شعر تو به دنیا نخواهی آمد پوریا پلیکان
تو فکر میکنی تنها یک بار همدیگر را دیدهایم
من این طور فکر نمیکنم
273 روز است
هر روز یک بار به تو فکر کردهام.
از پنجره به بیرون نگاه میکنم
ردپای تو به سمت خانهمان سبز میشود
سَرو میشود
به آسمان میرود
بر نوکِ آن ماه را پیچ میکنند.
ماه چهرهی توست که در آسمان لبخند میزند
وَ ابرهای تیره
موهای باز تو
که از آغوشِ باد دور ماند
باد او را با خود به صبح نَبُرد
پس هرگز سفید نشد.
از پنجره به بیرون نگاه میکنم
ردپای تو به سمت خانهمان سبز میشود
سَرو میشود
به آسمان میرود
بر نوک آن ماه را پیچ میکنند
ماه چشمهای توست
که در آسمان لبخند میزند.
چشمهای زنی در آسمان…
لبخند میزنی
لبخند میزنی
273 روز است به تو فکر میکنم وُ
تو لبخند میزنی.
حالا مطمئنم
273 روز دیگر هم
خیال تو را تووی سرم نگه دارم
تو به دنیا نخواهی آمد
و ردپای تو
یک قدم مانده تا خانهمان
سرو میشود
به آسمان میرود
بر نوکِ آن…
کاش پزشکی میتوانست
ماه را در سرم سقط کند.
از مجموعه شعر آن سر این جنازه را بگیر
Instagram & telegram: Pooria_pelican
- من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت – 43 - می 15, 2023
- جراح – گوشهای از شب پیش - مارس 29, 2023
- و آخرین گلولهای که به او شلیک کردید – آبان 98 - مارس 29, 2023