یانیس ریتسوس
او در دستهایش چیزهایی دارد که باهم نمیخوانند – شعر چیزی مثل – یانیس ریتسوس او در دستهایش چیزهایی دارد که باهم نمیخوانند یک سنگ، یک سفال، دو کبریت سوخته میخی زنگزده از دیوار روبهرو برگی که از پنجره پایین افتاد. شبنمهایی از گلهایی که تازه سیراب شدهاند. او این همه را میگیرد و در[…]
دکستروس، زیبا و پرغرور – شعر در بارانداز – یانیس ریتسوس دکستروس، زیبا و پرغرور ماهی بزرگی را در بارانداز قطعه قطعه میکند سر و دُم ماهی را به دریا میاندازد چکههای خون بر عرشه میدرخشد دستها و پاهای دکستروس غرقهی خون است زنی پیر به دیگری میگوید:دستهای خونینش را بنگر! چقدر با سیاهی[…]
امسال کلاغان سُفالهایند بر بام تابستان. – شعر تو آرامی، چون خستهای – یانیس ریتسوس امسال کلاغان سُفالهایند بر بام تابستان. ترس، چون دستِ مردِ کور به دنبال دستگیرهی در میگردد. تو بر سنگ نشستهای آرامی، چون خستهای مهربانی، چون بسیار ترسیدهای به سادگی فراموش میکنی چون که نمیخواهی به یاد داشته باشی فراموش[…]
در موهای تو پرندهای پنهان است – شعر در موهای تو – یانیس ریتسوس در موهای تو پرندهای پنهان است پرندهای که رنگِ آسمان است تو که نیستی روی پایام مینشیند جوری نگاه میکند که نمیداند جوری نگاه میکنم که نمیدانم میگذارماش روی تخت و از پلّهها پایین میروم کسی در خیابان نیست و درختها[…]
شانههایت پنجره را شانههایت دریا را – شعر وقتی کنار پنجره میایستی – یانیس ریتسوس وقتی کنار پنجره میایستی شانههایت پنجره را شانههایت دریا را شانههایت قایق ماهیگیران را میپوشاند وقتی کنار پنجره میایستی تمام حجم خانه پر میشود از سایهی تو همچون سایهی تندیس بلندِ فرشتهای غنچهی روشن ستارگان به بالین گوشهای تو[…]
ما را هرگز خوابی نیست – شعر شب به پایان راهش نزدیک میشود – یانیس ریتسوس شب به پایان راهش نزدیک میشود ما را هرگز خوابی نیست. بیدار میمانیم تا سپیدهدمان. منتظر میمانیم تا خورشید چکشاش را بر تارک خانهها بکوبد. منتظر میمانیم تا خورشید چکشاش را بر پیشانی و قلبهایمان بکوبد. آنقدر بکوبد[…]
مردم در خیابانها میایستند، نگاه میکنند – شعر قفسی با یک قناری آویزان – یانیس ریتسوس مردم در خیابانها میایستند، نگاه میکنند شماره ی روی درها بیمعنی است. نجار میخی دراز بر میزی باریک و بلند میکوبد، یک نفر لیست اسامی روی تیر چراغ برق میچسباند. تکه روزنامه ای در گیر خار شده است. عنکبوتها[…]
- 1
- 2