مرگ من روزی فرا خواهد رسید – بعدها

مرگ من روزی فرا خواهد رسید – شعر بعدها فروغ فرخزاد   مرگ من روزی فرا خواهد رسید در بهاری روشن از امواج نور در زمستانی غبار آلود و دور یا خزانی خالی از فریاد و شور مرگ من روزی فرا خواهد رسید روزی از این تلخ و شیرین روزها روز پوچی همچو روزان دگر[…]

دل گمراه من چه خواهد کرد – جنون

دل گمراه من چه خواهد کرد – شعر جنون فروغ فرخزاد   دل گمراه من چه خواهد کرد با بهاری که می رسد از راه ؟ با نیازی که رنگ می گیرد درتن شاخه های خشک و سیاه ؟ دل گمراه من چه خواهد کرد ؟ با نسیمی که می تراود از آن بوی عشق[…]

زیبایی

شبانه های تو – سرود زیبایی

شبانه های تو – شعر سرود زیبایی فروغ فرخزاد   شانه های تو همچو صخره های سخت و پر غرور موج گیسوان من در این نشیب سینه میکشد چو آبشار نور شانه های تو چون حصار های قلعه ای عظیم رقص رشته های گیسوان من بر آن همچو رقص شاخه های بید در کف نسیم[…]

یکی مهمان ناخوانده – رهگذر

یکی مهمان ناخوانده – شعر رهگذر فروغ فرخزاد   یکی مهمان ناخوانده ، ز هر درگاه رانده ، سخت وامانده ، رسیده نیمه شب از راه ، تن خسته ، غبار آلود نهاده سر به روی سینهٔ رنگین کوسَن هایی که من در سالهای پیش همه شب تا سحر می دوختم با تارهای نرم ابریشم[…]

راهی دور

دیده ام سوی دیار تو و در کف تو – از راهی دور

دیده ام سوی دیار تو و در کف تو – شعر از راهی دور فروغ فرخزاد دیده ام سوی دیار تو و در کف تو از تو دیگر نه پیامی نه نشانینه به ره پرتو مهتاب امیدی نه به دل سایه ای از راز نهانی دشت تف کرده و بر خویش ندیده نم نم بوسهٔ[…]

عاقبت خط ِ جاده پایان یافت – بازگشت

عاقبت خط ِ جاده پایان یافت – شعر بازگشت فروغ فرخزاد   عاقبت خط ِ جاده پایان یافت من رسیدم ز ره غبار آلود نگهم پیشتر ز من می تاخت بر لبانم سلام گرمی بود شهر ِ جوشان درون کورهٔ ظهر کوچه می سوخت در تب خورشید پای من روی سنگفرش خموش پیش می رفت[…]

فردا اگر ز راه نمی آمد – گره

فردا اگر ز راه نمی آمد – شعر گره فروغ فرخزاد   فردا اگر ز راه نمی آمد من تا ابد کنار تو می ماندم من تا ابد ترانهٔ عشقم را در آفتاب عشق تو می خواندم در پشت شیشه های اتاق تو آن شب نگاه سرد سیاهی داشت دالان دیدگان تو در ظلمت گویی[…]

چه گریزیت ز من – ظلمت

چه گریزیت ز من – شعر ظلمت فروغ فرخزاد   چه گریزیت ز من ؟ چه شتابیت به راه ؟ به چه خواهی بردن در شبی این همه تاریک پناه ؟ مرمرین پلهٔ آن غرفهٔ عاج ای دریغا که زما بس دور است لحظه ها را دریاب چشم فردا کور است نه چراغیست در آن[…]

دریا

ما تکیه داده نرم به بازوی یکدگر – بلور دریا

ما تکیه داده نرم به بازوی یکدگر – شعر بلور دریا فروغ فرخزاد   ما تکیه داده نرم به بازوی یکدگر در روحمان طراوت مهتاب عشق بود سرهایمان چو شاخهٔ سنگین ز بار و برگ خامُش ، بر آستانهٔ محراب عشق بود من همچو موج ابر سپیدی کنار تو بر گیسویم نشسته گل مریم سپید[…]

در آنجا ، بر فراز قلهٔ کوه – صدا

در آنجا ، بر فراز قلهٔ کوه – شعر صدا فروغ فرخزاد   در آنجا ، بر فراز قلهٔ کوه دو پایم خسته از رنج دویدن به خود گفتم که در این اوج دیگر صدایم را خدا خواهد شنیدن به سوی ابرهای تیره پر زد نگاه روشن امّیدوارم ز دل فریاد کردم کای خداوند من[…]

در چشم ِ روز خسته خزیده است – دیر

در چشم ِ روز خسته خزیده است – شعر دیر فروغ فرخزاد   در چشم ِ روز خسته خزیده است رویای گنگ و تیرهٔ خوابی کنون دوباره باید از این راه تنها به سوی خانه شتابی تا سایهٔ سیاه تو ، این سان پیوسته در کنار تو باشد هرگز گمان مبر که در آنجا چشمی[…]

دیدگان تو در قاب اندوه – پوچ

دیدگان تو در قاب اندوه – شعر پوچ فروغ فرخزاد   دیدگان تو در قاب اندوه سرد و خاموش خفته بودند زودتر از تو ناگفته ها را با زبان ِ نگه گفته بودند از من و هرچه در من نهان بود می رمیدی می رهیدی یادم آمد که روزی در این راه ناشکیبا مرا در[…]

برای تو

این شعر را برای تو می گویم – شعری برای تو

این شعر را برای تو می گویم – شعر شعری برای تو فروغ فرخزاد   این شعر را برای تو می گویم در یک غروب تشنهٔ تابستان در نیمه های این ره ِ شوم آغاز در کهنه گور این غم ِ بی پایان این آخرین ترانه لالاییست در پای گاهوارهٔ خواب تو باشد که بانگ[…]

خدا

گر خدا بودم ملائک را شبی فریاد می کردم – عصیان خدا

گر خدا بودم ملائک را شبی فریاد می کردم – شعر عصیان خدا فروغ فرخزاد   گر خدا بودم ملائک را شبی فریاد می کردم سکهٔ خورشید را در کورهٔ ظلمت رها سازند خادمان باغ دنیا را ز روی خشم می گفتم برگِ زرد ماه را از شاخهٔ شبها جدا سازند نیمه شب در پرده[…]

خدایی

نیمه شب گهواره ها آرام می جنبند – عصیان (خدایی)

نیمه شب گهواره ها آرام می جنبند – شعر عصیان (خدایی) فروغ فرخزاد   نیمه شب گهواره ها آرام می جنبند بی خبر از کوچ درد آلود انسانها باز هم دستی مرا چون زورقی لرزان می کشد پاروزنان در کام طوفانها چهره هایی در نگاهم سخت بیگانه خانه هایی بر فرازش اشکِ اخترها وحشتِ زندان[…]

بندگی

بر لبانم سایه ای از پرسشی مرموز – عصیان(بندگی) فروغ فرخزاد

بر لبانم سایه ای از پرسشی مرموز – شعر عصیان(بندگی) فروغ فرخزاد   بر لبانم سایه ای از پرسشی مرموز در دلم دردیست بی آرام و هستی سوزراز سرگردانی این روح عاصی را با تو خواهم در میان بگذاردن ، امروز گر چه از درگاه خود می رانیم ، اما تا من اینجا بنده ،[…]

شب تیره و ره دراز و من حیران – ترس

شب تیره و ره دراز و من حیران – شعر ترس فروغ فرخزاد   شب تیره و ره دراز و من حیران فانوس گرفته او به راه من بر شعلهٔ بی شکیب فانوسش وحشت زده می دود نگاه من بر ما چه گذشت ؟ کس چه می داند در بستر سبزه های تر دامان گویی[…]

من گلی بودم – تشنه

من گلی بودم – شعر تشنه فروغ فرخزاد   من گلی بودم در رگ هر برگ لرزانم خزیده عطر بس افسون در شبی تاریک روییدم تشنه لب بر ساحل کارون بر تنم تنها شراب شبنم خورشید می لغزید یا لب سوزندهٔ مردی که با چشمان خاموشش سرزنش می کرد دستی را که از هر شاخهٔ[…]

نگه دگر به سوی من چه می کنی – قهر

نگه دگر به سوی من چه می کنی – شعر قهر فروغ فرخزاد   نگه دگر به سوی من چه می کنی ؟ چو در بر رقیب من نشسته ای به حیرتم که بعد از آن فربیها تو هم پی فریب من نشسته ای به چشم خویش دیدم آن شب ای خدا که جام خود[…]

شب چو ماه آسمان پر راز – ستیزه

شب چو ماه آسمان پر راز – شعر ستیزه فروغ فرخزاد   شب چو ماه آسمان پر راز گرد خود آهسته می پیچد حریر راز او چو مرغی خسته از پرواز می نشیند بر درخت خشک پندارم شاخه ها از شوق می لرزند در رگ خاموششان آهسته می جوشد خون یادی دور زندگی سر می[…]

