واپسین

باران کند ز لوح زمین نقش اشک پاک – دیدار واپسین

  • باران کند ز لوح زمین نقش اشک پاک – دیدار واپسین

     

    باران کُنَد ز لوحِ زمین نقشِ اشک پاک
    آوازِ در، به نعره‌یِ توفان، شود هلاک

    بیهوده می‌فشانی اشک این‌چنین به خاک
    بیهوده می‌زنی به در، انگشتِ دردناک.

    دانم که آنچه خواهی ازین بازگشت، چیست:
    این در به صبر کوفتن، از دردِ بی‌کسی‌ست.

    دانم که اشکِ گرمِ تو دیگر دروغ نیست:
    چون مرهمی، صدای تو، با دردِ من یکی‌ست.

    افسوس بر تو باد و به من باد! ازآن‌که، درد
    بیمار و دردِ او را، با هم هلاک کرد.

    ای بی‌مریض‌دارو! زان زخم‌خورده مَرد
    یک لکه دود مانده و یک پاره سنگِ سرد!
    ۱۳۳۵/۴/۶

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    بهاره خدابنده
    Latest posts by بهاره خدابنده (see all)

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *