خفته بودیم و شعاع آفتاب – شعر یاد یک روز فروغ فرخزاد خفته بودیم و شعاع آفتاب بر سراپامان به نرمی می خزیدروی کاشی های ایوان دست نور سایه هامان را شتابان می کشیدموج رنگین افق پایان نداشت آسمان از عطر روز آکنده بود گرد ما گویی حریر ابرها پرده ای نیلوفری افکنده بود (دوستت[…]