در گذشت پر شتاب لحظه های سرد – دیوار

در گذشت پر شتاب لحظه های سرد – شعر دیوار فروغ فرخزاد   در گذشت پر شتاب لحظه های سرد چشمهای وحشی تو در سکوت خویش گرد من دیوار می سازد می گریزم از تو در بیراهه های راه تا ببینم دشتها را در غبار ماه تا بشویم تن به آب چشمه های نور در[…]

بر روی ما نگاه خدا خنده می زند – پاسخ

بر روی ما نگاه خدا خنده می زند – شعر پاسخ فروغ فرخزاد   بر روی ما نگاه خدا خنده می زند هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم پیشانی از داغ گناهی سیه شود بهتر ز داغ مهر نماز[…]

شادم که در شرار تو می سوزم – شکوفه ی اندوه

شادم که در شرار تو می سوزم – شعر شکوفه ی اندوه فروغ فرخزاد   شادم که در شرار تو می سوزم شادم که در خیال تو می گریم شادم که بعد وصل تو باز اینسان در عشق بی زوال تو می گریم پنداشتی که چون ز تو بگسستم دیگر مرا خیال تو در سر[…]

نیاز

آتشی بود و فسرد – شکست نیاز

آتشی بود و فسرد – شعر شکست نیاز فروغ فرخزاد   آتشی بود و فسرد رشته ای بود و گسست دل چو از بند تو رست جام ِجادویی اندوه شکست آمدم تا به تو آویزم لیک دیدم که تو آن شاخهٔ بی برگی لیک دیدم که تو بر چهرهٔ امیدم خندهٔ مرگی وه چه شیرینست[…]

ی شب

چون نگهبانی که در کف مشعلی دارد – قصه ای در شب

چون نگهبانی که در کف مشعلی دارد – شعر قصه ای در شب فروغ فرخزاد   چون نگهبانی که در کف مشعلی دارد می خرامد شب در میان شهر خواب آلود خانه ها با روشنایی های رویایی یک به یک در گیر و دار بوسهٔ بدرود ناودانها ناله ها سر داده در ظلمت در خروش[…]

تنهایی

پشت شیشه برف می بارد – اندوه تنهایی

پشت شیشه برف می بارد – شعر اندوه تنهایی فروغ فرخزاد   پشت شیشه برف می بارد پشت شیشه برف می بارد در سکوت سینه ام دستی دانهٔ اندوه میکارد مو سپید آخر شدی ای برف تا سرانجامم چنین دیدی در دلم باریدی … ای افسوس بر سر گورم نباریدی چون نهالی سست می لرزد[…]

یاد داری که زمن خنده کنان پرسیدی – شوق

یاد داری که زمن خنده کنان پرسیدی – شعر شوق فروغ فرخزاد   یاد داری که زمن خنده کنان پرسیدی چه ره آورد سفر دارم از این راه دراز ؟ چهره ام را بنگر تا به تو پاسخ گوید اشک شوقی که فرو خفته به چشمان نیاز چه ره آورد سفر دارم ای مایهٔ عمر؟[…]

تو در چشم من همچو موجی – موج

تو در چشم من همچو موجی – شعر موج فروغ فرخزاد تو در چشم من همچو موجی خروشنده و سرکش و ناشکیباکه هر لحظه ات می کشاند به سویی نسیم هزار آرزوی فریباتو موجی تو موجی و دریای حسرت مکانت پریشانِ رنگین افقهای فردا نگاه مه آلودهٔ دیدگانت تو دائم به خود در ستیزی تو[…]

یک روز

خفته بودیم و شعاع آفتاب – یاد یک روز

خفته بودیم و شعاع آفتاب – شعر یاد یک روز فروغ فرخزاد خفته بودیم و شعاع آفتاب بر سراپامان به نرمی می خزیدروی کاشی های ایوان دست نور سایه هامان را شتابان می کشیدموج رنگین افق پایان نداشت آسمان از عطر روز آکنده بود گرد ما گویی حریر ابرها پرده ای نیلوفری افکنده بود (دوستت[…]

تا نهان سازم از تو بار دگر – اعتراف

تا نهان سازم از تو بار دگر – شعر اعتراف فروغ فرخزاد   تا نهان سازم از تو بار دگر راز این خاطر پریشان را می کشم بر نگاه ناز آلود نرم و سنگین حجاب مژگان را دل گرفتار خواهشی جانسوز از خدا راه چاره می جویم پارساوار در برابر تو سخن از زهد و[…]