آموزش‌های ویدیویی
گمشده

تا آخرین ستاره‌ی شب بگذرد مرا – شعر گمشده

  • تا آخرین ستاره‌ی شب بگذرد مرا – شعر گمشده

     

    تا آخرین ستاره‌ی شب بگذرد مرا
    بی‌خوف و بی‌خیال بر این بُرجِ خوف و خشم،

    بیدار می‌نشینم در سردچالِ خویش
    شب تا سپیده خواب نمی‌جنبدم به چشم،

    شب در کمینِ شعری گُمنام و ناسرود
    چون جغد می‌نشینم در زیجِ رنجِ کور

    می‌جویمش به کنگره‌ی ابرِ شب‌نورد
    می‌جویمش به سوسوی تک‌اخترانِ دور.

    در خون و در ستاره و در باد، روز و شب
    دنبالِ شعرِ گم‌شده‌ی خود دویده‌ام

    بر هر کلوخ‌پاره‌ی این راهِ پیچ‌پیچ
    نقشی ز شعرِ گم‌شده‌ی خود کشیده‌ام.

    تا دوردستِ منظره، دشت است و باد و باد
    من بادْگردِ دشتم و از دشت رانده‌ام

    تا دوردستِ منظره، کوه است و برف و برف
    من برف‌کاوِ کوهم و از کوه مانده‌ام.

    اکنون درین مغاکِ غم‌اندود، شب‌به‌شب
    تابوت‌های خالی در خاک می‌کنم.

    موجی شکسته می‌رسد از دور و من عبوس
    با پنجه‌های درد بر او دست می‌زنم.

    تا صبح زیرِ پنجره‌ی کورِ آهنین
    بیدار می‌نشینم و می‌کاوم آسمان

    در راه‌های گم‌شده، لب‌های بی‌سرود
    ای شعرِ ناسروده! کجا گیرمت نشان؟
    ۱۳۳۳ زندانِ قصر

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    بهاره خدابنده
    Latest posts by بهاره خدابنده (see all)

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»