آموزش‌های ویدیویی

امیلی دیکنسون

طبیعت آن چیزی است که می بینیم

 طبیعت آن چیزی است که می بینیم

شعر طبیعت آن چیزی است که می بینیم – امیلی دیکنسون   طبیعت آن چیزی است که می بینیم تپه – عصر سنجاب – کسوف – زنبور عسل- نه طبیعت بهشت است طبیعت آن چیزی است که می شنویم مرغ مهاجر- دریا- آذرخش- جیرجیرک- نه طبیعت هماهنگی است طبیعت آن چیزی است که می شناسیم[…]

خوشبختی شانس نیست

خوشبختی شانس نیست

شعر خوشبختی شانس نیست – امیلی دیکنسون   خوشبختی شانس نیست رنج است. شانس لبخند معناداری می زند. شانس ما آنقدر کوچک است که به آن پشت پا زده ایم.   پیشنهاد ویژه برای مطالعه: من به تنهایی قدم می زنم ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود – 268 ساعتی انتظار کشیدن طولانی است[…]

ما هرگز نمی دانيم كه می رويم

ما هرگز نمی دانيم كه می رويم

شعر ما هرگز نمی دانيم كه می رويم – امیلی دیکنسون ما هرگز نمی دانيم كه می رويم آن هنگام كه در حال رفتن هستيم به شوخي درها را مي بنديم و سرنوشت كه ما را همراهي مي كند پشت سر ما به درها قفل مي زند ، و ما ديگر ، هرگز نمي توانيم[…]

اگر هيچ كاری نكرده باشم

اگر هيچ كاری نكرده باشم

اگر هيچ كاری نكرده باشم -امیلی دیکنسون اگر هيچ كاری نكرده باشم دعا كرده ام دعا كرده ام اي مسيح ! در اين دنيا نمي دانم خانه ات كجاست ، و به هر دري مي كوبم . در ميان شديدترين لرزه هايت در زمين ، و هولناك ترين طوفان ها در دريا ؛ به من[…]

جدایی، تمام آن چیزی است

جدایی، تمام آن چیزی است

شعر جدایی، تمام آن چیزی است – امیلی دیکنسون   جدایی، تمام آن چیزی است که باید از جهنم بدانیم.   پیشنهاد ویژه برای مطالعه: امیدی بزرگ فرو ریخت در دهر هر آن‌که نیم‌نانی دارد – 77 ساعتی انتظار کشیدن طولانی است دور از دسترس صبح – ایمن در حجره‌ های مرمرینشان   در صورتی[…]

گویند زمان مرهم است

گویند زمان مرهم است

شعر گویند زمان مرهم است – امیلی دیکنسون   گویند زمان مرهم است اما هرگز چنین نبوده دردهای واقعی عمیق تر می شوند با گذر زمان همچون عضلات که نیرومندتر زمان محکی است برای رنج‌ها و نه درمان اگر اینچنین بود دیگر رنجی نبود مترجم: سادات آهوان   پیشنهاد ویژه برای مطالعه: من به تنهایی[…]

این نامه من به جهانیست

این نامه من به جهانیست – نامه ی من به جهان

این نامه من به جهانیست – شعر نامه ی من به جهان – امیلی دیکنسون   این نامه من به جهانیست که هیچگاه برای من ننوشته.. پیامی ساده که طبیعت یادم داده با لطافتی باشکوه پیامش امضا شده توسط دست‌هایی نامرئی برای عشق به او، هموطنان نازنین با لطافت من را قضاوت کنید!   پیشنهاد[…]

بارقه‌‌ ای از نور وجود دارد

بارقه‌‌ ای از نور وجود دارد – بارقه ای از نور

بارقه‌‌ ای از نور وجود دارد – شعر بارقه ای از نور – امیلی دیکنسون   بارقه‌‌ ای از نور وجود دارد در بعد از ظهرهای زمستانی… که سنگینی می‌کند مانند شنیدن موسیقی کلیسایی و عمیقا به ما صدمه می‌زند نمی‌توانیم هیچ جای زخمی پیدا کنیم ولی تفاوت‌های عمیقی به وجود می‌آید در جایی که[…]

اگر بتوانم قلبی را از شکستن باز دارم

اگر بتوانم قلبی را از شکستن باز دارم – معنای زندگی

اگر بتوانم قلبی را از شکستن باز دارم – شعر معنای زندگی – امیلی دیکنسون اگر بتوانم قلبی را از شکستن باز دارم بیهوده نزیسته‌ام اگر بتوانم دردی را تسکین دهم یا کم کنم یا به سینه سرخی افتاده یاری دهم به آشیانه‌اش برگردد بیهوده نزیسته‌ام مترجم: جاوید ثقفی پیشنهاد ویژه برای مطالعه: اگر ماه[…]

