خدا بانگ بر آورد، آدمیان مرا از – شعر اوت ۱۹۱۴ – ورا بریتین خدا بانگ بر آورد، “آدمیان مرا از یاد بردهاند: ارواح خفته دگر بار بر میخیزند و دیدگان نابینا ناگزیر میآموزند که حقیقت را بنگرند.” از آنجا که رستگاری در پی رنج میآید جهان را با عصای مجازات خویش در هم نوردید[…]
بایگانی دسته بندی: ورا بریتین
شاید روزی خورشید دوباره بدرخشد – شعر شاید – ورا بریتین شاید روزی خورشید دوباره بدرخشد و آسمان های آبی را به نظاره بنشیم و بار دیگر دریابم که بیهوده نزیسته ام گرچه بی تو باشم. شاید روزی علفزاران زرین در میان پاهایم ساعاتی خوش از بهاری خرم به ارمغان آورند و شکوفه های[…]
بوسه ای شیرین و طولانی لبانم را فشرد – شعر ایستگاه سنت پانکراس – ورا بریتین بوسه ای شیرین و طولانی لبانم را فشرد تپش های کوبنده ی قلبت لحظه ای آرام شد هنگامه ی جدایی ما از راه رسید وهمه چیز تمام شد. با حرکت ناگاه قطار جهان یکباره تاریک گشت گرچه خورشید همچنان[…]