تی. اس. الیوت
در سردابها بشقابهای صبحانه به هم می خورند – شعر صبح به قرار پنجره – تی اس الیوت در سردابها بشقابهای صبحانه به هم می خورند و من از امتدادِ کنارههای لگدشدهی خیابان از روحهای دلمردهی خدمتکاران که با ناامیدی از دروازه های محله جوانه میزنند آگاهم. امواج قهوهای مِه چهرههای در هم از[…]
شهر وهمی زیر مه قهوهفام – شعر موعظهی آتش – تی. اس. الیوت شهر وهمی زیر مه قهوهفام نیمروز زمستان من تیر زیاس، پیری سالخورده با پستانهای چروکین نگریستم آن صحنه را و پیشگویی کردم بقیه را میسوزد میسوزد میسوزد میسوزد ای خداوند، تو مرا از آن میان برگزین ای خداوند، تو مرا برگزین میسوزد.[…]
شامگاه زمستان فرو مینشیند- شعر پرلودنخست-تی. اس. الیوت شامگاه زمستان فرو مینشیند با بوی استیک در گذرگاهها ساعت شش ته ماندهی روزهای سوختهی دود گرفته اینک رگباری توفان زا – خُرده برگهای آلودهی خشک و روزنامههای باطله را به دور پاهایت میپیچاند رگبار به سایهبانهای شکسته و کلاهک دودکشها میکوبد. در گوشهای از خیابان درشکهای[…]
آوریل بیرحمترین ماه است – شعر تدفین مردگان – تی. اس. الیوت آوریل بیرحمترین ماه است یاسها را از خاک مُرده میرویاند خاطره و اشتیاق را به هم میآمیزد با باران بهاری ریشههای خواب رفته را بیدار میکند. ما را گرم نگه داشت زمستان با برف فراموشی زمین را پوشاند با ریشههای خشک کمی زندگی[…]