شعر سمفونی تاریک احمد شاملو غنچههای یاسِ من امشب شکفته است. و ظلمتی که باغِ مرا بلعیده، از بویِ یاسها معطر و خوابآور و خیالانگیز شده است. با عطرِ یاسها که از سینهی شب برمیخیزد، بوسههایی که در سایه ربوده شده و خوشبختیهایی که تنها خوابآلودگی شب ناظرِ آن بوده است بیدار میشوند و[…]
شعر برای شما که عشقتان زندگیست شما که عشقِتان زندگیست شما که خشمِتان مرگ است، شما که تاباندهاید در یأسِ آسمانها امیدِ ستارگان را شما که به وجود آوردهاید سالیان را قرون را و مردانی زادهاید که نوشتهاند بر چوبهی دارها یادگارها و تاریخِ بزرگِ آینده را با امید در بطنِ کوچکِ خود پروردهاید[…]
شعر پیوند احمد شاملو ای سرودِ دریاها! در ساحلِ خشمناکِ سکوتِ من موجی بزن ستارهی ترانهیی برافروز در بُهتِ مغمومِ خونِ من ای سرودِ دریاها! □ سه نوید، سه برادری، بر فرازِ مونوالهریین واژگون گردید و آن هر سه من بودم. سیزده قربانی، سیزده هرکول بر درگاهِ معبدِ یونان خاکستر شد و آن هر[…]
ضمیر ناخودآگاه چیست پروفسور فروید، ذهن انسان را به دو بخشِ خودآگاه و ناخودآگاه تقسیم میکند. فروید برای به تصویر کشیدنِ این دو بخش از استعارهی کوه یخ استفاده میکند. ضمیر خودآگاه مانند بخشِ از کوه یخ است که از بیرون قابل مشاهده است و ضمیر ناخودآگاه مانند آن بخشیست که زیر آب قرار[…]
شعر «شعر ناتمام» احمد شاملو خُرد و خراب و خسته جوانیِ خود را پُشتِ سر نهادهام با عصای پیران و وحشت از فردا و نفرت از شما . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .[…]
شعر حریق سرد احمد شاملو وقتی که شعلهی ظلم غنچهی لبهای تو را سوخت چشمانِ سردِ من درهایِ کور و فروبستهی شبستانِ عتیقِ درد بود. باید میگذاشتند خاکسترِ فریادِمان را بر همهجا بپاشیم باید میگذاشتند غنچهی قلبِمان را بر شاخههای انگشتِ عشقی بزرگتر بشکوفانیم باید میگذاشتند سرماهای اندوهِ من آتشِ سوزانِ لبانِ تو را[…]
شعر از عموهایت احمد شاملو برای سیاووش کوچک نه به خاطرِ آفتاب نه به خاطرِ حماسه به خاطرِ سایهیِ بامِ کوچکش به خاطرِ ترانهیی کوچکتر از دستهای تو نه به خاطرِ جنگلها نه به خاطرِ دریا به خاطرِ یک برگ به خاطرِ یک قطره روشنتر از چشمهای تو نه به خاطرِ دیوارها ــ به[…]
شعر چیزی به انتظار نمانده است پوریا پلیکان صوتی و متن چیزی به انفجار نمانده است ساعت مینوازد ساعت مینوازد این موسیقی صدایِ خرد شدنِ استخوانهای کیست؟ من نبض دنیا را شمردهام چیزی به انفجار نمانده است سیم سبز را بریدیم درختها دود شدند سیم آبی، دریاها غرق. کدام سیم انفجار را متوقف[…]
نام شعر: «پرندهای در لولهی تانک» لامپ را خاموش می کنم آینه از کار می افتد دست می کشم به اندامم اندامم از کار میافتد نام زنی را صدا میزنم در تاریکی صدایم از کار میافتد تاریکی از کار میافتد خالی شده ام از من پر شده ام از زنی تنها که در شهری دور[…]
شعر فرخی یزدی با صدای پوریا پلیکان سوگواران را مجال بازدید و دید نیست باز گرد ای عید از زندان که ما را عید نیست گفتن لفظ مبارکباد طوطی در قفس شاهد آئینه دل داند که جز تقلید نیست عید نوروزی که از بیداد ضحاکی عزاست هر که شادی می کند[…]