شعر همه شب در غم آنم که چه زاید روزم نیما یوشیج
همه شب در غم آنم که چه زاید روزم
روزم آید چو ز در از غم شب در سوزم
همچو صبحم نه لب از خنده جدا لیک چو شب
تیرگیها به دل غمزده می اندوزم
ماجرائی نبودگفتی از آشوب جهان
نکته سر بسته نهادی که شود مرموزم
آتش افروز نبودم من بیمار توام
سوختی خوش که نبینی ز چه می افروزم
مردنی نیست کز آن زندگی ای راست نشد
خنده ی شمع از آن است که من می سوزم
هیچکس را نه به حالت بنهادن به جا
سخن راستی این است که می آموزم
فاش نیما مکن این نکته ز کار بد و نیک
دست افشان نخ او گیر که می دوزم
نکته گیران بخیلند نهان از پس و پیش
تا نبنند که گوید نه بد آمد روزم
قالب شعر: غزل
کتابهای نیما یوشیج را از دست ندهید:



برای مشاهده ی تمام « کتاب های نیما یوشیج » اینجا کلیک کنید