دیر رسیدم احمدرضا احمدی

دیر رسیدم همیشه با یک تأخیر _ نثرهای یومیه

دیر رسیدم همیشه با یک تاخیر احمدرضا احمدی _ نثرهای یومیه   دیر رسیدم. همیشه با یک تأخیر که رفته رفته و آرام مرا پیر می کند. 7 سال دیر رسیدن هوای سرد سردابه را بر سرم ریخت و آوار شد. من تمام آن شب که درختان سخت در قاب فصل جای می گرفتند –[…]

من هنگام آمدن تو به خانه احمدرضا احمدی

من هنگام آمدن تو به خانه _ نثرهای یومیه

من هنگام آمدن تو به خانه احمدرضا احمدی _ نثرهای یومیه   من هنگامِ آمدنِ تو به خانه صندلی را آماده می‌کنم تو مجبور نباشی از خستگی به من سلام گويی. من به تو سلام می‌گويم. فقط تو در روزهایِ تعطيل به من سلام بگو. می‌دانم هوایِ بيرون از خانه آنقدر سرد نيست ولی ترا[…]

شعر روزهای اول احمدرضا احمدی

روزهای اول از دو پرنده آغاز شد

شعر روزهای اول از دو پرنده آغاز شد احمدرضا احمدی   روزهای اول از دو پرنده آغاز شد دو پرنده کنار پنجره آمدند شما پرنده‌ها را دانه داديد پرنده‌ها هر دو رنگ سياه داشتند. من شما را صدا کردم پرنده‌ها پر زدند از کنار پنجره گذشتند در پهنه‌ی آسمان گم شدند شما آسمان را ديديد[…]

شعر امروز در خانه هستم احمدرضا احمدی

امروز در خانه هستم

شعر امروز در خانه هستم احمدرضا احمدی   امروز در خانه هستم از صبح با همسایه‌ها حرف از گلهای آفتابگردان گفتیم امروز فکر می‌کردم اگر یک مزرعه با گلهای اطلسی داشتم مزرعه را در پارچه‌های مرطوب آبی رنگ می‌پوشیدم به خانه‌ی شما می‌آوردم و به شما می‌سپردم دلم می‌خواست رنگهای خاکستری و آبی گلهای اطلسی[…]

شعر از خاک خفته در باران احمدرضا احمدی

از خاک خفته در باران برای شما نخواهم گفت

شعر از خاک خفته در باران برای شما نخواهم گفت احمدرضا احمدی   از خاک خفته در باران برای شما نخواهم گفت. برای من ستایش خاک نافرمانی از باران خانه‌ی شما است که در زمستان هم در کنار پنجره‌ی شما از سرما نمی‌لرزیدم پنجره را که باز می‌کنم دکان‌ها در بخار دیگر برای من زشت[…]

از انتهای خانه ی من احمدرصا احمدی

از انتهای خانه‌‌ی من که با جهان یکسان نیست

 از انتهای خانه ی من که با جهان یکسان نیست احمدرضا احمدی   از انتهای خانه‌‌ی من که با جهان یکسان نیست – زبان لکنت دارد و جاده انبوه از قلب و سهولت مرگ است. کسی در باران حوصله‌ی روشن کردن چراغ ندارد – تو همیشه در نور هم به من کبریت تعارف می‌کردی –[…]

شعر امروز روز سوم فروردین احمدرضا احمدی

امروز روز سوم فروردین است آسمان خاکستری است

شعر امروز روز سوم فروردین است آسمان خاکستری است احمدرضا احمدی   امروز روز سوم فروردین است آسمان خاکستری است خط‌های ابر آسمان را تکه‌تکه می‌کند گاهی سفیدی ابر بر بام خانه‌ی من اتاق‌ها را به اندوه می‌برد من پرده‌ها را از باران بهاری جدا کردم هنوز تصمیم ندارم به پنجره‌ها بیاویزم ابرها که بر[…]

شعر خنده های رفتگران احمدرضا احمدی

خنده‌های رفتگران در مه می‌درخشید

شعر خنده‌های رفتگران در مه می‌درخشید احمدرضا احمدی   خنده‌های رفتگران در مه می‌درخشید درختان در مه ریشه‌ها را می‌پراکندند من می‌دانستم هنگام که مه تمام شود ریشه‌های عریان درختان بر کف خیابان است ساختمان پست و تلگراف که در روزهای دیگر سفید بود اکنون در مه، لرزان و شیری رنگ بود شیرفروشان آمدند مه[…]

شعر بی تدارک احمدرضا احمدی

بی تدارک دوست داشتن شتاب است در روزهایی که آسمان ابری است

شعر بی تدارک دوست داشتن شتاب است در روزهایی که آسمان ابری است احمدرضا احمدی   بی تدارک دوست داشتن شتاب است در روزهایی که آسمان ابری است. نام ترا گفتن در روزهای ابری جسارت است – هر روز در غروب از سه پنجره عبور روزها را دیدم. ابری پنهان نیست – کوه در غیاب[…]

شعر من ترا سرتاسر نبودم احمدرضا احمدی

من خودم را پوشیدم – من ترا سرتاسر نبودم

من خودم را پوشیدم – شعر من ترا سرتاسر نبودم احمدرضا احمدی   من خودم را پوشیدم فصل نبود در لباس بی‌فصل من ترا سرتاسر نبودم من تو بودم من ترا خوب گفتم که گلهای شمعدانی را پوشیدم. اتاق من دیگر سفید است گلدان اکنون خالی است مرا دوست بدار گلدان گل می‌دهد اتاق سفیدتر[…]

شعر قصیده ای برای گلی احمدرضا احمدی

پدرم لبخند را هنگامی – قصیده ای برای گلی

پدرم لبخند را هنگامی – شعر قصیده ای برای گلی احمدرضا احمدی   1 پدرم لبخند را هنگامی ناتمام رها کرد که صدای گلوله از آب شور دریا گذشته بود و اکنون در میان اتاق بود ساحل آب شیرین را شست این از ناامیدی همسایه و پدرم بود پدرم نمی‌دانست و دیگران نمی‌توانستند ساحران را[…]

شعر نامی برای تو ندارم احمدرضا احمدی

نامی برای تو ندارم

شعر نامی برای تو ندارم احمدرضا احمدی   نامی برای تو ندارم که بتوانم تابستان را ادعا کنم.   ابریشم از دست تو دور است. گل‌های بعد از ظهر پنجشنبه اکنون چشم‌انداز برگ می‌شوند دیگر گرما صعودی بر خلیج پشت بندرگاه نیست. فراموش کن که فقط دو گل سرخ در بعد از ظهر از سرخی[…]

شعر گلدان های کوچک احمدرضا احمدی

من گلدان‌های کوچک را – گلدان های کوچک

من گلدان‌های کوچک را – شعر گلدان های کوچک احمدرضا احمدی   من گلدان‌های کوچک را که عطرهای پهناور دارند دوست دارم گلدان را شکستی اکنون صدای آن به کوچه رسید کسی دیگر ابدی شد صدای فریاد است که آب سرد می‌شود که چای سرد می‌شود ما روی زمین هستیم زن همسایه‌ی من در روزنامه[…]

شعر صندلی را به کوچه بیاوریم احمدرضا احمدی

در خیلی از بعدازظهرها فکر می‌کردیم – صندلی را به کوچه بیاوریم

در خیلی از بعدازظهرها فکر می‌کردیم – شعر صندلی را به کوچه بیاوریم احمدرضا احمدی   در خیلی از بعدازظهرها فکر می‌کردیم صندلی‌ها را از اتاق به کوچه بیاوریم و حرف آن دوست را بگوییم. آن روزها غذای گرم را دوست نداشتیم که اگر نامه می‌نوشتیم بگوییم: غذا سرد می‌شد ما نامه هم ننوشتیم همیشه[…]

شعر مرگ در روزهای عاشقی احمدرضا احمدی

آن کس می‌تواند از عشق سخن گوید – مرگ در روزهای عاشقانه

آن کس می‌تواند از عشق سخن گوید – شعر مرگ در روزهای عاشقانه احمدرضا احمدی   آن کس می‌تواند از عشق سخن گوید که قوس و قزح را یک‌بار هم شده معنی کرده باشد اکنون کسی را در روشنایی پس از باران از دار فرود می‌آرند…   هزار پلّه به دریا مانده‌ست   که من[…]

شعر آسمان خانه ما احمدرضا احمدی

من تمام پله‌ها را آبی رفتم

شعر من تمام پله‌ها را آبی رفتم احمدرضا احمدی   من تمام پله‌ها را آبی رفتم آسمان خانه‌ی ما آسمان خانه‌ی همسایه نبود من تمام پله‌ها را که به عمق گندم می‌رفت گرسنه رفتم من به دنبال سفیدی اسب در تمام گندمزار فقط یک جاده را می‌دیدم که پدرم با موهای سفید از آن می‌گذشت.[…]

شعر توقف در حرکت و عبور احمدرضا احمدی

من پیرم پیرتر از تو – توقف در حرکت و عبور

من پیرم پیرتر از تو – شعر توقف در حرکت و عبور احمدرضا احمدی   من پیرم پیرتر از تو که بر پله‌های راه‌ آهن ساعت حرکت قطار را می‌پرسی چهل سال از تو پیرترم که جوانی خود را با کلاه گیسی خیس در راهروهای تابستانی جا گذاشته‌ام ….   خون‌ها و رگ‌هایی که در[…]

شعر برای بهار احمدرضا احمدی

من هنگامی دلم را برای شما فاش می‌کنم – برای بهار

من هنگامی دلم را برای شما فاش می‌کنم – شعر برای بهار احمدرضا احمدی   من هنگامی دلم را برای شما فاش می‌کنم که دیگر لباسم سیاه نباشد و شما روز سوگ آهوان و عاشقان را در تقویم در بهار خانه‌ی من به خاک بسپارید   زیرا زمین کوچک است و من در زمین به[…]

شعر از عشق احمدرضا احمدی

تمام دست تو روز است – از عشق

تمام دست تو روز است – شعر از عشق احمدرضا احمدی   تمام دست تو روز است و چهره‌ات گرما نه سکوت دعوت می‌کند و نه دیر است دیگر باید حضور داشت در روز در خبر در رگ و در مرگ…   از عشق اگر به زبان آمدیم فصلی را باید برای خود صدا کنیم[…]

شعر صبح است احمدرضا احمدی

ای اجیران در آن کشتی – صبح است

ای اجیران در آن کشتی – شعر صبح است احمدرضا احمدی   من -ای اجیران در آن کشتی، ای ملاحان!- نه ملاحم و نه اجیر. کشتی را بر دریا دیده‌ام کناره را ابر گرفت و خانه‌ی مرا. خانه را ابر قدیمی می‌کند اگر نگویم خانه را ابر گرفت، مخاطب را از دست داده‌ام. ای بندیان[…]

شعر قلب تو احمدرضا احمدی

قلب تو هوا را گرم کرد

شعر قلب تو هوا را گرم کرد احمدرضا احمدی   قلب تو هوا را گرم کرد در هوای گرم عشق ما تعارف پنیر بود و قناعت به نگاه در چاه آب.   *   مردم که در گرما از باران آمدند گفتی از اطاق بروند چراغ بگذارند من ترا دوست دارم.   *   ای[…]

شعر آغاز در تدفین احمدرضا احمدی

شهری فریاد می‌زند – آغاز در تدفین

شهری فریاد می‌زند – شعر آغاز در تدفین احمدرضا احمدی   شهری فریاد می‌زند:   آری   کبوتری تنها   به کنار برج کهنه می‌رسد   می‌گوید:   نه .     *     بهار، از تنهائی، زبانی دیگر دارد   گل ساعت   مر گ روزها و اطلسی‌ها را   می‌گوید.   *[…]

شعر من چه حجمی را بگویم احمدرضا احمدی

من چه حجمی را بگویم

شعر من چه حجمی را بگویم احمدرضا احمدی   من چه حجمی را بگویم که تو در آن آسمان نداشته باشی؟ زخم دست‌های صوفی ‌وش سفید پرسشت ریشه‌های زبان مردمان دارد. چشم من در عبور سطوح مشبک آگاهی و خیره‌گی زخم دفن می‌شود گندم با رنگ زرد کهنه طلوع می‌کند   چراغ را روشن می‌کنم[…]

