شعر ببر ویلیام بلیک

ببر همچون شعله ای پر نور – ببر

ببر همچون شعله ای پر نور – شعر ببر – ویلیام بلیک   ببر همچون شعله ای پر نور، می درخشی باز هم در عمق جنگل های تار شب. خود کدامین دست یا چشمان جاویدت پدید آورد؟ با چنین تصویر وحشت زا همچو برقی در میان چشم های بی قرار شب؟ در کدامین سرزمین یا[…]

شعر پنجشنبه مقدس ویلیام بلیک

آیا این است چیزی مقدس برای دیدن؟ – پنجشنبه مقدس

آیا این است چیزی مقدس برای دیدن؟ – شعر پنجشنبه مقدس – ویلیام بلیک آیا این است چیزی مقدس برای دیدن؟ در سر زمینی که غنی و ثروتمند است اماکودکانش آواره و سر گردانند ! آنها را غذا می دهند دستان سرد ربا خواری آیا یک نوا را فریاد می زنند دل رعشه ها ؟[…]

شعر باغ دلدادگی ویلیام بلیک

به باغ عشق رفتم – باغ دلدادگی

به باغ عشق رفتم – شعر باغ دلدادگی – ویلیام بلیک   به باغ عشق رفتم و آن‌چه را که هرگز ندیده بودم، دیدم: کلیسای کوچکی بر گستره ای سبز که در گذشته زمین بازی ام بود و درهای کلیسا بسته بود و بر سر درش نوشته بودند: “مبادا چنین و چنان کنی!” پس به[…]

شعر هرگز راز عشقت را با معشوق مگوی ویلیام بلیک

آن عشق می پاید که ناگفته می ماند – هرگز راز عشقت را با معشوق مگوی

آن عشق می پاید که ناگفته می ماند – شعر هرگز راز عشقت را با معشوق – ویلیام بلیک   هرگز راز عشقت را با معشوق مگوی آن عشق می پاید که ناگفته می ماند زیرا این نسیم لطیف و مهربان خوشتر که خاموش و نامرئی بگذرد من از عشق خویش با معشوق سخن گفتم[…]

شعر درخت زهر ويليام بليک

از دوستم به خشم آمدم – درخت زهر

از دوستم به خشم آمدم – شعر درخت زهر – ويليام بليک   از دوستم به خشم آمدم: خشمم را گفتم و کینه‌ام فرو کشید. از دشمنم به خشم آمدم: آن را نگفتم و کینه‌ام رویش پیدا کرد. صبح و شب با اشک، در واهمه؛ به آن آب دادم. و با نیرنگ‌های نرم و فریب‌آمیز؛[…]