لخت شدم تا در آن هوای دل انگیز – آبتنی

  • لخت شدم تا در آن هوای دل انگیز – شعر آبتنی فروغ فرخزاد

     

    لخت شدم تا در آن هوای دل انگیز
    پیکر خود را به آب چشمه بشویم

    وسوسه می ریخت بر دلم شب خاموش
    تا غم دل را به گوش چشمه بگویم

    آب خنک بود و موجهای درخشان
    ناله کنان گرد من به شوق خزیدند

    گویی با دست های نرم و بلورین
    جان و تنم را به سوی خویش کشیدند

    بادی از آن دورها وزید و شتابان
    دامنی از گل به روی گیسوی من ریخت

    عطر دلاویز و تند پونهٔ وحشی
    از نفس باد در مشام من آویخت

    چشم فروبستم و خموش و سبکروح
    تن به علف های نرم و تازه فشردم

    همچو زنی که غنوده در بر معشوق
    یکسره خود را به دست چشمه سپردم

    روی دو ساقم لبان مرتعش آب
    بوسه زن و بی قرار و تشنه و تب دار

    ناگه در هم خزید … راضی و سرمست
    جسم من و روح چشمه سار گنه کار

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۴ از ۵
    بهاره خدابنده
    Latest posts by بهاره خدابنده (see all)

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *