3

من سرگذشت یأسم و امید – شبانه

  • من سرگذشت یأسم و امید – شبانه

     

    من سرگذشتِ یأسم و امید
    با سرگذشتِ خویش:

    می‌مُردم از عطش،
    آبی نبود تا لبِ خشکیده تر کنم.

    می‌خواستم به نیمه‌شب آتش،
    خورشیدِ شعله‌زن به‌درآمد چنان که من
    گفتم دو دست را به دو چشمان سپر کنم.

    با سرگذشتِ خویش
    من سرگذشتِ یأس و امیدم…

    زندان قصر ۱۳۳۳

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    بهاره خدابنده
    Latest posts by بهاره خدابنده (see all)

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *