ایستاده بودیم كنار استخری در – شعر رنگهای بی اثر – توماس هاردی ایستاده بودیم كنار استخری در آن روز زمستانی و خورشید سفید بود انگار خدا ملامتش كرده باشد برگی چند ریخته بر خاك گرسنه خاكستری سقوط كرده از درختی زبان گنجشک نگاهم می كردی و چشمانت سرگردان بر رازهای فاش گشته[…]
بایگانی دسته بندی: توماس هاردی
گر چنین بود که خدایی کینهتوز – شعر اتفاق – توماس هاردی گر چنین بود که خدایی کینهتوز بر عرش تکیه داده بود و قهقههزنان مرا به باد استهزاء میگرفت و میگفت: «ای موجود نحیف! بدان و آگاه باش که دیدن اندوه تو مرا به وجد میآورد. و ناکامی تو در راه عشق دلم[…]
خدایی کینه شاد هم اگر – شعر بخت – توماس هاردی خدایی کینه شاد هم اگر مرا از اوج آسمان می خواند و می خندید که: “هان، ای تو، موجودَکِ رنجیده حال هشدار که غم تو مرا مایه ی سرمستی است و زیان ِعشق ِ تو سودِ نفرتِ من.” پس آنگاه من[…]
اگه من و اون قبلش یه جای دیگه – شعر مردی که کشتمش – توماس هاردی اگه من و اون قبلش یه جای دیگه همدیگرو دیده بودیم مثلاً تو یه مسافرخونه ی فکسنی قدیمی شاید با هم می نشستیم و لبی تر می کردیم و دو سه جامی بالا مینداختیم اما به اسم سرباز[…]