به لطف سایه ام – شعر سایه – روبرتو خواروز به لطف سایه ام یاد گرفتهام فروتن باشم ! او با بیتفاوتی مرا بر نیمکتهای فرسوده بر اولین قطار صبحگاهی بر دیوارهای بههمپیوستهی گورستانها یا در سایه های کوتاهِ بیراههها که به شهر وفادار نیستند، میاندازد . قابها مهم نیستند حتی کتیبههای طبله کرده[…]
روبرتو خواروز
شعر هر حرف تردیدی است – روبرتو خواروز هر حرف تردیدی است، هر سکوت تردیدی دیگر. بااینهمه پیوندشان به ما مجال میدهد تا نفس بکشیم هر خواب یک فرورفتگی است، هر بیداری فرورفتگییی دیگر. بااینهمه پبوندشان به ما مجال میدهد تا برخیزیم. هر زندگی یک ناپدیدشدن است، هر مرگ ناپدیدشدنی دیگر. بااینهمه پیوندشان به[…]