شعر چیزی به انتظار نمانده است پوریا پلیکان صوتی و متن چیزی به انفجار نمانده است ساعت مینوازد ساعت مینوازد این موسیقی صدایِ خرد شدنِ استخوانهای کیست؟ من نبض دنیا را شمردهام چیزی به انفجار نمانده است سیم سبز را بریدیم درختها دود شدند سیم آبی، دریاها غرق. کدام سیم انفجار را متوقف[…]
بایگانی دسته بندی: شعر امروز
نام شعر: «پرندهای در لولهی تانک» لامپ را خاموش می کنم آینه از کار می افتد دست می کشم به اندامم اندامم از کار میافتد نام زنی را صدا میزنم در تاریکی صدایم از کار میافتد تاریکی از کار میافتد خالی شده ام از من پر شده ام از زنی تنها که در شهری دور[…]
شعری از عبدالله محمدزاده سامانلو پنجره ها به گوشند ماهی تنگ، حباب حباب فریاد می زند مرا و گنجشک های در تکاپو، صدای خفته ی در چشم های من اند. تمام مرا در خود بلعیده، چیزی که نمی دانم چگونه بخوانمش؟ چگونه پوست بیندازمش؟ و باید تا کی، با جسارتش، خود را در نگاهم[…]
شعری از فاطمه اختصاری لبهام را ببوس در این کابوس بیدار کن مرا وسطِ فریاد باید قبول کرد جز آغوشت چیزی مرا نجات نخواهد داد جادوم کن در این شبِ معمولی تبدیل کن مرا به دری بسته در من زنیست منتظرِ خورشید که خسته است، مثل خودت خسته! تبدیل کن مرا به اتاقی گِرد[…]
شعری از محمد سعید میرزایی نمیگویم همین شبهای ابرآلود برگردی تو فرصت داری اصلا تا ابد… تا زود برگردی تو فرصت داری از هر جای این تقویم بیتاریخ بدون هیچ مرز ای عشق نامحدود برگردی تو فرصت داری ای زیباترین فردای فرداها… سحرگاهی که خواهی ماند… خواهی بود… برگردی به میعاد غزلهایی که کامل[…]
شعر قطار محسن کاشانی دو لبت مثلِ عابرانی مست، منتظر در پی شکار اینبار سر کشیدند پیک آخر را، و نشستند بی قرار اینبار تو به سمتِ اتاق رفتی و، دو لبت بعد از اندکی تاخیر جامه ی سرخِ رزم پوشیدند، در مصافی ادامه دار اینبار تو نشستی و خرمن مویت، از بلندای سینه[…]
شعری از سید مهدی موسوی هیچ چیز قطعی نیست شک بکن به هر چه که هست شک به عقل و هوشیاری شک به مست بودنِ مست! شک به لذّت از یک شعر به درستی یک نقد! شک به خانواده ی خوب! ارتباط بعد از عقد شک به لذّت از سیگار بعد یک هماغوشی شک[…]
شعر آزادی عبدالله محمدزاده سامانلو دنبال سهم خود از این جهان چهارراه فصول را به پای باد پیچیده ام در گِل نشسته و در آب غرق و در آتش سوخته ام و شاتوت در دهانم طعم لبانت را خونفشانی می کند و یادم می رود که سهم من از آزادی موهای سفیدی ست که[…]
شعر زن دست تکان داد پوریا پلیکان زن دست تکان داد وُ از صحنه دور شد. مردمکهای مَرد هنوز میلرزید تکهای از اندامِ زن در چشمهایش گیر کرده بود از مجموعه شعر آن سر این جنازه را بگیر Instagram & telegram: Pooria_pelican
شعر کاپوت های گران قیمت پوریا پلیکان نیمی از من مردِ دیگریست مردی که دکمههای پیراهنش را باز میگذارد متلک میاندازد به پیادهرو وُ دست میکشد به اندامِ زنها مُشت میزند به دماغ هرچه پلیس مست میکند کنارِ فاحشهها گُل میکِشَد با اراذلِ اوباش وَ بالا میآورد گوشتِ زنانی که خورده را کنارِ جدولها[…]