واپسین

باران کند ز لوح زمین نقش اشک پاک – دیدار واپسین

باران کند ز لوح زمین نقش اشک پاک – شعر دیدار واپسین احمد شاملو

 

باران کُنَد ز لوحِ زمین نقشِ اشک پاک
آوازِ در، به نعره‌یِ توفان، شود هلاک

بیهوده می‌فشانی اشک این‌چنین به خاک
بیهوده می‌زنی به در، انگشتِ دردناک.

دانم که آنچه خواهی ازین بازگشت، چیست:
این در به صبر کوفتن، از دردِ بی‌کسی‌ست.

دانم که اشکِ گرمِ تو دیگر دروغ نیست:
چون مرهمی، صدای تو، با دردِ من یکی‌ست.

افسوس بر تو باد و به من باد! ازآن‌که، درد
بیمار و دردِ او را، با هم هلاک کرد.

ای بی‌مریض‌دارو! زان زخم‌خورده مَرد
یک لکه دود مانده و یک پاره سنگِ سرد!
۱۳۳۵/۴/۶

Picsart 22 11 29 00 14 09 774 KhiufDRqyjJiPyn84qOb8Oj5g4duiGlp
Latest posts by بهاره خدابنده (see all)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *