پانزده روز است تا جایم در این زندان بود

پانزده روز است تا جایم در این زندان بود

  • شعر پانزده روز است تا جایم در این زندان بود – ملک الشعرا بهار 

    حبسیه 

     

    پانزده روز است تا جایم در این زندان بود

    بند و زندان‌ کی سزاوار خردمندان بود

     

    کار نامردان بود سرپنجه با ارباب فقر

    آنکه زد سرپنجه با اهل غنا، مرد آن بود

     

    همت آن باشد که گیری دستی از افتاده‌ای

    بر سر افتادگان پاکوفتن آسان بود

     

    کار هر جولاهه باشد کینه راندن وقت‌خشم

    آنکه خشم خویش تاند خورد، او سلطان بود

     

    کینه‌جویی نیست باری درخور مردان مرد

    کاین صفت دور از بزرگان شیوهٔ دونان بود

     

    گر زبردستی کشد از زبردستان انتقام

    سرنگون گردد اگر خود رستم دستان بود

     

    چون ظفرجستی ببخشا، چون‌ توانستی مکش

    خاصه آن کس را که با فکر تو همدستان بود

     

    شاه اگر هر ناصوابی‌ را دهد زندان جزا

    جای تنگ ‌آید گر ایران سر به ‌سر زندان بود

     

    خاصه چون من بنده کز دل دوستار خسروم

    وندرین معنی مرا صد حجت و برهان بود

     

    گیرم از رنجی مرا در دل غباری شد پدید

    رنج را با رنج شستن ریشهٔ عصیان بود

     

    آن که او از یک‌ نگه خوشدل شود زجرش خطاست

    عقده‌ چون خود وا شود کی حاجت دندان بود

     

    گر گناهی کرده‌ام‌، هم کرده‌ام خدمت بسی

    گر گنه پیدا بود خدمت چرا پنهان بود

     

    صد مقالت بیش دارم در مدیح شهریار

    یک‌بهٔک پیش آورم ازشاه اگر فرمان بود

     

    اولین دفتر که نفرین کرد بر شاه قجر

    نوبهار است آنکه نام من بر او عنوان بود

     

    گرخطایی دیگران کردند برمن بحث‌نیست

    گر فلان جرمی کند کی بحث بر بهمان بود

     

    خودگرفتم اینکه بی‌پایان بود جرم رهی

    عفو و اغماض شهنشه نیز بی‌پایان بود

     

    راست گر خواهی گناهم دانش و فضل من ‌است

    در قفس ماند بلی چون مرغ خوش الحان بود

     

    چاپلوس و دزد و حیز آزاد و من در حبس و رنج

    زانکه فکرم را به گرد معرفت جولان بود

     

    گر نه نادانی ازین زندان بتر بودی همی

    بنده کردی آرزو تا کاشکی نادان بود

     

    مستراح و محبسی با هم دو گام اندر سه گام

    کاندر آن خوردن همی باریستن یکسان بود

     

    شستشوی و خورد و خواب و جنبش و کار دگر

    جمله در یک لانه‌! کی مستوجب انسان بود

     

    یا کم از حیوان شناسد مردمان را میر شهر

    یا که میر شهر خود باری کم‌ از حیوان بود

     

    خاصه‌ همچون من که جر‌مم حفظ ‌قانونست و بس

    کی بدان جرمم سزا این کلبهٔ احزان بود

     

    دزد و خونی بگذرند آزاد در دهلیز حبس

    لیک ما را منع بیرون شد ازین زندان بود

     

    مجرمین در شب فرو خسبند زیر آسمان

    وین ضعیف پیر در این کلبه در بندان بود

     

    پیش روبش آب روشن جوشد اندر آبگیر

    او در اینجا با تن تفتیدهٔ عطشان بود

     

    گر بخواهم دست و روبی شویم اندر آبدان

    ره فروبندد مرا مردی که زندانبان بود

     

    چون شب آید پشه سرنازن شود من چنگ زن

    کار ساس و کیک رقص و کار من افغان بود

     

    روز و شب از سورت گرما بسان قوم نوح

    هردم از سیل عرق بر گرد من طوفان بود

     

    گر ببندم در، حرارت‌، ور گشایم در، هوام

    هر دو سر هم سنگ چون دو کفهٔ میزان بود

     

    شاعری بیمار و کنجی گنده و تاریک و تر

    خاصه کاین توقیف در گرمای تابستان بود

     

    موشکان هر شب برون آیند و مشغولم کنند

    هم‌نشین موش گشتن‌، رتبتی شایان بود!

