چرا رفتی؟ چون خانه سرد بود – شعر پاسخ ها – مارک استرند چرا رفتی؟ چون خانه سرد بود. چرا رفتی؟ چون این چیزی ست که همیشه میان غروب و طلوع کرده ام. چه پوشیدی؟ کت و شلوار آبی ام را، پیراهن سفیدم را، جوراب و کراوات زردم را. چه پوشیدی؟ هیچ نپوشیدم. چارقدی[…]
بایگانی دسته بندی: مارک استرند
باد هر آنچه می کند – خوابیدن با چشم های باز – مارک استرند باد هر آنچه می کند به هیچ جای اش نمی برد. پنجره ها به هم کوبیده نمی شوند صدایی از هیچ گوشه ی خانه برنمیخیزد نه جرجرِ مفصلِ الوارها نه ناله ی چوب بست ها و نه صدای هیچ میخی.[…]
خودم را خالی میکنم – شعر چیزهایی که باقی می ماند – مارک استرند خودم را خالی میکنم از اسم هایی که در من است. جیب هایم را خالی میکنم کفش هایم را خالی میکنم می گذارم شان کنار جاده می روم، ساعت ها را به عقب قدم می زنم.. می روم خانه آلبوم[…]
بدان که بسیار غمگینی – شعری را اگر فهمیدی – مارک استرند شعری را اگر فهمیدی بدان که بسیار غمگینی و با شعری اگر زیستی بر تو بشارت باد که روزی در تنهایی خواهی مُرد مترجم : بابک زمانی پیشنهاد ویژه برای مطالعه: شعر غیر قابل چاپ لنگستون هیوز شعر عیسای مسیح[…]
هیچچیز جلودارت نبود – مردنات – مارک استرند هیچچیز جلودارت نبود نه لحظههای خوش. نه آرامش. نه دریای مواج. تو مشغول مردنات بودی. نه درختانی که به زیرشان قدم میزدی، نه درختانی که سایهسارت بودند. نه پزشکی که بیمات میداد، نه پزشک جوان سپیدمویی که یکبار جانات را نجات داد. تو مشغول مردنات بودی. هیچچیز[…]
دست ها مال تو بودند، بازوها مال تو بودند – جسم تهی – مارک استرند دست ها مال تو بودند، بازوها مال تو بودند اما تو خود آن جا نبودی. چشم ها مال تو بودند اما بسته بودند و پلک نمی زدند خورشید دورتاب، آن جا بود. ماه غلتان بر شانه های سپید تپه، آن[…]