شعر روشنی من گل آب سهراب سپهری
ابری نیست
بادی نیست
می نشینم لب حوض :
گردش ماهی ها ، روشنی ، من ، گل ، آب .
پاکی خوشه ی زیست .
مادرم ریحان می چیند
نان و ریحان و پنیر ، آسمانی بی ابر ، اطلسی هایی تر
رستگاری نزدیک : لای گل های حیاط
نور در کاسه ی مس چه نوازشها می ریزد
نردبان از سر دیوار بلند ، صبح را روی زمین می آرد
پشت لبخندی پنهان هر چیز
روزنی دارد دیوار زمان ، که از آن ، چهره ی من پیداست
چیزهایی هست که نمی دانم
می دانم ، سبزه ای را بکنم خواهم مـُـرد
می روم بالا تا اوج ، من پر از بال و پرم .
راه می بینم در ظلمت ، من پر از فانوسم .
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت .
پرم از راه ، از پل ، از رود ، از موج .
پرم از سایه ی برگی در آب :
چه درونم تنهاست .
کتابهای سهراب سپهری را از دست ندهید:

