شعر خواجه احمد حسن میمندی نیما یوشیج
خواجه احمد حسن میمندی
خوی چون کرد به ذلت چندی
از سر مسند خود پای کشید
دژ «کالنجر» مآوا بگزید.
روزی اسفرده به دامان سر داشت
وحشت از ذلت افزون تر داشت.
گفت دژبان: «چه شد ای خواجه ی شهر
که سعادت ز تو برگشت به قهر؟»
گفت: «تقدیر خدا بود.» ولیک
نشد آن خواجه درین ره باریک،
که بر این رهگذر محنت خیز
آنچه بر شد، به فرود آید نیز.
نیست در عالم اجسام درنگ
خورد این آینه یک روز به سنگ
روح مرد است، که چون یافت کمال
به فرود آمدنش گشت محال
6 آبان 1307
قالب شعر: مثنوی
کتابهای نیما یوشیج را از دست ندهید:


