شعر آفتابی سهراب سپهری
صدای آب می آید مگر در نهر تنهایی چه می شویند
لباس لحظه ها پاک است
میان آفتاب هشتم دی ماه
طنین برف نخ های تماشا چکه های وقت
طراوت روی آجرهاست روی استخوان روز
چه میخواهیم ؟
بخار فصل گرد واژه های ماست
دهان گلخانه فکر است
سفرهایی ترا در کوچه هاشان خواب می بینند
ترا در قریه های دور مرغانی به هم تبریک می گویند
چرا مردم نمی دانند
که لادن اتفاقی نیست
نمی دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آبهای شط دیروز است ؟
چرا مردم نمی دانند
که در گلهای ناممکن هوا سرد است ؟
شعر آفتابی سهراب سپهری به زبان انگلیسی
Sunshine
The sound of water is heard. What are they washing in the River of Solitude?
Robe of Moments is clean.
Decembering sun
Echo of snow, threads of glance, and rain of time.
Freshness lies on the bricks, on the bones of daylight.
What do we wish for?
The steam of Season hovers round our words.
The mouth is the Flowerbed of Mind.
Some journeys dream of you in their alleyways.
In faraway villages, fowls congratulate each other on your presence.
I wonder why people do not know
Nasturtium is not accidental
And the yesterday’s rivers shine in today’s wagtail.
Why don’t people know
It is cold in impossible flowers?
کتابهای سهراب سپهری را از دست ندهید:

