با تو سخن گفتم با لبخندی – شعر با تو سخن گفتم – ای. ای. کامینگز با تو سخن گفتم با لبخندی و تو پاسخی ندادی دهانت سیمی است برای موسیقی موسیقی به رنگ خون به اینجا بیا آه! تو بگو زندگی، لبخندی نیست؟ با تو سخن گفتم با آوازی و تو نشنیدی چشمانت سفالینه[…]
بایگانی دسته بندی: شعر آمریکا
مادرم به تنهایی صاحب آن خواهد بود – اگر بهشتی وجود داشته باشد – ای.ای.کامینگز اگر بهشتی وجود داشته باشد مادرم به تنهایی صاحب آن خواهد بود نه بهشتی از گلهای رنگی و روشن نه بهشت شکنندهای از زنبقهای درّهای بلکه بهشتی از گلهای سرخِ سرخ . پدرمعمیق مثل یک گل سرخ بلند مثل[…]
خستهای (فکر میکنم) – شعر با من بیا – ای. ای. کامینگز خستهای (فکر میکنم) از معماهای همیشگی زندگی و من هم خستهام. پس با من بیا و به دورها و دورها خواهیم رفت ــ (تنها من و تو، بفهم!) بازی کردهای (فکر میکنم) و محبوبترین بازیچههایت را شکستهای و حالا کمی خستهای خسته[…]
گفتی آیا چیزی هست – شعر آیا به همیشه اعتقاد داری؟ ای ای کامینگز گفتی آیا چیزی هست مرده یا زنده که زیباتر از تن من باشد و در سرانگشتهایت داشته باشی خیره به چشمهایت گفتم هیچچیز مگر هوای بهار، وقتی بوی هرگز و همیشه میدهد. و از دل آن پردهی توری که چنان تکان[…]
احساس کردن مقدمه است – شعر نیمهعریان – ای ای کامینگز احساس کردن مقدمه است و آن کس که به صرف و نحو اشیا التفاتی کند هرگز بهتمامی تو را نخواهد بوسید؛ باید سراپا جنون بود هنگام که بهار در بطن جهان است خون من برهانی است قاطع و سوگند به همهی گلها که[…]
چرا که چیزی نو می شود – شعر تنم را دوست می دارم – ای ای کامینگز تنم را دوست می دارم وقتی با تن توست. چرا که چیزی نو می شود. با ماهیچه های بهتروعصب های بیشتر. تنت را دوست دارم، آنچه که می کند دوست دارم، چگونه اش را دوست دارم. حس[…]
قلبت را همه جا با خودم میبرم – شعر قلبت را میبرم – ای.ای.کامینگز قلبت را میبرم قلبت را همه جا با خودم میبرم (درون قلبم میبرمش) هرگز بی قلب تو نیستم (هر کجا بروم تو میروی، عزیزم؛ و هر کار که کنم کار توست، نازنینم) نمیترسم از هیچ تقدیری (که تو تقدیر[…]
بادی وزیده است و باران را برده – شعر فکر میکنم – ای.ای.کامینگز بادی وزیده است و باران را برده است و آسمان را برده است و برگها را برده است و درختان ایستادهاند. گمان میکنم دیرزمانی است که من هم پاییز را میشناسم (و چه داری که بگویی؟) باد باد باد ــــ عاشق[…]
هیچ نمیخواستم، گند بزنم به – شعر رفیق، منو ببخش – آلن گینزبرگ رفیق، منو ببخش، هیچ نمیخواستم، گند بزنم به اعصاب مبارکت اما راستش من از ویتنام اومدم آره، همونجا که یه عالمه آقای متشخصِ ویتنامی کشتم و یه چنتایی هم خانم. بعدش رنج و عذابِ سوغاتیِ اونجا رو تاب نیاوردم و از[…]
انبوهی از دود کدر و فولاد – شعر انبوهی از دود کدر – آلن گینزبرگ انبوهی از دود کدر و فولادهای اسقاطی احاطهام کردهاند در این قطار، ذهنام در گذشتههای دور میلولد و آینده زنگار بسته است: خورشید را دیدم که شهوتناک در دنیایی بدوی فرو خرامید و گذاشت تا تاریکی، قطارِ مرا در[…]
رو به روی یک کارگاه تانکرسازی – بین خطوط راهآهن در سن جوز – آلن گینزبرگ بین خطوط راهآهن در “سن جوز” رو به روی یک کارگاه تانکرسازی غمگین و سرگردانم. کنار کلبه ی سوزنبان روی نیمکتی مینشینم . روی آسفالت اتوبان فکر می کنم: گلی افتاده بر علف های هرز عجب گُلِ وحشتناکی[…]
هر آنچه داشتم را به تو بخشیده ام – شعر آمریکا – آلن گینزبرگ آمریکا، هر آنچه داشتم را به تو بخشیده ام و دیگر هیچ از من نمانده است آمریکا یعنی دو دلار و بیست و هفت سنت هفده ژانویه ی هزار و نهصد و پنجاه و شش است و من نمی توانم[…]
چشم را خیره میکند تیغ آفتاب – شعر کلمهها – آلن گینزبرگ چشم را خیره میکند تیغ آفتاب پژواک پریان پرده آسمان را میدرد بوق تاکسیها در خیابان منعکس میشود بوق خراب ماشینها صدای بزغاله میدهد آسمان با کلمهها پوشیده شده ست روز با کلمهها پوشیده شده ست شب با کلمهها پوشیده شده ست[…]
چرا رفتی؟ چون خانه سرد بود – شعر پاسخ ها – مارک استرند چرا رفتی؟ چون خانه سرد بود. چرا رفتی؟ چون این چیزی ست که همیشه میان غروب و طلوع کرده ام. چه پوشیدی؟ کت و شلوار آبی ام را، پیراهن سفیدم را، جوراب و کراوات زردم را. چه پوشیدی؟ هیچ نپوشیدم. چارقدی[…]
باد هر آنچه می کند – خوابیدن با چشم های باز – مارک استرند باد هر آنچه می کند به هیچ جای اش نمی برد. پنجره ها به هم کوبیده نمی شوند صدایی از هیچ گوشه ی خانه برنمیخیزد نه جرجرِ مفصلِ الوارها نه ناله ی چوب بست ها و نه صدای هیچ میخی.[…]
خودم را خالی میکنم – شعر چیزهایی که باقی می ماند – مارک استرند خودم را خالی میکنم از اسم هایی که در من است. جیب هایم را خالی میکنم کفش هایم را خالی میکنم می گذارم شان کنار جاده می روم، ساعت ها را به عقب قدم می زنم.. می روم خانه آلبوم[…]
بدان که بسیار غمگینی – شعری را اگر فهمیدی – مارک استرند شعری را اگر فهمیدی بدان که بسیار غمگینی و با شعری اگر زیستی بر تو بشارت باد که روزی در تنهایی خواهی مُرد مترجم : بابک زمانی پیشنهاد ویژه برای مطالعه: شعر غیر قابل چاپ لنگستون هیوز شعر عیسای مسیح[…]
هیچچیز جلودارت نبود – مردنات – مارک استرند هیچچیز جلودارت نبود نه لحظههای خوش. نه آرامش. نه دریای مواج. تو مشغول مردنات بودی. نه درختانی که به زیرشان قدم میزدی، نه درختانی که سایهسارت بودند. نه پزشکی که بیمات میداد، نه پزشک جوان سپیدمویی که یکبار جانات را نجات داد. تو مشغول مردنات بودی. هیچچیز[…]
دست ها مال تو بودند، بازوها مال تو بودند – جسم تهی – مارک استرند دست ها مال تو بودند، بازوها مال تو بودند اما تو خود آن جا نبودی. چشم ها مال تو بودند اما بسته بودند و پلک نمی زدند خورشید دورتاب، آن جا بود. ماه غلتان بر شانه های سپید تپه، آن[…]
سری داره پر از قصه عمه سو – قصههای عمه «سو» – لنگستون هیوز سری داره پر از قصه عمه سو دلی داره دلّادَلّ ِ غُصه عمه سو. شبای تابسّون جلو خونه رو ایوون بچه سیاپوسی رُ میچسبونه به سینهش و براش قصه میگه عمه سو. بردههای سیا که زیر تیغ ِ آفتاب کار[…]
