به لطف سایه ام – شعر سایه – روبرتو خواروز به لطف سایه ام یاد گرفتهام فروتن باشم ! او با بیتفاوتی مرا بر نیمکتهای فرسوده بر اولین قطار صبحگاهی بر دیوارهای بههمپیوستهی گورستانها یا در سایه های کوتاهِ بیراههها که به شهر وفادار نیستند، میاندازد . قابها مهم نیستند حتی کتیبههای طبله کرده[…]
شعر آرژانتین
شعر هر حرف تردیدی است – روبرتو خواروز هر حرف تردیدی است، هر سکوت تردیدی دیگر. بااینهمه پیوندشان به ما مجال میدهد تا نفس بکشیم هر خواب یک فرورفتگی است، هر بیداری فرورفتگییی دیگر. بااینهمه پبوندشان به ما مجال میدهد تا برخیزیم. هر زندگی یک ناپدیدشدن است، هر مرگ ناپدیدشدنی دیگر. بااینهمه پیوندشان به[…]
شعر اگر بتوانم یک بار دیگر زندگی کنم – خورخه اوئیس بورخس اگر بتوانم یک بار دیگر زندگی کنم میکوشم بیشتر اشتباه کنم نمیکوشم بینقص باشم راحتتر خواهم بود سرشارتر خواهم بود از آنچه حالا هستم در واقع ، چیزهای کوچک را جدیتر میگیرم کمتر بهداشتی خواهم زیست بیشتر ریسک میکنم بیشتر به سفر[…]
شعر نبرد خاموش غروب – خورخه لوئیس بورخس نبرد خاموش غروب در حومههای دوردست، جراحتی کهنه از نبردی ابدی در آسمان؛ پگاههای نزاری که به سویمان دست میکشند از ژرفنای دوردست فضا چنان که از ژرفنای زمان، باغهای سیاه باران، ابوالهول یک کتاب که از گشودنش بیم داشتم و تصاویرش هنوز میچرخند در رؤیاهایم،[…]
پانصد سال پس از هجرت – شعر گل سرخ بی پایان – خورخه لوئیس بورخس پانصد سال پس از هجرت ایران از فرازِ منارههایش به پایین، به تاراج نیزهداران بیابانگرد نگریست و عطار نیشابوری در گل سرخی خیره ماند. با کلماتی بیصدا -چونان کسی که میاندیشد نه آنکه ذکر میگوید- خطابش داد: “گردی شکنندهات[…]
شعر پذیرای فرسایش – خورخه لوئیس بورخس پذیرای فرسایش به قاطعیت شکوهمند خاک، آهسته میکنیم صدایمان را در عبور از ریشههای طویل مقابر، که تلفیق روح و مرمر در آنها وعدهی شکوه مطلوب مرگ است. مقبرهها زیبایند، به عریانیِ واژههای لاتین و تاریخ حک شده ی مرگ بر آنها، همراهی مرمر و گُل و میدانگاههایی[…]