شعر قطار محسن کاشانی
دو لبت مثلِ عابرانی مست، منتظر در پی شکار اینبار
سر کشیدند پیک آخر را، و نشستند بی قرار اینبار
تو به سمتِ اتاق رفتی و، دو لبت بعد از اندکی تاخیر
جامه ی سرخِ رزم پوشیدند، در مصافی ادامه دار اینبار
تو نشستی و خرمن مویت، از بلندای سینه جاری شد
و دو کوهِ بلند روییدند، در تلاقی آبشار اینبار
گره از روسری فرود آمد، دکمه ها در هوا معلق شد
تا فرو رفت مثلِ مرثیه ای، نیزه در کاکلِ انار اینبار
کوپه ها در عبورِ مه گم شد، پرده ها هم بهم گره خوردند
و نشستند شیشه های قطار، به تماشای کارزار این بار
◾️
صبح بود و نسیمِ نمناکی، به وزیدن… که ناگهان دیدم
مانده بیرون حدودِ ساعت هشت، سری از کوپه ی قطار اینبار
باز شد در ولی حضور نداشت، هیچ جنبنده ای میانِ اتاق
جز جماعت که گاه گاه تو را، می کشیدند انتظار اینبار
بعد از آن هیچکس ندید تو را، جز به خوابی سیاه در پاییز
تا کشیدند اهل آبادی، نعشی از پشتِ کشتزار اینبار
- من دیگر گورستان نیستم - مارس 30, 2023
- بیوگرافی پل الوار - مارس 17, 2023
- 12 نامه های عاشقانه فروغ فرخزاد به پرویز شاپور - ژانویه 12, 2023