اگر می پنداشتم که جوابم خطاب به -شعر سرود عاشقانه – تی اس الیوت اگر می پنداشتم که جوابم خطاب به کسی است که زمانی به دنیا رجعت خواهد کرد این شعله فروکش می کرد. لیک چون زنده بازنگشته است هیچ دیّاری از ژرفنای دیار مرگ ، و نیز اگر راست باشد آنچه شنیده[…]
بایگانی دسته بندی: تی. اس. الیوت
در ميان دود و دَم بعدازظهری از ماه دسامبر – شعر تصویر یک خانوم – تی اس اليوت در ميان دود و دَم بعدازظهري از ماه دسامبر صحنه را خودت ترتيب دادهاي- آن چنانكه پيداست- با «اين بعدازظهر را براي تو کنار گذاشتهام»؛ و چهار شمع مومي در اتاق نيمه تاريک، چهار حلقهي نور[…]
با آن سرمایی که در راه بود – شعر سفر مجوسان – تی اس الیوت «با آن سرمایی که در راه بود، بدترین فصل سال بود برای سفر، و آن هم چنین سفری: راهها خطرناک و هوا گزنده، درست وسط زمستان.» و شتران زخمی و تاولزده، سرکشانه در برفی که داشت آب میشد، فرو[…]
ما انسان های توخالی هستیم – شعر انسان های توخالی – تی اس الیوت ما انسان های توخالی هستیم… انسان هایی با ظاهرهای پُر تکیه می زنیم به هم با ادراک پُر شده ی پوشالیمان! آرام و بیهوده اند صدای خشکیده ی مان آنگاه که نجوا می کنیم با یکدیگر چون نسیمی لای علفزار[…]
آیا جرات این را خواهم داشت که – شعر آیا باید گیسوانم را به پشت شانه کنم؟ – تی اس الیوت آیا باید که گیسوانم را به پشت شانه کنم؟ آیا جرات این را خواهم داشت که هلویی بخورم؟ آیا باید شلواری کتانی بپوشم و در ساحل دریا قدم بزنم؟ شنیده ام که پریان[…]
سرمایی می آمد که ما را در برگرفته بود – شعر سفرِ آنان که خدایشان آتش بود – تی اس اليوت سرمایی می آمد که ما را در برگرفته بود درست زمانی که بدترین بود برای سفر و چنین سفری دراز راهها گود است و هوا گزندهست… و این زمستان مرگبار است شتران با[…]
در سردابها بشقابهای صبحانه به هم می خورند – شعر صبح به قرار پنجره – تی اس الیوت در سردابها بشقابهای صبحانه به هم می خورند و من از امتدادِ کنارههای لگدشدهی خیابان از روحهای دلمردهی خدمتکاران که با ناامیدی از دروازه های محله جوانه میزنند آگاهم. امواج قهوهای مِه چهرههای در هم از[…]
آن سومین کیست که مدام دوان است – شعر تندر چه گفت – تی اس الیوت آن سومین کیست که مدام دوان است در کنار تو؟ وقتی میشمرم تنها توئی و من که با یکدیگریم اما در آن زمان که پیشاپیش مینگرم گذرگاه سپید را یک تن نیز هست که همواره گام برمیدارد با[…]
فلهباس فنیقیایی که دویست روز – شعر مرگ ناشی از آب – تی اس الیوت فلهباس فنیقیایی که دویست روز گذشته از زمان مرگش از یاد ببرد: غریو مرغان دریائی را، خیزاب دریای ژرف را، و سود و زیان را جریانی در عمق دریا استخوانش را در آغوش گرفت زمزمهکنان. مترجم: حسن شهباز […]
شهر وهمی زیر مه قهوهفام – شعر موعظهی آتش – تی. اس. الیوت شهر وهمی زیر مه قهوهفام نیمروز زمستان من تیر زیاس، پیری سالخورده با پستانهای چروکین نگریستم آن صحنه را و پیشگویی کردم بقیه را میسوزد میسوزد میسوزد میسوزد ای خداوند، تو مرا از آن میان برگزین ای خداوند، تو مرا برگزین میسوزد.[…]
اعصاب من امشب ویران است- شعر بازی شطرنج- تی. اس. الیوت اعصاب من امشب ویران است. آری ویران. به کنارم باش با من سخن بگو. چرا هرگز لب به سخن نمیگشایی؟ بگو به چه میاندیشی؟ به کدام پنداری؟ چه؟ مرا نه آن چنان توان هست که اندیشهات را دریابم. بگو… اکنون بگو چیست آن صدا؟[…]
شامگاه زمستان فرو مینشیند- شعر پرلودنخست-تی. اس. الیوت شامگاه زمستان فرو مینشیند با بوی استیک در گذرگاهها ساعت شش ته ماندهی روزهای سوختهی دود گرفته اینک رگباری توفان زا – خُرده برگهای آلودهی خشک و روزنامههای باطله را به دور پاهایت میپیچاند رگبار به سایهبانهای شکسته و کلاهک دودکشها میکوبد. در گوشهای از خیابان درشکهای[…]
آوریل بیرحمترین ماه است – شعر تدفین مردگان – تی. اس. الیوت آوریل بیرحمترین ماه است یاسها را از خاک مُرده میرویاند خاطره و اشتیاق را به هم میآمیزد با باران بهاری ریشههای خواب رفته را بیدار میکند. ما را گرم نگه داشت زمستان با برف فراموشی زمین را پوشاند با ریشههای خشک کمی زندگی[…]
صبح هوشیار می شود – شعر پرلودها – تی. اس. الیوت صبح هوشیار می شود از بوی ناخوشایند و شب مانده ی آبجو که از خاک اره ی لگد کوب شده خیابان برمی خیزد که بر آن جای پاهای گِل آلودی، تا دکّه های قهوه فروشی نقش بسته است. با نقاب های دیگر زمان آنها[…]
تو پتو را از تخت پرت کردی – شعر پرلودها – تی. اس. الیوت تو پتو را از تخت پرت کردی، به پشت دراز کشیدی و منتظر ماندی؛ چُرت زدی و دیدی که شب به تو آشکار می کند هزاران تصویر فرومایه را که روحت از آن ها تشکیل شده؛ بر سقف اتاق سوسو می زدند.[…]
روح او در سراسر آسمان کشیده شد – شعر پرلودها – تی. اس. الیوت روح او در سراسر آسمان کشیده شد و پشت ساختمان های شهری محو گردید، پیش از پایمال شدن زیر قدم های سمج: در ساعت چهارو پنج و شش عصر و انگشت های خپله که پیپ را پُر می کنند، و روزنامه[…]