شعر پرلودها / استانزای سوم تی. اس. الیوت

تو پتو را از تخت پرت کردی – پرلودها / استانزای سوم

تو پتو را از تخت پرت کردی – شعر پرلودها – تی. اس. الیوت تو پتو را از تخت پرت کردی، به پشت دراز کشیدی و منتظر ماندی؛ چُرت زدی و دیدی که شب به تو آشکار می کند هزاران تصویر فرومایه را که روحت از آن ها تشکیل شده؛ بر سقف اتاق سوسو می زدند.[…]

شعر پرلودها/ استانزای چهارم تی. اس. الیوت

روح او در سراسر آسمان کشیده شد – پرلودها/ استانزای چهارم

روح او در سراسر آسمان کشیده شد – شعر پرلودها – تی. اس. الیوت روح او در سراسر آسمان کشیده شد و پشت ساختمان های شهری محو گردید، پیش از پایمال شدن زیر قدم های سمج: در ساعت چهارو پنج و شش عصر و انگشت های خپله که پیپ را پُر می کنند، و روزنامه[…]

شعر چگونه دوست دارمت؟ الیزابت برت براونینگ

بگذار روشهایم را بشمرم – چگونه دوست دارمت؟

بگذار روشهایم را بشمرم – شعر چگونه دوست دارمت؟ – الیزابت برت براونینگ چگونه دوست دارمت؟ بگذار روشهایم را بشمرم دوستت دارم به ژرفا و پهنا و بلندایی که روحم را توان رسیدن به آن هست آنگاه که سرشار از حسی ناپیدا به نهایت بودن و کمال زیبایی هستم دوستت دارم به اندازه خاموشترین نیاز[…]

شعر ببر ویلیام بلیک

ببر همچون شعله ای پر نور – ببر

ببر همچون شعله ای پر نور – شعر ببر – ویلیام بلیک   ببر همچون شعله ای پر نور، می درخشی باز هم در عمق جنگل های تار شب. خود کدامین دست یا چشمان جاویدت پدید آورد؟ با چنین تصویر وحشت زا همچو برقی در میان چشم های بی قرار شب؟ در کدامین سرزمین یا[…]

شعر پنجشنبه مقدس ویلیام بلیک

آیا این است چیزی مقدس برای دیدن؟ – پنجشنبه مقدس

آیا این است چیزی مقدس برای دیدن؟ – شعر پنجشنبه مقدس – ویلیام بلیک آیا این است چیزی مقدس برای دیدن؟ در سر زمینی که غنی و ثروتمند است اماکودکانش آواره و سر گردانند ! آنها را غذا می دهند دستان سرد ربا خواری آیا یک نوا را فریاد می زنند دل رعشه ها ؟[…]

شعر باغ دلدادگی ویلیام بلیک

به باغ عشق رفتم – باغ دلدادگی

به باغ عشق رفتم – شعر باغ دلدادگی – ویلیام بلیک   به باغ عشق رفتم و آن‌چه را که هرگز ندیده بودم، دیدم: کلیسای کوچکی بر گستره ای سبز که در گذشته زمین بازی ام بود و درهای کلیسا بسته بود و بر سر درش نوشته بودند: “مبادا چنین و چنان کنی!” پس به[…]

شعر هرگز راز عشقت را با معشوق مگوی ویلیام بلیک

آن عشق می پاید که ناگفته می ماند – هرگز راز عشقت را با معشوق مگوی

آن عشق می پاید که ناگفته می ماند – شعر هرگز راز عشقت را با معشوق – ویلیام بلیک   هرگز راز عشقت را با معشوق مگوی آن عشق می پاید که ناگفته می ماند زیرا این نسیم لطیف و مهربان خوشتر که خاموش و نامرئی بگذرد من از عشق خویش با معشوق سخن گفتم[…]

شعر درخت زهر ويليام بليک

از دوستم به خشم آمدم – درخت زهر

از دوستم به خشم آمدم – شعر درخت زهر – ويليام بليک   از دوستم به خشم آمدم: خشمم را گفتم و کینه‌ام فرو کشید. از دشمنم به خشم آمدم: آن را نگفتم و کینه‌ام رویش پیدا کرد. صبح و شب با اشک، در واهمه؛ به آن آب دادم. و با نیرنگ‌های نرم و فریب‌آمیز؛[…]

شعر شهر تد هیوز

شعرهای تو مرکز شهری تاریک – شهر

شعرهای تو مرکز شهری تاریک – شعر شهر تد هیوز   شعرهای تو مرکز شهری تاریک‌ رمان‌ها، داستان‌ها، یادداشت‌های تو حومه‌های این شهر بزرگ تمام شب هتل‌ها مثل ساختمان‌های اداری روشن‌اند با کشیش‌ها، زوار، عالمان علوم. در این شب‌ها، سرگردان در شهر می‌رانم آرام، بی‌هدف تنها در تاریکی‌ام می‌چرخم غرق این فکر که چه کردی[…]

شعر خون کوچک تد هیوز

آه ای خون کوچک – خون کوچک

آه ای خون کوچک – شعر خون کوچک تد هیوز   آه ای خون کوچک، که در کوه ها پنهان شده ای از کوه ها زخمیِ ستارگان و فاش کننده ی سایه ها خوراکت خاک شفابخش آه ای خون کوچک، بی استخوانِ کوچک، بی پوستِ کوچک خیش خورده از لاشه ی سهره که باد می[…]

شعر ترانه ی دو اسکیمو تد هیوز

حسی از جاودانگی – ترانه ی دو اسکیمو

حسی از جاودانگی – شعر ترانه ی دو اسکیمو-تد هیوز I حسی از جاودانگی مرد دوان دوان آمد و بی نام و نشان بر زمین بی چشم و بی دهان بیشرمانه می دوید دانست که بر سنگ مرگ گام برمی دارد می دانست تمام آن چه می داند آن ست که شبحی ست حسی شبیه[…]

شعر پادشاه مردار تد هیوز

کاخ او از جمجمه هاست – پادشاه مردار

کاخ او از جمجمه هاست – شعر پادشاه مردار تد هیوز   کاخ او از جمجمه هاست تاج او آخرین خرده ریزهاست از آوندِ حیات. تخت او تخته بندِ استخوان هاست، اشیایی آویخته چنگک و آخرین تخته. ردای او سیاه است از آخرین خون. ملکوت او تهی است. دنیایی تهی، از آنجا که آخرین فریاد[…]

شعر نگاه آنی تد هیوز

برگ‌ها آهای برگ‌ها – نگاه آنی

برگ‌ها آهای برگ‌ها – شعر نگاه آنی تد هیوز   “برگ ها، آهای برگ ها”، کلاغ لرزان خواند- لمس لبه ی یک برگ بر حنجره اش تعبیر دیگری از گیوتین. با اینهمه بی هیچ سخنی همچنان به برگ ها خیره ماند از میان سر خدا که یکباره تعویض شد. مترجم: حسین مکی زاده   پیشنهاد[…]

شعر ترانه ی عاشقانه تد هیوز

مرد به زن عشق می ورزید و زن به مرد – ترانه عاشقانه

مرد به زن عشق می ورزید و زن به مرد – شعر ترانه عاشقانه تد هیوز   مرد به زن عشق می ورزید و زن به مرد بوسه های مرد تمام گذشته و آینده ی او را مکید یا کوشید چنین کند مرد اشتیاقی دیگر نداشت زن او را را به دندان گزید جوید و[…]

شعر سرود مار تد هیوز

مار در باغ او خدا نبود -سرود مار

مار در باغ او خدا نبود – شعر سرود مار تد هیوز   مار در باغ او خدا نبود خرامیدن نرم و آرام بود و خون جهنده آدم. خونی که از بدن آدم در حوا جاری شد چیزی جاودانه بود آدم سوگند خورد که عشق است خونی که از بدن حوا از زهدانش جاری شد[…]

شعر یادداشت های برای یک نمایش کوتاه تد هیوز

اول خورشید نزدیک می شود – یادداشت های برای یک نمایش کوتاه

اول خورشید نزدیک می شود – شعر یادداشت های برای یک نمایش کوتاه تد هیوز   اول خورشید نزدیک می شود، تاچند دقیقه دیگر برمی آید بعد – لباس ها برکنده می شوند. بی خداحافظی چهره ها و چشم ها برباد می روند. مغزها برباد می روند. دستها بازوان پاها ران ها و گردن سینه[…]

شعر قطعه هایی از یک کتیبه ی باستانی تد هیوز

بالا لب های آشنا – قطعه هایی از یک کتیبه ی باستانی

بالا لب های آشنا – شعر قطعه هایی از یک کتیبه ی باستانی تد هیوز   بالا لب های آشنا با ظرافت اندوهگین پا یین – ریش میان دو ران. بالا – ابروی زن، جعبه چشمگیر جواهرات. پا یین – شکم با گره خونی اش. بالا – چندین اخم ناراحت کننده پا یین – بمب[…]

شعر کلاغ و سنگ تد هیوز

چست و چالاک بود کلاغ اما – کلاغ و سنگ

چست و چالاک بود کلاغ اما – شعر کلاغ و سنگ تد هیوز   چست و چالاک بود کلاغ اما باید که نگران چشمان خود، آن دو قطره شبنم می بود. سنگ، قهرمان کره ی زمین، به سنگینی به سوی او حرکت کرد. جنگ را شرح کردن ارزشی ندارد جایی که سنگ خود را به[…]

شعر حقیقت همه را می کشد تد هیوز

پس کلاغ پروتئوس را یافت – حقیقت همه را می کشد

پس کلاغ پروتئوس را یافت – شعر حقیقت همه را می کشد تد هیوز   پس کلاغ پروتئوس* را یافت – بخارکنان درآفتاب بدبوی و گندناک از گیاهان بستر دریا چون شاخاب جاری فاضلاب بر خاک. آنجا لمیده – آروغ زنان و لرزان. کلاغ خیز برداشت و پنجه هایش را پنهان کرد – وآنک آشیل[…]

شعر کلاغ و دریا تد هیوز

خواست دریا را نادیده بگیرد – کلاغ و دریا

خواست دریا را نادیده بگیرد – شعر کلاغ و دریا تد هیوز   خواست دریا را نادیده بگیرد اما دریا بزرگتر از مرگ بود، چنان که از زندگی نیز خواست با دریا سخن بگوید مغزش اما فروبسته ماند و چشمانش رمید از دریا چنان که از شعله ی آتش خواست با دریا همدردی کند دریا[…]

شعر آخرین ایستگاه کلاغ تد هیوز

سوزان سوزان سوزان – شعر آخرین ایستگاه کلاغ

سوزان سوزان سوزان – شعر آخرین ایستگاه کلاغ تد هیوز   سوزان سوزان سوزان آنک چیزی بود سرانجام که خورشید نتوانست بسوزاندش، که تسلیم شده بود هر چیز در برابر آخرین مانع رودرروی آن چه از خشم سوخت و ذغال شد و می سوزد و ذغال می شود براق و زلال میان تفاله های درخشان[…]

شعر تراژدی سیب تد هیوز

پس به روز هفتم آرام گرفت مار – شعر تراژدی سیب

پس به روز هفتم آرام گرفت مار – شعر تراژدی سیب تد هیوز   پس به روز هفتم آرام گرفت مار خداوند نزد او امد و گفت “من بازی جدیدی آفریده ام” مار شگفت زده به این فضول خیره شد اما خداوند گفت “این سیب را می بینی؟ من آن را فشرده و شراب ساخته[…]

شعر ترانه برای یک فالوس تد هیوز

پسری بود که اودیپوس بود – شعر ترانه برای یک فالوس

پسری بود که اودیپوس بود – شعر ترانه برای یک فالوس تد هیوز   پسری بود که اودیپوس بود اندورن شکم مادر خود چسبیده پدرش دیوار زده بر راه خروج وه چه مرد هراسناکی بود مامان مامان پدرش فریاد زد همانجا بمان زانکه آقاکلاغه به جهان گفته که چون زاده شوی مثل سگ با من[…]

شعر سرود کلاغ از خویشتن تد هیوز

وقتی خدا کلاغ را چکش کاری – شعر سرود کلاغ از خویشتن

وقتی خدا کلاغ را چکش کاری – شعر سرود کلاغ از خویشتن تد هیوز   وقتی خدا کلاغ را چکش کاری کرد طلا را آفرید وقتی خدا کلاغ را در آفتاب سوزاند الماس را آفرید وقتی خدا کلاغ را زیر وزنه فشرد الکل را آفرید وقتی خدا کلاغ را پاره پاره کرد پول را آفرید[…]

شعر قصه ی پیش ازخواب تد هیوز

روزی روزگاری کسی بود – شعر قصه پیش از خواب

روزی روزگاری کسی بود – شعر قصه پیش از خواب تد هیوز   روزی روزگاری کسی بود تقریبن کسی به دلیلی نمی توانست درست ببیند به نحوی نمی توانست درست بشنود نمی توانست درست فکر کند به نحوی بدنش، مثلن متناوب بود می توانست نانی که می بُرد را ببیند می توانست حروف واژه هایی[…]

شعر افسانه ی کینه جویی تد هیوز

کسی بود که نمی توانست – شعر افسانه کینه جویی

کسی بود که نمی توانست – شعر افسانه کینه جویی تد هیوز   کسی بود که نمی توانست از شر مادر خود رها شود گویی بالاترین شاخه ی درخت مادر است پس خروشید و برید و از او گسست با اعداد و معادلات و قانون هایی که خود اختراع کرد و حقیقت نامید. پرس و[…]

شعر کلاغ سیاه تر از همیشه تد هیوز

آنگاه خداوند از آدمی بیزار شد – کلاغ سیاه تر از همیشه

آنگاه خداوند از آدمی بیزار – کلاغ سیاه تر از همیشه تد هیوز   آنگاه خداوند از آدمی بیزار شد روی به آسمان نهاد و آدمی از خداوند بیزار شد به سوی حوا رفت گویی اشیا فرو می پاشیدند اما کلاغ کلاغ کلاغ آنها را به یکدیگر چفت کرد میخکوب کردن آسمان و زمین به[…]

شعر خشمِ نبرد کلاغ تد هیوز

وقتی بیمار می درخشد از درد – شعر خشم نبرد کلاغ

وقتی بیمار می درخشد از درد – شعر خشم نبرد کلاغ تد هیوز   وقتی بیمار می درخشد از درد ناگاه می پرد رنگ اش، کلاغ مشکوک صدایی شبیه خنده سر می دهد. دیدن شهر شبانه، در آبیِ ورم کرده ی زمین، لرزش دایره زنگی اش، غریو قهقهه ای سر می دهد کلاغ تا آنزمان[…]

شعر کلاغ فام تد هیوز

کلاغ بسی سیاه تر از سایه – شعر کلاغ فام

کلاغ بسی سیاه تر از سایه ماهتاب – شعر کلاغ فام تد هیوز   کلاغ بسی سیاه تر از سایه ی ماهتاب بود او ستاره ها را داشت. بسی سیاه تر بود از هر سیاهپوست به سیاهی مردمک چشم سیاهپوست. حتی، چون خورشید سیاه تر از هر کوری. مترجم: حسین مکی زاده   پیشنهاد ویژه[…]

شعر بداهه می سازد کلاغ تد هیوز

اینک مردی که خورشید را در یک دست – بداهه می سازد کلاغ

اینک مردی که خورشید را در یک – بداهه می سازد کلاغ تد هیوز   اینک مردی که خورشید را در یک دست و برگ درختی به دیگر دست داشت- جرقه ای که جهید نامش را سوزاند. پس او کیسه اسطوخودوس نیاکان اش را به یک دست گرفت و سگ چرخان و دوانِ خویش را[…]