آموزش‌های ویدیویی

فریدریش هولدرلین

روزگاری خدایان در میان آدمیان قدم زدند

روزگاری خدایان در میان آدمیان قدم زدند

شعر روزگاری خدایان در میان آدمیان قدم زدند – فریدریش هولدرلین   روزگاری خدایان در میان آدمیان قدم زدند؛ موسه های باشکوه و آپولونِ بَرومند، درست همچون تو الهامبخش و شفادهندۀ ما بودند. تو برای من همچون یکی از ایزدانِ مقدّسی، که در زندگانی بر من فرو فرستاده شده است. و اینگونه تصویری از معشوق[…]

در دره های تو بود که قلبم چشم بر روی زندگی گشود

در دره های تو بود که قلبم چشم بر روی زندگی گشود – نکار

در دره های تو بود که قلبم چشم بر روی زندگی گشود – شعر نکار – فریدریش هولدرلین   در دره های تو بود که قلبم چشم بر روی زندگی گشود، و امواجِ تو پیرامونِ من به بازی مشغول شدند. و تمامیِ تپّههای دل انگیزی که تو را، ای رهنورد، میشناسند، به چشمانِ من نیز[…]

نسیم صبا وزان است

نسیم صبا وزان است – یادواره

نسیم صبا وزان است – شعر یادواره – فریدریش هولدرلین   نسیم صبا وزان است، که محبوبِ من در میانِ بادها است، چرا که بشارتگرِ جانی آتشین و سفری نیکو به دریاسالاران است. لیک هم اکنون راهی شو، دوست و به گارونِ داشتنی و بستانهای بوردو سالم کن، آنجا که جاده ها از کناره های[…]

کناره های جنگل زیباست

کناره های جنگل زیباست – گردش بیرون

کناره های جنگل زیباست – شعر گردش بیرون – فریدریش هولدرلین   کناره های جنگل زیباست، آنچنان که گویی دامنه ها را سبز کرده اند. در اطراف قدم میزنم و آرامشی دل انگیز بابتِ تمامیِ خارهایی که در دل دارم از من دلجویی میکند و مرحمی بر آلامِ من میشود، آن هنگام که ذهن و[…]

روز گشاده و باز، رخشان و روشن است

روز گشاده و باز، رخشان و روشن است – نظر به بیرون

روز گشاده و باز، رخشان و روشن است – شعر نظر به بیرون – فریدریش هولدرلین   روز گشاده و باز، رخشان و روشن است، با تصاویری مهیّا برای هر کس، آن هنگام که دشتهای سبز در گستره های دوردست پدیدار میگردند، پیش از آنکه روشنای عصرگاه، مقهورِ سایه روشنهای شامگاه گردد، و همهمه های[…]

زندگی را هر لحظه رنگی هست

زندگی را هر لحظه رنگی هست – تقدیم به زیمر

زندگی را هر لحظه رنگی هست – شعر تقدیم به زیمر – فریدریش هولدرلین   زندگی را هر لحظه رنگی هست، پایین و بالا، مثلِ یک جاده، یا صخرهای از کوه. آنچه اینک هست، پنداری در جوارِ معبودی بهترینی میتواند شد، با نظمی دگرگونه، آرامشی اهورایی و بخشش های بی پایان. Zimmer Ernst ارنست زیمر[…]

زمین، مالامال از گلابی های زرد و رزهای وحشی

زمین، مالامال از گلابی های زرد و رزهای وحشی – در میانۀ حیات

زمین، مالامال از گلابی های زرد و رزهای وحشی – شعر در میانۀ حیات – فریدریش هولدرین   زمین، مالامال از گلابی های زرد و رزهای وحشی، رو به سوی دریاچه سرازیر گشته است. و شما ای قوهای وحشیِ دل انگیز، سرمست از بوسه ها، سرهای خویش را در آبی مقدّس، که مستی از تن[…]

تو نیز همچون دیگران خواهان بهترین چیزهایی

تو نیز همچون دیگران خواهان بهترین چیزهایی – مسیر حیات

تو نیز همچون دیگران خواهان بهترین چیزهایی – شعر مسیر حیات – فریدریش هولدرلین   تو نیز همچون دیگران خواهان بهترین چیزهایی؛ لیک عشق تمامیِ ما را به زیر میکِشد. اندوه با فشاری هر چه بیشتر، پشتِ ما را خم میکند، اما کمان نیز بیدلیل به نقظۀ آغازینِ خویش باز نمیگردد. رو به باال و[…]

آیا قلب من مقدّس و سرشار از زیبایی های حیات نیست

آیا قلب من مقدّس و سرشار از زیبایی های حیات نیست – تحسین های بشری

آیا قلب من مقدّس و سرشار از زیبایی های حیات نیست – شعر تحسین های بشری – فریدریش هولدرلین   آیا قلب من مقدّس و سرشار از زیبایی های حیات نیست، تنها به این خاطر که عاشق گشته ام؟ چرا مرا آن هنگام که تندخوتر و خودپسندتر، سرشارتر از واژه ها لیک خالی تر بودم،[…]