شعر پرتاب رنگ زرد احمدرضا احمدی

پرتاب رنگ زرد فانوس‌ها و شیپورهای متأسف

شعر پرتاب رنگ زرد فانوس‌ها و شیپورهای متأسف احمدرضا احمدی   پرتاب رنگ زرد فانوس‌ها و شیپورهای متـأسف هم بازگشت بود.   *   خانه‌امان را -که یگانه‌ی خواهران تفرقه نیست- کنار باران، در گل زرد می‌گذارم تا اعتراف کند.   *   ما هنوز از قتل پائیز مرطوب آلوده‌ایم دو تابستان، یک بهار و[…]

شعر کمبود تجربه های مشترک احمدرضا احمدی

همه چیز را باید بدانیم – کمبود تجربه های مشترک

همه چیز را باید بدانیم – شعر کمبود تجربه های مشترک احمدرضا احمدی   همه چیز را باید بدانیم راهرو بوی تابستان می‌دهد فصلی است که شهرها را برای بمباران خالی کرده اند شرق کم کم به دریا می‌رسد ماهی، در سکوت خزه، آب را دوباره می‌بیند…   *   کمبود تجربه‌های مشترک… ما یکدیگر[…]

شعر سرود احمدرضا احمدی

جرأتی پنهان در کوچه – سرود

جرأتی پنهان در کوچه – شعر سرود احمدرضا احمدی   1 جرأتی پنهان در کوچه و در من بود و سرانجام در تو هم جاری شد که در بگشایی. در همان برگریزان روحی     پاییز زاده شد در گشاده بود و تو پذیرفتی که مرا به نامی می‌خوانند …     *    […]

شعر دوام سن من احمدرضا احمدی

این دست‌هاست که از عشق – دوام سن من

این دست‌هاست که از عشق – شعر دوام سن من احمدرضا احمدی   این دست‌هاست که از عشق پینه بسته‌ است این دست‌هاست که از عشق پینه بسته‌ است دستم آرام، آهسته ترا می‌شناسد. دوام سن من، دو چشم است رفیق است مرا دعوت نکرده‌اند ولی من چهره را می‌خواهم که در فنا در یک[…]

شعر در طراوت و نابودی حادثه احمدرضا احمدی

با اطمینان می‌فهمیدم چرا رنج – در طراوت و نابودی حادثه

با اطمینان می‌فهمیدم چرا رنج – شعر در طراوت و نابودی حادثه احمدرضا احمدی   با اطمینان می‌فهمیدم چرا رنج، بوسه می‌شد   گفتگوی جهات شمال و جنوب کافی نبود تا عشق را دشنام دهم شب همان قدر پهناور بود، که درخت از شدت سرما، از من لباس بخواهد که من چشمانم را کامل کنم[…]

شعر از فصل ماندن احمدرضا احمدی

شب کنار ما ایستاده بود – از فصل ماندن

شب کنار ما ایستاده بود – شعر از فصل ماندن احمدرضا احمدی   شب کنار ما ایستاده بود و نغمه‌های زبانی دیگر را نجوا می‌کرد. جرأت دوستی در ما می‌میرد و این به گمان گروه استعفا ست ما –بی‌دفاع- می‌گوییم: نه «نه»ی ما باری هرم دود است دیگران سخنی -اگر هست- بگویند.   ما خویش[…]

شعر روز را احمدرضا احمدی

روز را به جمعه پیوند زدن

شعر روز را به جمعه پیوند زدن احمدرضا احمدی   روز را به جمعه پیوند زدن گل را بی‌وسوسه در ایستگاه انداختن …   شجاعت. ادامه‌ی سخن زن روبرویی ست می‌نوشد و نابینا می‌شود رها می‌شود.   آدم در ایستگاه با وسوسه گل را بر می‌دارد زن گل را می‌گیرد و در حافظه‌ی آدم گم[…]

دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»

دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»