آسمان‌ ها نمی‌ توانند رازشان را نگه دارند

آسمان‌ ها نمی‌ توانند رازشان را نگه دارند – اما چنین نخواهم کرد

آسمان‌ ها نمی‌ توانند رازشان را نگه دارند – شعر اما چنین نخواهم کرد – امیلی دیکنسون   آسمان‌ ها نمی‌ توانند رازشان را نگه دارند به تپه‌ها می‌ گویند و تپه‌ها به باغ‌ ها و باغ‌ها به نرگس‌ ها پرنده‌ای که گذارش از آن طرف می‌ افتد همه را آهسته می‌شنود اگر پرنده‌ی کوچک[…]

دور از دسترس صبح

دور از دسترس صبح – ایمن در حجره‌ های مرمرینشان

دور از دسترس صبح – شعر ایمن در حجره‌ های مرمرینشان – امیلی دیکنسون   دور از دسترس صبح و دور از دسترس ظهر ایمن در حجره‌های مرمرینشان خفته‌اند ساکنان شکیبای رستاخیز توفال از حریر سقف از سنگ نسیم در قصر آفتابش آهسته می‌خندد زنبور عسل در گوشی ناشنوا همهمه می‌کند پرندگان زیبا آهنگ غفلت[…]

امیدی بزرگ فرو ریخت

امیدی بزرگ فرو ریخت

شعر امیدی بزرگ فرو ریخت – امیلی دیکنسون   امیدی بزرگ فرو ریخت تو صدایی نشنیدی ویرانه‌ها در درون بود آه از خرابه‌ی حیله‌گری که هیچ قصه‌ای نگفت و ‌شاهدی را راه نداد ذهن را برای بارهای گران ساخته‌اند برای وضعیت بیم و وحشت پرورده‌اند چندی لنگان‌لنگان در دریا فرو شدن و وانمود کردن که[…]

من هیچ‌ کسم! تو کیستی

من هیچ‌ کسم! تو کیستی – کسی بودن

من هیچ‌ کسم! تو کیستی – شعر کسی بودن – امیلی دیکنسون   من هیچ‌ کسم! تو کیستی؟ تو هم آیا هیچ‌ کس هستی؟ پس ما جفت همیم! به کسی نگو! جار می‌زنند می‌دانی! کسی بودن چقدر ملال‌آور است! چقدر بی پروا همچون قورباغه‌ای نام کسی را در تمام ژوئن بر زبان می‌آورند برای گندابی[…]

ساعتی انتظار کشیدن طولانی است 

ساعتی انتظار کشیدن طولانی است

ساعتی انتظار کشیدن طولانی است – شعر انتظار – امیلی دیکنسون   ساعتی انتظار کشیدن طولانی است اگر ورای آن، تنها عشق در میان باشد ابدیت را انتظار کشیدن کوتاه است اگر عشق پاداشت دهد نهایت را مترجم: مجتبی گلستانی   پیشنهاد ویژه برای مطالعه: در حکمت و پند خاقانیا به جاه مشو غره غمروار[…]

خودم را در میان گل‌ هایم پنهان می‌ کنم

خودم را در میان گل‌ هایم پنهان می‌ کنم – نزدیک به تنهایی

خودم را در میان گل‌ هایم پنهان می‌ کنم – شعر نزدیک به تنهایی – امیلی دیکنسون   خودم را در میان گل‌ هایم پنهان می‌ کنم، همین‌که بر سینه‌ی تو لختی دست می‌کشم، تو نیز، بی‌واهمه، مرا بر تن می‌کنی و فرشته‌ها باقی ماجرا را می‌دانند. خودم را در میان گل‌ هایم پنهان می‌[…]

چرا دوستتان دارم

چرا دوستتان دارم

شعر چرا دوستتان دارم – امیلی دیکنسون   چرا دوستتان دارم، آقا؟ چرا که باد می‌گذرد و علف سر از پا نمی‌شناسد باد به علف نمی‌گوید چرا؟ چرا که می‌داند و تو نمی‌دانی و ما نمی‌دانیم همین دانش برای ما کافی است. رعد هرگز از چشم نمی‌پرسد چرا بسته می‌شود هنگام رعد چرا که می‌داند[…]

می توانم در اندوه دست و پا بزنم

می توانم در اندوه دست و پا بزنم – مستی ام از آن شراب تازه بود

می توانم در اندوه دست و پا بزنم – شعر مستی ام از آن شراب تازه بود – امیلی دیکنسون   می توانم در اندوه دست و پا بزنم در همه ی برکه هایش به آن عادت کرده ام اما کوچک ترین تکان خوشی پاهایم را سست می کند و همچون مستان راهم را نمی[…]

چه غرق بحر باشد زورق من 

چه غرق بحر باشد زورق من – پیام چشم مانده بر خلیج 

چه غرق بحر باشد زورق من – شعر پیام چشم مانده بر خلیج – امیلی دیکنسون   چه غرق بحر باشد زورق من چه رویاروی طوفان‌ها؛ مسحور جزایر، فرو افکنده بادبان ِ رام؛ کدام جادو مهار گرفته ست او ؛ پیام چشم ِ مانده بر خلیج این است مترجم: مصیب پیرنسری   پیشنهاد ویژه برای[…]

اگر در پاییز می آمدی

اگر در پاییز می آمدی

شعر اگر در پاییز می آمدی – امیلی دیکنسون   اگر در پاییز می آمدی، تابستان را جارو می کردم با نیمی خنده، نیمی ضربه، آنچه زنان خانه‌دار با مگسی می‌کنند. اگر تا یکسال دیگر می‌دیدمت، ماهها را بدل به توپ‌هایی می‌کردم، و در کشوهای جداگانه می‌گذاشتم، تا زمانشان برسد. اگر قرن ها تاخیر می‌کردند،[…]

قلب! ما او را فراموش می کنیم

قلب! ما او را فراموش می کنیم

شعر قلب! ما او را فراموش می کنیم – امیلی دیکنسون   قلب! ما او را فراموش می کنیم تو و من، امشب! تو باید حرارتش را فراموش کنی و من روشنایی اش را وقتی فراموشش کردی لطفا به من بگو عجله کن اگر تاخیر کنی ممکن است باز هم به یادش بیاورم مترجم :[…]

پرنده‌ ای دارم در بهار که برایم می‌خواند

پرنده‌ ای دارم در بهار – میدانم به من بازخواهد گشت

پرنده‌ ای دارم در بهار – شعر میدانم به من بازخواهد گشت – امیلی دیکنسون   پرنده‌ ای دارم در بهار که برایم می‌خواند بهار به دامش می‌اندازد اما همین که تابستان سر برسد و گل‌ها نمایان شوند سینه سرخ می‌رود. شِکوه نمی‌کنم، اما؛ می‌دانم پرنده از آن من است با اینکه پریده و گریخته[…]

کنون برایت میگویم خورشید چگونه طلوع کرد

کنون برایت میگویم خورشید چگونه طلوع کرد – خورشید

کنون برایت میگویم خورشید چگونه طلوع کرد – شعر خورشید – امیلی دیکنسون   کنون برایت میگویم خورشید چگونه طلوع کرد در هر دم تاری ابریشمین برج‌ها در یاقوت ارغوانی شناور شدند و خبر چون دسته‌ی سنجاب‌ها پراکنده شد تپه‌ها گره از کلاه گشودند پرندگان آواز سر دادند آن‌گاه آهسته به خود گفتم «این دیگر[…]

مرا جز نیایش هیچ نمانده است

مرا جز نیایش هیچ نمانده است

شعر مرا جز نیایش هیچ نمانده است – امیلی دیکنسون   مرا جز نیایش هیچ نمانده است ای مسیحا در آسمان سرای تو را می جویم به هر دری که می کوبم تویی که زمین را به لرزه می افکنی دریا را به تندباد می آشوبی بگو ای عیسای ناصری مرا دست یاری نداری؟ مترجم:[…]

پیله‌ ام تنگ می‌ شود

پیله‌ ام تنگ می‌ شود

شعر پیله‌ ام تنگ می‌ شود – امیلی دیکنسون   پیله‌ ام تنگ می‌ شود آزرده از رنگ‌ ها در تمنای هوایم فضای تنگ و تاریک بال‌ هایم کوچک می‌کند پیرهنی را که بر تن دارم توانی برای پروانه شدن باید باشد بیشه‌ های شکوه میل به پرواز را بر من می‌ بخشند و جولان[…]

فرصتی برای نفرت نبود

فرصتی برای نفرت نبود

شعر فرصتی برای نفرت نبود – امیلی دیکنسون   فرصتی برای نفرت نبود چراکه مرگ مرا باز می داشت از آن و زندگی چندان فراخ نبود که پایان دهم به نفرت خویش. برای عشق ورزیدن نیز فرصتی نبود اما از آن جا که کوششی می بایست پنداشتم ،اندک رنجی از عشق مرا کافی ست.  […]

مرا کم دوست داشته باش اما همیشه

مرا کم دوست داشته باش اما همیشه

شعر مرا کم دوست داشته باش اما همیشه – امیلی دیکنسون   مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش ! این وزن آواز من است عشقی که گرم و شدید است زود می سوزد و خاموش می شود. من سرمای تو را نمی خواهم و نه ضعف یا گستاخی ات را عشقی[…]

آفتاب آرام آرام غروب کرد

آفتاب آرام آرام غروب کرد  – این مرگ است

آفتاب آرام آرام غروب کرد – شعر این مرگ است – امیلی دیکنسون   آفتاب آرام آرام غروب کرد و نشانی از ظهر نبود برفراز ده به نظاره نشستم نیمروز، خانه به خانه پیدا بود غروب به آهستگی در تاریکی محو می‌شد ردّی از شبنم بر چمن‌ها نبود تنها قطرهای بر پیشانی‌ام فروافتاد و بر[…]

امید، چیزی است بالدار

امید، چیزی است بالدار – پرنده ی امید

امید، چیزی است بالدار – شعر پرنده ی امید – امیلی دیکنسون   امید، چیزی است بالدار که بر روی ما می نشیند و روز و شب آوازی می خواند که هیچ کلامی ندارد اما هرگز نیز قطع نمی شود حتی در میان بادها و طوفان شیرین ترین قسمت این آهنگ همچنان به گوش می[…]

دلیل بازگشت وجه