امیلی دیکنسون
اگر بتوانم قلبی را از شکستن باز دارم – شعر معنای زندگی – امیلی دیکنسون اگر بتوانم قلبی را از شکستن باز دارم بیهوده نزیستهام اگر بتوانم دردی را تسکین دهم یا کم کنم یا به سینه سرخی افتاده یاری دهم به آشیانهاش برگردد بیهوده نزیستهام مترجم: جاوید ثقفی پیشنهاد ویژه برای مطالعه: اگر ماه[…]
شعر اگر در پاییز می آمدی – امیلی دیکنسون اگر در پاییز می آمدی، تابستان را جارو می کردم با نیمی خنده، نیمی ضربه، آنچه زنان خانهدار با مگسی میکنند. اگر تا یکسال دیگر میدیدمت، ماهها را بدل به توپهایی میکردم، و در کشوهای جداگانه میگذاشتم، تا زمانشان برسد. اگر قرن ها تاخیر میکردند،[…]
کنون برایت میگویم خورشید چگونه طلوع کرد – شعر خورشید – امیلی دیکنسون کنون برایت میگویم خورشید چگونه طلوع کرد در هر دم تاری ابریشمین برجها در یاقوت ارغوانی شناور شدند و خبر چون دستهی سنجابها پراکنده شد تپهها گره از کلاه گشودند پرندگان آواز سر دادند آنگاه آهسته به خود گفتم «این دیگر[…]