزاعی بسته میان تنک بر اذیت داعی بر سر راهم بریخته است بسی سنک هریک چون کلهٔ حسین خزاعی سنگو سقطهرچهبوده ربخته بیرون یک وجبی چارکی و نیم ذراعی پیش ره مسلمین ز روی خباثت ساخته[…]
عشق بهین گوهری است، گوهر دل کان او خاقانی – قصیده ۱۸۰ در مدح پیغمبر اکرم (ص) عشق بهین گوهری است، گوهر دل کان او دل عجمی صورتی است عشق زبان دان او خاصگی دستراست بر در وحدت دل است اینکه به دست چپ است داغگه ران او تا نکنی زنگ[…]