هیچ محصولی در سبد خرید نیست.
ادبیات ریشهی ماست بخوانید و ریشههایتان را تنومند کنید طوفان حریف ریشههای استوار نمیشود
نادر نادرپور
تاج خروس های سحر را بریده اند – رستاخیز تاج خروس های سحر را بریده اند در خاک کرده اند از خاک ، رسته خرمن انبوه لاله ها ای باد ، گوش کن این لاله های خونین فریاد می کشند بیداری ای سحر ؟ آیا هوای دیدن ما داری[...]
هان ای شب وسیع تر از ابر – دعایی در ژرفای شب هان ، ای شب وسیع تر از ابر در زیر آسمان تو ، یک شاخه ی ستبر چون گردن بریده ی آهو اوراد واپسین را می خواند خون سپید باران زیر گردن بریده روان است آه ای[...]
دریچه باز بود – دریچه ای رو به شب دریچه باز بود و در صفای شامگاه باغ سلام کاج بود و خنده ی ستاره ها پرسش نسیم از درخت : زنده ای؟ و پاسخ درخت : زنده ام و موج رقص در تن درخت و دست عاشق نسیم و[...]
امسال امسال ، در سکوت خزانی – درخت می گوید امسال امسال ، در سکوت خزانی نغمه ی هیزم شکن به گوش نیامد سایه ی تاریک او به بیشه نیفتاد جاده نلرزید زیر هر قدم او دست دعا خوان من به سوی بهار است پایم در گل نشسته تا[...]
بهار با نفس گرم بادها آمد – خطبه های بهاری بهار با نفس گرم بادها آمد زمین ، جوانی ازو جست و آسمان از او گلوی خشک درخت چنان فشرده شد از بغض دردناک بلوغ که برگ ، سر بدر آورد چون زبانی از او بنفشه ، بوی سحرگاه[...]
چه شد که ماه مراد از کرانه ای نرسید – بهانه ی دوست چه شد که ماه مراد از کرانه ای نرسید شبی رسید و حریف شبانه ای نرسید از نکه نام خوشش نقش لوح گردون بود به دست خاک نشینان ، نشانه ای نرسید چگونه ریخت شفق خون[...]
سر کرده در برف غبارآلود پیری – برف و خورشید سر کرده در برف غبارآلود پیری آموخته از کبک ، رسم سر به زیری با او چه خواهم گفت آن روز ؟ با او که خورشیدی جوان است با او که سر بر می کشد چون پیچک تر از[...]
مسی به رنگ شفق بودم – با چراغ سرخ شقایق مسی به رنگ شفق بودم زمان ، سیه شدنم آموخت در امید زدم یک عمر نه در گشاد و نه پاسخ داد در دگر زدنم آموخت چراغ سرخ شقایق را رفیق راه سفر کردم به پیشواز سحر رفتم سحر[...]
پیرمردی که در آن سوی درختان خزان – ای زمین ای گور ای مادر پیرمردی که در آن سوی درختان خزان دیده قدم می زد روح چل سالگی من بود روحی آشفته تر از سایه ی صدها برگ و پراکنده تر از لرزه ی صدها موج روحی آماده ی[...]
آه ای تمام شوکت هستی – از نیمه ای به نیمه ی دیگر آه ای تمام شوکت هستی ای شادی بزرگ ای روح جاودانه ی مادینه در ژرفنای ظلمت این شب چون شط روشنایی ، جاری باش ای جامد مذاب ای شکل ناپذیرتر از آتش ای گرمی همیشه صمیمانه[...]
فانوس آرام زیر پنجره می سوخت – از میان چناران فانوس ، آرام زیر پنجره می سوخت پله ی چوبی به سوی باغ روان بود نجره در شاخه های افرا می خواند زمزمه ی باد ، سرگذشت جهان بود آینه بیدار می شد از نفس شب انده به پیشانی[...]
ساعتی از نیمه شب گذشت و سیاهی – محبوس ساعتی از نیمه شب گذشت و سیاهی چهره بر آن میله های پنجره مالید باد شب از زیر طاق سبز درختان سینه کشان در رسید و غمزده نالید سایه ی کمرنگی از سپیدی مهتاب روشنی افکند بر قیافه ی محبوس[...]
ارسال اطلاعات ، لطفاً منتظر بمانید ...
برای استفاده از خدمات ابتدا وارد شوید
ورود به سایت
جهت استفاده بیشتر از خدمات سایت ما ثبت نام کنید
ثبت نام
بازیابی پسورد
تایید کد
نام کاربری یا آدرس ایمیل *
گذرواژه *
مرا به خاطر بسپار ورود
گذرواژه خود را فراموش کرده اید؟
نام کاربری *
آدرس ایمیل *
عضویت