وقتی یک پسربچه بودم

وقتی یک پسربچه بودم

شعر وقتی یک پسربچه بودم – فریدریش هولدرلین   وقتی یک پسربچه بودم، خداوندگاری همواره نجاتبخشِ من بود، از تندیها و خشونتهای آدمیان. زان پس، ایمن و سرزنده، با گلهای مرغزار به بازی مشغول میشدم، و نسیمهای آسمانی با من گرمِ بازی میگشتند. پدر هلیوس! تو قلبِ مرا ماالمال از شعف و شادمانی میکردی، همچنان[…]

کجایی تو؟ اندیشه ام سرمست از جذبه های تو

کجایی تو؟ اندیشه ام سرمست از جذبه های تو – برای خدای خورشید

کجایی تو؟ اندیشه ام سرمست از جذبه های تو -برای خدای خورشید – فریدریش هولدرلین   کجایی تو؟ اندیشه ام سرمست از جذبه های تو، در ورطۀ سایه ها و بیخودیِ خویش فرو میافتد. چرا که هماکنون به چشم دیدم، چگونه آن خداوندگارِ جوانِ وجدانگیز، خسته از سفرهای پرماجرای خود، گیسوانِ جوانِ خویش را در[…]

آه ای ایزدان نیرومند

آه ای ایزدان نیرومند – برای سرنوشت ها

آه ای ایزدان نیرومند – شعر برای سرنوشت ها – فریدریش هولدرلین   آه ای ایزدان نیرومند، تنها یک تابستان و تنها یک پاییز را از برای ترانه هایی رسیده بر من ببخشایید؛ باشد که قلبم درونِ سینه، سرشار از آن موسیقیِ دلانگیز، با اشتیاقی هر چه تمامتر سر به نیستی بگذارد. و روح، چشمپوشیده[…]

کجایی آخر

کجایی آخر – رامشگر بینا

کجایی آخر – شعر رامشگر بینا – فریدریش هولدرلین   کجایی آخر، ای جوان، که همواره سحرگاهان بیدارم می‌کنی، کجایی آخر تو ای روشنایی؟ قلبم بیدار است، اما شب همیشه با جادوی مقدس خود می‌گیردم و می‌بندد. در دمدمه‌ی صبح گوش می‌دادم، خوشحال چشم به راهت بر آن تپه، و نه هرگز بیهوده. هیچ گاه[…]

همچون یک روز تعطیل

همچون یک روز تعطیل

شعر همچون یک روز تعطیل – فریدریش هولدرلین   همچون یک روز تعطیل، آنهنگام که دهقانی صبحگاهان برای سرکشی به مزرعۀ خویش خارج می‌شود، زان پس که برقی خُنَک از دلِ شبی داغ فرود آمده است، و آوای رعد همچنان در دوردست‌های دور طنین‌انداز است، و جویبارها به بسترهای خویش باز می‌گردند، و زمین سبزی[…]

دلم قدسی نیست، سرشار حیاتی زیباتر

دلم قدسی نیست، سرشار حیاتی زیباتر – زهازه انسانی

دلم قدسی نیست، سرشار حیاتی زیباتر -شعر زهازه انسانی – فریدریش هولدرین   دلم قدسی نیست، سرشار حیاتی زیباتر، ازان گه که مهر میورزم؟ چرا بیش مینواختی ام، سرگران تر که بودم و سرکش تر، رواژه تر، و تهی تر؟ دریغا! همه خواهان آنچه اند تا رایج بازارست، و بنده پاس کس نمیدارد جز آمر؛[…]

اما، ای دوست، ما دیر آمده‌ایم

اما، ای دوست، ما دیر آمده‌ایم – نان و شراب

اما، ای دوست، ما دیر آمده‌ایم – شعر نان و شراب – فریدریش هولدرلین   اما، ای دوست، ما دیر آمده‌ایم . راست است که ایزدان زنده‌اند، اما بر فرازمان، بالا در دنیایی گونه‌گون. آنان در آن فرازگاه وظیفه‌ای بی‌پایان به عهده دارند، و گویی کمی نگرانند که زنده‌ایم آیا یا مرده، بسیار از ما[…]

ای ارواح مقدس، در آن فرازگاه گام برمی‌دارید

ای ارواح مقدس، در آن فرازگاه گام برمی‌دارید – سرود سرنوشت هیپریون

ای ارواح مقدس، در آن فرازگاه گام برمی‌دارید – شعر سرود سرنوشت هیپریون – فریدریش هولدرلین   ای ارواح مقدس، در آن فرازگاه گام برمی‌دارید در روشنان، بر زمین نرم. نسیم‌های خداگون درخشنده بر شما نجیبانه دست می‌کشند، همان گونه که سرانگشتان زنی زه‌های مقدس را می‌نوازند. خدایان مانند طفلان خفته بدون هیچ تدبیری دم[…]

هنگامی که مردی در آینه می‌نگرد

هنگامی که مردی در آینه می‌نگرد

شعر هنگامی که مردی در آینه می‌نگرد – فریدریش هولدرلین   هنگامی که مردی در آینه می‌نگرد و تصویرش را آنجا می‌بیند، همان گونه که در نگاره‌ای؛ انگار آن مرد، خود، همانست. تصویر مرد دیدگانی دارد، و ماه، از سوی دیگر، روشنایی. ادیپوس شهریار گویا چشمی اضافی دارد. مرارتهای این انسان، وصف‌ناپذیر به نظر می‌آیند،[…]

دلیل بازگشت وجه