     

    منظرم دیوار و موشم مونس و کیکم ندیم

    باد زن آه پیاپی‌، شمع سوز جان بود

     

    گر کتابی آورد از خانه بهرم خادمی

    روی میز میر محبس‌، روزها مهمان بود

     

    جزو جزوش را مفتش باز بیند تا مباد

    کاندر آنجا نردبان و نیزه‌ای پنهان بود

     

    ور خورش آرند بهرم‌، لابلایش وارسند

    تا مگر خود نامه‌ای در جوف‌ بادمجان بود

     

    چیست‌ جرمش‌؟ کرده‌ چندی پیش، از آزادی‌ حدیت

    تا ابد زبن جرم مطرود در سلطان بود

     

    نی خطا گفتم که سلطان بی گناهست اندرین

    کاین بلا بر جان من از جانب یزدان بود

     

    چون خدا خواهد که گردد ملتی عاصی‌، تباه

    گرکسش یاری کند مستوجب خذلان بود

     

    ناگهش دردست آن مردم فرو گیرد خدای

    کش فرو کوبند تا اندر تنش ستخوان بود

     

    خوش سزای خدمتش را بر کف دستش نهند

    داستان‌هایی ز حکمت اندربن دستان بود

     

    چون که قومی در جهان‌ از فیض حق محروم ماند

    هادیش گر نوح باشد بستهٔ حرمان بود

     

    انبیاء قوم اسرائیل را بین کز قضا

    دشمن ایشان هم از پیراهن ایشان بود

     

    افتخار تیرهٔ عدنان رسول هاشمی است

    دشمن او هم ز نسل و تیرهٔ عدنان بود

     

    هفتصد سال است کایران شاعری چون من ندید

    وین سخن ورد زبان مردم ایران بود

     

    از پس سعدی و حافظ کز جلال معنوی

    پایهٔ ایوانشان بر تارک کیوان بود

     

    آن اساتید دگر هستند شاگرد بهار

    گر«‌امامی‌» گر«‌همام‌» ار «‌سیف‌» گر«‌سلمان‌» بود

     

     

    مطالب بیشتر در:

    ملک الشعرا بهار

     

    شعر مشروطه

     

    وزن شعر: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)

     

    قالب شعر: قصیده

     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه 

    هر سه مقابل پنجره ایستاده بودند – نمی‌دانم چه کسی صاحب من است؟

    دانلود آهنگ عزیز بشین به کنارم روزبه نعمت الهی + پخش آنلاین

    زن در شعر

    حق‌پرستان سلف‌، کاری نمایان کرده‌اند

     

     

    در صورتی که در متن بالا، معنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    جستجوی واژه

    لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".


     

    پانزده روز است تا جایم در این زندان بود

    شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «پانزده روز است تا جایم در این زندان بود بند و زندان‌ کی سزاوار خردمندان بود کار نامردان بود سرپنجه با ارباب فقر آنکه زد سرپنجه با اهل غنا، مرد آن بود» آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز می‌توانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذاب‌تر و زیباتر باشد؟ به طور یقین ملک الشعرا بهار که از شاعران مهم دوره مشروطه است دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطر ها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای ملک الشعرا بهار  بودید، این شعر را چگونه شروع می‌کردید؟ و به جای سطر های پایانی یعنی : «از پس سعدی و حافظ کز جلال معنوی پایهٔ ایوانشان بر تارک کیوان بود آن اساتید دگر هستند شاگرد بهار گر«‌امامی‌» گر«‌همام‌» ار «‌سیف‌» گر«‌سلمان‌» بود» از چه سطر هایی استفاده می‌کردید؟

    شعر حبسیه ملک الشعرا بهار

    دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاه‌ها برای شعر حبسیه ملک الشعرا بهار بنویسید. اگر از شعر لذت برده‌اید، بنویسید که چرا لذت برده‌اید و اگر لذت نبرده‌اید، دلیل آن را بنویسید.

    اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان می‌شنویم.

    اگر عکس‌نوشته‌ای با این شعر درست کرده‌اید، در بخش دیدگاه‌ها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.

    پیشنهاد می‌کنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»