نیگا کردم و اون بابایی رُ دیدم – شعر کی جز خدا – لنگستون هیوز نیگا کردم و اون بابایی رُ دیدم که «قانون» صداش میکنن. داشت از ته خیابون یه راس میاومد طرف من. از سرم گذش که یا خودم سرد و مرده وَلُو شدهم رو زمین یا طرف زده کشتهتم ــ یه قتل[…]
به تموم بازموندههای من بگین – شعر بیداری – لنگستون هیوز به تموم بازموندههای من بگین تو عزام قرمز تنشون کنن، چون هیچ معنایی وجود نداره تو قضیهی مردن من. مترجم: احمد شاملو پیشنهاد ویژه برای مطالعه: شعر غیر قابل چاپ لنگستون هیوز شعر عیسای مسیح لنگستون هیوز شعر مرا دوست بدار اندکی ولی[…]
در نعرهخیز توفان عالم کر از هیاهو – شعر درد غریب – لنگستون هیوز در نعرهخیز توفان عالم کر از هیاهو، دردی غریب با زن میگفت: ــ زیر باران بیسرپناه خوشتر! در نیزهبار خورشید تفسیده آتش از آب، رنجش به طعنه میگفت: ــ گرمای سخت ِ سوزان از سایهگاه خوشتر! در چارچار سرما که[…]
اگه دلی از طلا میداشتم – شعر آواز سیاه ِ متفاوت – لنگستون هیوز اگه دلی از طلا میداشتم مث بعضیا که میشناسم آبش میکردم و با پولش راهی ِ شمال میشدم. اما طلا که شوخیه، سُربیام نیس دل من. از خاک رُس کهنه و خُلَص جئورجیاس و واسه همینم قرمز ِ خونیس دل[…]
اون دور دورای جونوب، تو دیکسی – آواز دختر سیاه – لنگستون هیوز اون دور دورای جونوب، تو دیکسی (دل پاره پارهی من) به درخت ِ سر ِ یه چارراه خاطر خوای سیاه ِ جوونَمو دار میزنن. اون دور دورای جونوب، تو دیکسی (تو هوا، یه تن ِ کوفتهی کبود) از عیسا ــ خدای[…]
آه، جریان ستارهگان بر فراز – شعر ستارهگان – لنگستون هیوز آه، جریان ستارهگان بر فراز خیابانهای هارلم، آه، شب، که نفس کوچک نسیان است. شهری بنا میشود با آواز مادری. شهری خواب میبیند با لالایش. دست برآر و ستارهیی بردار، پسر ِ تاریک. بیرون از نفس کوچک نسیان که شب است تو فقط[…]
فقط یه خیل ِ سیا رُ – شعر پنبه چینها – لنگستون هیوز فقط یه خیل ِ سیا رُ میرونن تو مزرعه که سینهی خاکو بشکافن، بکّارن و بیل بزنن تا پَمبه محصول بده. پَمبه رُ که ویجین کردیم و کار که تموم شد، اربابه پولارُ بالا میکشه و نم پس نمیده. گدا و[…]
چون نیشم به خنده وازه – شعر مطرب – لنگستون هیوز چون نیشم به خنده وازه چون گلوم پُر ِ آوازه، فکرشم نمیکنی چه رنجی میبرم بعد ِ این همه سال که دَردَمو پنهون کردهم. چون نیشم به خنده وازه زاری ِ جونمو نمیشنوی. چون پاهام تو رقص چالاکه نمیدونی که حسابم با زندهگی پاکه.[…]
سر یه رویای جور دیگه چی میاد – شعر هارلم – لنگستون هیوز سر یه رویای جور دیگه چی میاد؟ مث ِ کیشمیش زیر آفتاب میخشکه؟ یا مث ِ یه زخم سیم میکشه و چرکابهش راه میافته؟ یا مث ِ گوشتی که بگنده تعفنش عالمو ورمیداره؟ یا مث ِ مربا روش شیکَرَک میبنده؟ شاید[…]
رهروان ِ سپیدهدمان و بامدادانیم – شعر – لنگستون هیوز رهروان ِ سپیدهدمان و بامدادانیم رهروان ِ خورشیدها و سحرگاهانیم. نه از شبمان پرواییست نه از روزگاران غمزده و نه از ظلمات ما را که رهروان خورشیدها و سحرگاهانیم. مترجم: احمد شاملو پیشنهاد ویژه برای مطالعه: شعر آزادی لنگستون هیوز شعر آواز کریستینا[…]