شعر فرشته پوریا پلیکان

شعر فرشته پوریا پلیکان

  • شعر فرشته پوریا پلیکان

     

     

    چشم‌های زنی در آسمان لبخند می‌زنند
    فرشته!
    از پله‌ها پایین بیا
    آسمانِ شهر عجیب غبار گرفته است

    هیچ آیه‌ای از سدِّ غبار عبور نمی‌کند
    وَ من چیزی به غروب نمانده‌ام
    فرشته، خانه‌ی ما عجیب دلتنگ است

    لااقل روی سفره هنوز
    کاسه‌ای آب برای خنک شدن
    وَ لقمه‌ای نان برای گرما هست
    به چه چیزِ آسمان دل‌ بسته‌ای؟!
    مگر ماه هم قرص نان می‌شود؟
    گیرم قرص ماه، نان بشود
    بدون دست‌هایم چه می‌کنی؟
    با این دست‌های کوچک
    که نمی‌توانی ماه را لقمه کنی

    پایین بیا
    بند به بند
    انگشت به انگشت
    سال‌هاست دست‌هایم
    از پنجره تا آسمان نردبان شده‌اند
    دست‌هایم را بگیر فرشته
    دارم پشت پنجره خشک می‌شوم

     

    از مجموعه شعر آن سر این جنازه را بگیر

    Instagram & telegram: Pooria_pelican

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    پوریا ‌پلیکان
    Latest posts by پوریا ‌پلیکان (see all)

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *