شعر دود نیما یوشیج
بر سر بام روستایی ما
می جهد دودی از ره روزن
حلقه حلقه بهم کشد زنجیر
از همه بند بند نازک تن
پهن سازد ز ره به سینه ی خود
می خورد بر تن خیال شکن
می کند خرد آنچه در دل اوست
می دهد ارتباط با دل من
پس از آن راست کرده قامت خود
می پرد، بال هاش بال ز غن
می سپارد به دست باد، خبر
می شود محو، مثل فکر کهن
16 اردیبهشت 1313
قالب شعر: چهار پاره
کتابهای نیما یوشیج را از دست ندهید:


