شعر کمال مرد بفضل است و مردمی و هنر _ ادیب الممالک کمال مرد بفضل است و مردمی و هنر بویژه آنکه مر او را بود نژاد و گهر کر انژاد و گهر بوده بی کمال و ادب چو او را بهیچ نیرزد توأش بهیچ مخر باستخوان خود ایدر همی بنازد مرد[…]
بایگانی دسته بندی: ملک الشعرا بهار
شعر به اصفهان رو که تا بنگری بهشت ثانی _ ملک الشعرا بهار بیات اصفهان این تصنیف را بهار در منفای خود در سال ۱۳۱۲ ساخته و به به اهالی اصفهان اهدا کرده است. به اصفهان رو که تا بنگری بهشت ثانی به زندهرودش سلامی ز چشم ما رسانی ببر از وفا[…]
شعر ز من نگارم خبر ندارد _ غزل ضربی (در ماهور) _ ملک الشعرا بهار ز من نگارم خبر ندارد به حال زارم نظر ندارد خبر ندارم من از دل خود دل من از من خبر ندارد کجا رود دل که دلبرش نیست کجا پرد مرغ که پر ندارد امان از[…]
شعر به دل جز غم آن قمر ندارم _ ملک الشعرا بهار زن با هنر (سهگاه) به دل جز غم آن قمر ندارم خوشم ز آنکه غم دگر ندارم کند داغ دلم همیشه تازه از این مطلب تازهتر ندارم (تکرار) قسم خورده که رخساره نپوشد به جز با من دلداده نجوشد […]
شعر آخر ای ایرانی! _ ای ایرانی (در دستگاه دشتی) _ ملک الشعرا بهار آخر ای ایرانی! تا به کی نادانی تا چند سرگردانی بر اروپا بنگر شور و غوغا بنگر کز مژگان خون رانی باری باری بر خود کن نظری داد ازین دربدری آه ازین بیخبری عزت تو جلالت[…]
شعر ز فروردین شد شکفته چمن _ ملک الشعرا بهار در دستگاه ماهور ز فروردین شد شکفته چمن گل نوشد زیب دشت و دمن کجایی ای نازنین گل من بهار آمد با گل و سنبل ز بیداد گل نعره زد بلبل دل بلبل نازک است ای گل دل او را از[…]
شعر باد صبا بر گل گذر کن _ ملک الشعرا بهار باد صبا (در دستگاه شوشتری) باد صبا بر گل گذر کن برگل گذر کن وز حال گل ما را خبر کن ای نازنین ای مهجبین با مدعی کمتر نشین بیچاره عاشق ناله تا کی یا دل مده یا ترک سر[…]
شعر باش تا پنجهٔ ناهید زند زخمه به چنگ _ ملک الشعرا بهار غزل ضربی (در دستگاه همایون) باش تا پنجهٔ ناهید زند زخمه به چنگ آورد اختر ما دامن مقصود به چنگ خوش دلیها رسد از شاخ هوس گوناگون آرزوها دمد از باغ امل رنگارنگ نور پاک احدی رفع کند ظلمت[…]
شعر باد خزان وزان شد _ ملک الشعرا بهار باد خزان (در افشاری) باد خزان وزان شد چهرهٔ گل خزان شد طلایه لشکر خزان از دو طرف عیان شد چو ابر بهمن ز چشم من چشمهٔ خون روان شد ناله، بس مرغ سحر در غم آشیان زد آشیان سوخته بین مشعله در[…]
شعر پروانه ای موجود ظریف _ ملک الشعرا بهار در مرگ پروانه (خواننده) پروانه ای موجود ظریف پروانه ای مخلوق شریف ای صاحب پرهای لطیف چون شد که از دشمن تو پروا نکنی جز جانب آتش تو پروا نکنی رسم فداکاری خوش آموختهای خود را برای دیگران سوختهای جز عاشقی چیزی[…]
شعر نسیم سحر بر چمن گذر کن _ در ابوعطا _ ملک الشعرا بهار نسیم سحر بر چمن گذر کن زمن بلبل خسته را خبرکن بگو آشیان را ز دیده ترکن ز بیداد گل آه و ناله سرکن شبی سحرکن - شبی سحرکن سکوت شب و نوای بلبل شکرخنده زد به[…]
شعر گر رقیب آید بر دلبر من _ ملک الشعرا بهار تصنیف (اشاره به حملۀ قشون روس تزاری به پایتخت) گر رقیب آید بر دلبر من جوشد از غیرت دل اندر بر من مکر و شیادی بود لشکر او عشق و آزادی بود لشکر من من بیپروا را چه هراس از دشمن[…]
شعر عروس گل از باد صبا _ ملک الشعرا بهار عروس گل (در افشاری و رهاب – هنگام رفع حجاب) بند اول عروس گل از باد صبا شده در چمن چهره گشا الا ای صنم بهر خدا ز پرده تو رخ بدرکن دیده کسی هرگز بود پیچهٔ زدن خوی گل […]
شعر مرغ سحر ناله سر کن _ ملک الشعرا بهار مرغ سحر (در دستگاه ماهور) بند اول مرغ سحر ناله سر کن داغ مرا تازهتر کن زآه شرربار این قفس را برشکن و زیر و زبر کن بلبل پربسته ز کنج قفس درآ نغمهٔ آزادی نوع بشر سرا وز نفسی[…]
شعر ای دلبر من، تاج سر من _ ملک الشعرا بهار در حجاز (غزل ضربی) ای دلبر من، تاج سر من یک دم ز وفا، بنشین بر من نازت بکشم ای مایهٔ ناز بارت ببرم ای دلبر من وای از تو که سوخت پروانه صفت شمع رخ تو بال و پر من[…]
شعر ایران هنگام کار است _ ملک الشعرا بهار سرود ملی در ماهور (۱۲۶۹ خ) ایران هنگام کار است برخیز و ببین – ایران بختت در انتظار است از پا منشین – ایران از جور فراوان هر گوشه شوری بپاست خونها شده پامال و آزادیش خونبهاست خدا ز درد و غم[…]
شعر ای شهسواران وطن یزدان به ما یار آمده _ ملک الشعرا بهار پس از فتح تهران به دست ملیون در اول مشروطیت ای شهسواران وطن یزدان به ما یار آمده با رایت فتح و ظفر جیش سپهدار آمده جیش صمصام رسید ایل ضرغام رسید لله الحمدکه کام دل ناکام رسید ای[…]
شعر دردا که ندیدیم وصال رخ دلدار _ ای چرخ! _ ملک الشعرا بهار دردا که ندیدیم وصال رخ دلدار هجرآمد و آورد غم و محنت بسیار خون گریه کنم تا بگشایم گره از کار دردا که مرا خون دل و دیده قرین شد چه بد رفتاری ای چرخ چه کج رفتاری[…]
شعر روی تو دیدم ز عمر دست کشیدم _ غزل _ ملک الشعرا بهار روی تو دیدم ز عمر دست کشیدم چشم مو کاش کور مرفت که تور نمدیدم ای بچه آهوی چین بروکه مو امروز هرچه دویدم ردت، بذت نرسیدم ابرو و چشمای تو چار آس و تو شاهی دست خلی[…]
شعر بالای نقره زلف سیارکله پا مکن _ غزل _ ملک الشعرا بهار بالای نقره زلف سیارکله پا مکن ای نازنین بشهر شلق شوربپا مکن مثل همه بما مکنی ابروت تروش ایکار ر با همه بکن اما بما مکن خون کزد چشمای تو دلم ر وحیا نکرد یکبار بذش بگو: مکن ای[…]
شعر ای بهار طور نمیری که بگن شکرکه مرد _ ملک الشعرا بهار قطعه ای بهار طور نمیری که بگن شکرکه مرد گور بگورکه ز دستش بعذاب عالم بود خوب آدم بمیره طورکه مخلوق بگن ایها الناس کیکه مرد عجب آدم بود مطالب بیشتر در: پیشنهاد ویژه[…]
شعر مو مخام خوذم بزو چشمه نوشت بزنم _ ملک الشعرا بهار از یک غزل مو مخام خوذم بزو چشمه نوشت بزنم لبام غنچه کُنُم، شرق تو گوشت بزنم دل تو سنگ بیا دلت بدست مو بده تا بمغز رقیب خرده فروشت بزنم مطالب بیشتر در: پیشنهاد[…]
شعر زلفای قجری رِ درهم و بشکسته مکن واز _ غزل _ ملک الشعرا بهار زلفای قجری رِ درهم و بشکسته مکن واز درهای سِلامت رِ بروم بسته مکن واز گر ما رِ مِخْیْ، ها، نِمِخْیْ نه، دو کلیمه اینبار مو رِ مثل همهبار خسته مکن واز یار اینجیه اِمشو مَخَن آوازه[…]
شعر روی ماهت ر ببین تا عشقمر باور کنی _ غزل _ ملک الشعرا بهار روی ماهت ر ببین تا عشقمر باور کنی رنگ زردم ر ببین تا جورتر کمتر کنی نیصب شو وخت که بوی زلفهاتر مشنوم کرببینی روز مور خاک سیا ور سر کنی زلف کرنیلیر ازی بیشتر مزن قیچی[…]
شعر گفتی که ممیر وخته مو لبیکمه گفتم _ غزل _ ملک الشعرا بهار گفتی که ممیر وخته مو لبیکمه گفتم هی هی بخدا خوب تو گفتی مو شنفتم ای شیر نر عشق، تقلای مو پوچه ای بوده مقدر که بچنگال توبفتم تا زور دری تیز بزن بازوی صیاد مو کِفتَرِ جُون[…]
شعر یقین درم اثر امشو به های های مو نیست _ ملک الشعرا بهار غزل یقین درم اثر امشو به های های مو نیست که یار مسته و گوشش بگریههای مو نیست خدا خدا چه ثمر ای موذنا کامشو خدا خدای شمایه خدا خدای مو نیست نمود خونمه پامال و خونبها مه[…]
شعر اِمْشَوْ دَرِ بِهشتِ خُدا وٰایَهُ پِنْدَرِیٖ _ ملک الشعرا بهار بهشت خدا اِمْشَوْ دَرِ بِهشتِ خُدا وٰایَهُ پِنْدَرِیٖ ماهِر عُرُس مِنَن شو آرایه پندری او زهره گَه مِگی خَطِرِیْ ماهِ رِه مِخَهْ واز مُوشْتِری به زهره خَطِرْ خوایَهْ پِنْدَری ماه تِمُوم، یوسفَ وُ زهره کنج ابر از پُوشتِ پرده چشم زلیخایَهْ[…]
شعر بود ماه سی روزتا بنگری _ ملک الشعرا بهار اینک منظومهٔ سی روزهٔ آذر پاد مارسپندان بود ماه سی روزتا بنگری به هر روز کاری بجای آوری سزد گر به «هرمزد» باشی خُرم خوری می به آیین جمشید جم به «بهمن» کنی جامهها نوبرشت پرستش کنی روز «اردیبهشت» به «شهریور»[…]
شعر هرمزد روز می خور و خرم باش _ ملک الشعرا بهار سیروزهٔ آذرباد مارسپندان (از فقره ۱۱۹ تا فقرهٔ ۱۴۸) هرمزد روز می خور و خرم باش. بهمن رور جامه نو پوش. اردیبهشت روز، به آتشگاه شو. شهریور روز، شاد باش. سپندارمذ روز، ورز زمین پیش گیر. خورداد روز، جوی کن[…]
شعر ترا گویم ای پور فرخندهپی _ فقرۀ ۱۵۴ _ ملک الشعرا بهار و ترا گویم ای پسر که خرد به مردم بهترین دهشیاری (یعنی بهترین بخش و توفیق) است. ترا گویم ای پور فرخندهپی خرد جوی تا کام یابی ز وی که مردم دهشیار را در جهان خرد از دهشها به[…]